بازگشت

مفهوم احيا و فلسفه احياگري


«احياء» (زنده كردن) در برابر «اماته» (ميراندن) است. حيات كه ريشه آن است به مفهوم پديده قابل رشد، صاحب ادراك، سازگار با محيط، داراي قدرت و حايز استعدادهاي نهفته معنوي و گرايش هاي ديگر است و مرگ كه نقيض آن است به معني پديده غير قابل رشد و عاجز از سازگاري با محيط، فاقد قدرت و استعدادهاي معنوي است. حيات در فرهنگ قرآن در معاني متعددي چون ملازم بودن با استعداد رشد و نمو، استعداد ادراك حسي، استعداد ادراك عقلاني، زندگي معنوي منطبق با وحي و فطرت الهي، زندگي جاودانه اخروي و... به كار رفته است. مفهوم اصطلاحي واژه احيا مانند بسياري از اصطلاحات كليدي ديگر دستخوش تحريف و سوء تعبيرهاي فراوان قرار گرفته است. عده اي آن را معادل «آسيب شناسي» يا «نوسازي دين» و يا «بازسازي فكر ديني» گرفته اند، چنانكه برخي آن را به مفهوم حرف نو و نوآوري در قلمرو انديشه ديني قلمداد كرده اند. گروهي نيز آن را تفسير دين، مطابق با نيازهاي زمان و انديشه هاي عصر مي دانند. طبق اين بيان، احياگر كسي است كه دين را مطابق انديشه، فرهنگ و نيازهاي عصر خود عرضه مي كند. ولي اين تعريفها هيچ كدام بيانگر ويژگي هاي اساس اين اصطلاح نيستند؛ زيرا آسيب شناسي ديني اولاً، بحث را به قلمرو آفت شناسي و آفت زدايي در دين منحصر مي كند و ديگر اينكه به طور ضمني بر آسيب پذير بودن پيكره دين صحّه مي گذارد كه بطلان آن روشن است. «نوسازي»، «تجديد حيات ديني»، «بازسازي فكر ديني» نيز تعبيرهاي گويايي نيستند. تأكيد بر نوآوري در انديشه ديني نيز مستلزم اين است، كه هر نوع مسلك و تعريف جديد و حتي انحرافي دين مثل وهابيت را مصداق رنسانس در تفكر ديني به حساب آوريم. در تلقي سوم [تفسير مطابق با نيازهاي زمان و انديشه هاي عصر] نيز عدم جامعيت و ضعف در مانعيّت هويداست زيرا هم بر عنصر ضرورت كارشناساند بودن اين حركت تأكيد نشده است و هم بسياري از گرايش ها را، كه در جهت تطبيق نارواي دين با زمان بوده است، در بر مي گيرد. احياگري به مفهوم بدعت ستيزي و تحريف زدايي صرف هم نيست؛ زيرا جامع ويژگي هاي ديگر نخواهد بود. تعريف جامع تر اين اصطلاح عبارت است از تحريف زدايي و كشف افق هاي نوين و حقايق تازه در حوزه معارف ديني همراه با مكتب شناسي اجتهادي و زمان شناسي دقيق. پس از تبيين احياگري به اين سؤال مي پردازيم كه با وجود خاتميت و زوال ناپذيري دين اسلام، احياگري و تجديد حيات در قلمرو آن چه مفهومي دارد؟ البته فلسفه و لزوم احياگري در اديان پيشين روشن است؛ زيرا اولاً، آن اديان براساس نيازهاي مقطعي و متناسب با اوضاع آن روزگار پا به عرصه هدايت نهاده بودند. ثانياً حتي آن بخش از معارف آسماني آن اديان، كه ارزش جاودانه ماندن را داشت با گذشت زمان دستخوش تحريف و دگرگوني قرار گرفت. از همين رو، قرآن يكي از هدف هاي اصلي بعثت پيامبر اسلام (ص) را تحريف زدايي و تكميل گري يا به عبارت ديگر احياگري در شريعت هاي پيشين ذكر مي كند. [1] اينك چرا اسلام، كه خاتم اديان آسماني و جامع و جاوداني است به احياگري نياز دارد؟ فلسفه يا رمز ضرورت احياگري در دو قلمرو - عقلي و نقلي - قابل طرح است:

