بازگشت

دفاع از حيات و آرمان خود


در منزل ذوحسم - دو سه منزل بعد از ثعلبيه - امام با سپاه حر مواجه شد. اولين گروه دشمن و كوفيان پيمان شكني كه تشنه و بي رمق با امام مواجه شدند. امام با جوانمردي بي نظير آنان را سيراب كرد و از هلاك حتمي نجات داد و با استناد به نامه هاي اهل كوفه توجه خود به آن ديار را شرح داد و فرمود اگر منصرف شده ايد، من باز مي گردم. اين سخن را از اين به بعد بارها امام تكرار كرد و اعلام نمود كه تنها صلاحيت دار براي تصدي حكومت است و بني اميه صلاحيت تصدي حكومت را ندارد و او موظف است براي به دست آوردن حكومت اقدام كند و دعوت كرده است و بعد از دعوت، كوفيان اعلام اطاعت كرده و از او خواسته اند امامتشان را به عهده بگيرد و او نيز به حكم انجام وظيفه، اين تقاضا را اجابت كرده و حالا اگر آنان از اين دعوت منصرف شده اند، حاضر است باز گردد و در مكه، مدينه يا هر جاي ديگر كه ممكن باشد باز هم به دعوت و تبليغ خود ادامه دهد. حر اعلام كرد كه وظيفه دارد مانع رفتن او به كوفه و بازگشت او به سوي مدينه گردد و امام را بين بيعت و تسليم و دست كشيدن از ادعاي خلافت يا در پيش گرفتن راهي غير از راه كوفه و مدينه مخيّر كرد. امام نيز كه نمي خواست با ابتداي به جنگ و توسل به قهر راه كوفه را ادامه دهد، ناچار شد راه ديگري غير از راه كوفه و مدينه در پيش گيرد، سپاه حر همچنان با امام حركت مي كرد و او و يارانش را زير نظر داشت تا به كربلا رسيدند. در بين راه امام بارها براي آنان صحبت كرد و وظيفه تبليغي خود را انجام داد و بي صلاحيتي امويان و صلاحيت منحصر به فرد خويش را گوشزد كرد. وقتي به كربلا رسيدند دستور متوقف كردن امام به حر رسيد و مدت كمي بعد از آن سپاه كوفه به فرماندهي ابن سعد نيز سر رسيد. امام باز هم با استناد به دعوت كوفيان، متوجه شدن خود به سوي كوفه را توجيه كرد و اعلام كرد او تنها صلاحيت دار تصدي حكومت است ولي اگر آنان منصرف شده اند او باز مي گردد. دشمن امام را بين دست برداشتن از ادعاي حكومت و ذلت پذيرش بيعت يزيد يا چشيدن تيزي شمشير مخيّر ساخت و راه سومي براي امام باقي نگذارد؛ اين كلام امام است كه فرمود: «الا ان الدّعيّ ابن الدعي قد ركز بين اثنتين بين السلّة و الذّلّة هيهات منّا الذّلّة يأبي الله لنا ذلك و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حميّة و نفوس ابية من ان نوثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام»؛ [1] .

آگاه باشيد اين پسر خوانده، [2] پسر پسر خوانده مرا سر دو راهي شمشير (مرگ) و ذلت قرار داده است و هيهات كه ما به زير بار ذلت رويم زيرا خدا، پيامبرش و مؤمنان از اينكه ما ذلت را بپذيريم، ابا دارند و دامن هاي پاك مادران و افراد باغيرت و اشخاص سرفراز روا نمي دارند كه اطاعت افراد پست ولئيم (مانند امويان) را بر قتلگاه كرام و نيك منشان مقدم بداريم. و بدين گونه امام از دشمن خود اعتراف گرفت كه هيچ گناهي ندارد و به جرم ناكرده بايد كشته شود. جرم امام اين بود كه صلاحيت حكومت داشت و در پي آگاه كردن مردم و جلب ياري آنان و به دست آوردن حكومت و كنار زدن ستمگران از اين بساط بود و حاضر نبود به هيچ وجه از اين ادعاي به حق دست بردارد و سكوت كند و حكومت ظالمان بني اميه را تأييد نمايد. اين از سخنان امام حسين (ع) در روز عاشورا است. «و يحكم اتطلبوني بقتيل قتلته اومال استهكلته او بقصاص من جراحةٍ»؛؟ [3] .

واي بر شما! آيا كسي از شما را كشته ام كه در مقابل خون وي مرا به قتل مي رسانيد؟ آيا مال كسي را تلف كرده ام و يا جراحتي بر كسي وارد كرده ام كه مستحق مجازاتي اين چنين باشم. و بدين گونه بر تارك تاريخ ثبت كرد كه تا آخرين لحظه سكوت نكرد و به بيان دين خدا و احكام آن از جمله معرفي امام هدايتگر و امام گمراه كننده پرداخت و با منطق و استدلال حقانيت خود را براي حكومت و بي صلاحيتي حاكمان اثبات نمود و اين تبليغ و دعوت همان قيام ارزشمند حضرت اباعبدالله (ع) بود و تا ريخته شدن آخرين قطره خون از اين قيام ارزشمند و بيان و تبليغ دست بر نداشت. قيام امام حسين (ع) يك قيام مسلحانه براي از بين بردن حاكمان ستمگر و به دست آوردن حكومت نبود بلكه قيام براي تبليغ دين خدا و بيان احكام آن و معرفي امام صالح و امامان جور و ستم و بيدار كردن فطرت هاي خفته بود تا براي اقامه حق به پا خيزند و دشمن كه اين فرياد افشاگرانه را نابودگر بنيان خود ديد، به خفه كردن صاحبش همت گمارد. قيام امام حسين از نوع قيام اصحاب كهف بود: «اذقاموا فقالوا ربنا رب السموات و الارض...»؛ (كهف: 14) آن هنگام كه قيام كردند و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمان ها و زمين است. و امام حسين (ع) نيز مانند جوانمردان كهف در آن جو استبداد و خفقان قيام كرد و فرياد برآورد من فرزند رسول خدا، عترت او، اهل بيت او و صالح براي حكومتم و يزيد شرابخوار، سگ باز، فاسق و بي صلاحيت است و دشمن كه اين فرياد كوبنده را شنيد درصدد خفه كردنش برآمد و امام از مدينه به مكه هجرت كرد و آنجا نيز خواستند ترورش كنند ناچار از آنجا نيز هجرت كرد. طنين فريادش به كوفه رسيد و كوفيان اجابت كردند و نامه ها نوشتند و او را براي رهبري قيام و امامت امت خواستار شدند و اجابت كرد. حكومت ستمگر يزيد و عمّال او بر كوفيان سخت گرفتند و آنان را به پيمان شكني وا داشتند و به كمك همان پيمان شكنان، امام را به سرزمين كربلا كشاندند و محاصره كردند و فرياد افشاگرانه و حياتبخش آن بزرگ هميشه جاويد را در گلو خفه كردند و رگ هاي گردنش را بريدند تا مطمئن باشند كه ديگر كلامي نخواهد گفت ولي به خواست خدا آن فرياد جاودانه شد و براي هميشه طنين انداز فضاي جهان بشريت گشت.


پاورقي

[1] سخنان حسين‏بن‏علي، ص 236.

[2] عبيدالله و پدرش زياد هر دو زنازادگاني بودند که چند نفر ادعاي پدري آنان را داشتند و آنان به نام يکي از آنها خوانده مي‏شدند. «دعي» زنا زاده‏اي است که يکي از زناکنندگان او را به فرزندي خود بخواند.

[3] عوالم، ج 17، ص 251.