1. امكان تحريف دين خاتم و لزوم تحريف زدايي از ساحت آن

2. عمق و اعجاز معنوي معارف ثقلين و

3. لزوم اجتهاد مستمر يا رد فرع بر اصل. اين سه عامل هاي عقلي لزوم احياگري به شمار مي روند و ادله نقلي نيز بر آنها صحه مي گذارد. اسلام در عهد حيات نبي اكرم (ص) آماج برخي از تحريفات قرار گرفت تا آنجا كه آن حضرت ضمن خطبه اي نسبت به آن هشدار داد. پس از رحلت ايشان، بويژه در عصر حاكميت مطلق استبداد امويان و عباسيان تحريف و تفسير وارونه دين اوج بيشتري گرفت كه در طول تاريخ اسلام نيز همواره اين روند ادامه داشته است. از طرف ديگر، اسلام كه در قرآن و سنت تبلور يافته است، معارفي عميق و بسيار گسترده دارد كه هر چه بر دانش و انديشه بشري افزوده شود، ابعاد اعجاز آن بيشتر آشكار مي گردد. دستيابي به اين ذخاير و گوهرهاي فراوان غواصاني مي خواهد ماهر، كه از موج نهراسند كه همان احياگرانند.عامل ديگر لزوم اجتهاد است. قرآن با تأكيد بر تفقه در دين، و نيز اهل بيت (ع) با فرا خواني به اجتهاد و تلاش در جهت رد فروع بر اصول، بر لزوم احياگري صحه گذارده اند. [2] .

بدين سان، خاتميت اسلام به دليل بلوغ و توانمندي فكري بشر در شناخت راه كمال نيست، بلكه فلسفه آن لزوم احياگري است؛ يعني فلسفه خاتميت اسلام و نبوت نبي اكرم (ص) به رشد عقل و انديشه بشر و شايستگي او در حفظ، تبيين و اجراي اسلام بر مي گردد. بشر در آن برهه از تاريخ، شايستگي يافت كه آيين كامل خود را از تحريف و دسيسه حفظ كند و در پرتو اجتهاد و احياگري از اين سرچشمه زلال، نهرهاي تازه اي جاري سازد. قرآن احياگري در قلمرو تكوين و تشريع را يكي از صفات و اسماي حق معرفي مي كند مانند «يخرج الحي من الميت» يا «و يحيي الارض بعد موتها» يا «و جعلنا من الماء كل شي ء حي»، [3] اما احياگري حضرت حق، جلت عظمته، در جامعه بشري از طريق پيامبران صورت گرفت. آنان از اديان پيشين تحريف زدايي كردند و معارف نويني بر معارف آنان افزودند. به عبارت ديگر، آنان براي احياي بشريت به احياي اديان پيشين پرداختند. قرآن هدف عمده پيامبر اكرم (ص) را دميدن روح حيات به جامعه معرفي كرده است: «يا ايها الذين امنوا استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم؛ [4] .

اي كساني كه ايمان آورده ايد، خداي و پيامبر را پاسخ دهيد آنگاه كه شما را به چيزي فرامي خوانند كه زنده تان مي سازد». بديهي است كه با دين زنده و احيا شده مي توان جامعه را زنده كرد. اين سنت پس از رحلت آن حضرت نيز با اصل استمرار ولايت فكري و معنوي ائمه اطهار (ع) ادامه يافت. در عهد زمامداري يزيد بدعتها و آفات فكري و ديني به اوج خود رسيده بود و مي رفت كه خورشيد اسلام نبوي در پشت ابرهاي سياه حاكميت اموي پنهان گردد كه امام حسين (ع) با گفتار و كردار خود به احياي آن قد برافراشت. اصل احياگري پس از شهادت آن حضرت نيز به عنوان اساسي ترين ركن در سنت گفتاري و كرداري اهل بيت (ع) تبلور يافت. پس از آنان وارثان علوم و رسالت آنان يعني عالمان رباني وظيفه احياگري را بردوش دارند.


پاورقي

[1] ر.ک: سوره نمل: 76 و مائده:48.

[2] ر.ک: ناصر مکارم شيرازي، القواعد الفقهيه، ج 1، ص 7 - 9.

[3] ر.ک: روم: 19 و انبياء: 3.

[4] انفال: 24.