بازگشت

پيشي گرفتن بسوي بهشت


پيشي جوئي براي جلب نفع و بردن سود در زندگان غريزه ايست كه نه از آن عدول كنند و نه به آن ملامت شوند و غالبا اين سودطلبي بنام رقابت بنزاع بين اشخاص و انواع منجر و بنام مسابقت، بتخالف و تشاجر بين آنان منتهي مي گردد. و لكن پيشي گرفتن بمرگ و اهتمام باين عمل در بين صاحبان خرد جز براي غايت گرامي و نيات حسنه اي كه بر حسب معتقدات خودشان وصول به آنرا برتر و بالاتر از زندگاني فعلي خود ميدانند براي امر ديگري متصور نيست و آدمي چون در مرگ خويش ميل بسعادات و لذات بالاتر و فنا ناپذيرتر از تمام دارائي زندگاني حاضره ي خويش معتقد گردد آن مرگ را بايستي ترجيح دهد و براي رسيدن به آن البته پيشي جويد و براي چنين مسابقه در تواريخ جنگجويان و مجاهدين دنيا نظاير و مانندهاي زيادي مي نگريم چنانكه در ياران پيغمبر (ص) مردماني بودند كه صدقوا ما عاهدوا الله [1] درباره ي آنها سخني بجا و استقبال بمرگ و قتال در برابر آنحضرت برايشان مردني گرانبها بشمار ميرفت و معتقدشان اين بود كه بين آنها و بهشت جاودان جز چند گامي نباشد و خوراكهاي بهشتي در كامشان هم اكنون لذت مي بخشد و


الحق چنين مسابقه اي شريفترين مسابقه ها و چنين مرگي گواراترين مردنها و چنين شعاري را قوي ترين دليل بر فضيلت و ايمان بايد دانست و تاريخ دنيا گروهي را مبادر بمرگ و جماعتي را پيشرو بسمت جنان و پيشي جوي بسوي نيزه و پيكان مانند ياران حسين (ع) بخاطر نداشته است. زيرا حسين عليه السلام بسنگ محك ولايت زر وجود آنان را امتحان كرده و حدود صدق و صفاي ايشانرا آزمايش فرمود و بحقيقت راستگوئي و درست كرداري آنها پي برد و بواقع تولا و تبراي ايشان مطمئن گرديد و يقين نمود كه در وفا و صفاي آنها ريبه اي و در صدق گفتار و حقيقت كردار آنها شايبه اي نيست و مانندشان در نهضت و رستكاري و نظيرشان در حركت و درستكاري نتوان يافت و بهيمن جهت در آن كلام كه فرمود: «فاني لا اعلم اصحابا خيرا من اصحابي و لا اهل بيت ابر و اوفي من اهل بيتي - من ياراني بهتر از ياران خود ندانم و اهل بيتي خوبتر و به اوفاتر از اهل بيت خويش نشناسم.» كوچكترين مبالغه اي تصور نتوان نمود - و اما فضيلت بالاتر و بزرگتر در اين از خود گذشتن و فناخواهي برگشتش بحسن انتخاب خود حسين (ع) و قيام خود او بوظايف پيشوائي و سرداري ميباشد، چه قيام رئيس قوم بامر واجب پيروانش را باداي وظايف و وجائب وادار و اعتصام زعيم بمبدء قويم همراهانش را تبعا به تمسك بمبدأ و سلوك در مسلك و وصول بمقصد و غايت حقيقي مي كشاند.

سراپرده ي حسين (ع) و آنچه در آن از ياران و بستگان و كودكان و زنان بودند تماما مانند جام آبي كه جزوي را از جزو


ديگر جدائي و افتراقي نباشد هر يك از آنها آينه اي از حال و كردار و گفتار حسين (ع) بودند و جان خود را فداي جان او مي نمودند و آرزوي هر يك فدا شدن قبل از رفيق خود بود و بالاخره بر اين شدند كه خشنودي آقاي خويشتن را باين حاصل كنند كه يكي پس از ديگري در زي دفاع حربي بجهاد ادبي كوشيده براي ارشاد نادانان و بيدار ساختن خواب رفتگان و پند دادن به منكران بسوي دشمن رفته مبادي علويه را به آنها اظهار و دعوت حسينه را به آنان اشعار و بر آن مردم حجت را تمام و حقيقت را واضح و آشكار نمايند. (لئلا يكون الناس علي الله حجة بعد الرسل) [2] تا از اين اقدام اگر نصايح پي در پي آنها در آن قوم سودمند افتد بعنايت خداوندي شر قتال و كشتار از مؤمنان برطرف شود و اگر در بين موعظت كشته شوند بر طريقه ي پيمبران و مصلحان قبل از خود رفته بروح و ريحان و بهشت و رضوان كامكار گردند يعني از دردهاي جانگزاي زندگاني و دنياي ناپايدار آسوده و از درك شهادت بسعادت خوشيها و نعمات زندگاني جاويدان بهره مند شوند چرا كه اين دنيا چون براي هيچ زنده اي باقي نمي ماند و هيچ زنده اي در آن باقي نخواهد ماند همان به كه هيكل فناپذير قرباني خير جاويد و فدائي زندگاني ملت و امت گردد.


بلي: گروه ياران و همراهان حسين (ع) مانند جامهاي لبريز از باده ي عشق نيستي و حس فداكاري منتظر پروانه اي [3] بودند كه دلها را بروي زره ها پوشيده و بسان پروانه هائي بگرد فانوس ولايت در گردش آيند و چون حجت خدا بيكي از آنها جواز حركت ميداد بدرود او با آنحضرت بدرود كسي بود كه ديگر فكر بازگشت در دماغ خود نداشت و از خيمگاه بسوي قربانگاه بسان تيري كه بجانب نشانه ي مقدس دلخواه روانه شود بپرواز ميآمد و در برابر دشمن قد افراخته با بيانات رسا و زبان توانا به رجزخواني و نصيحت گذاري مي پرداخت تا از دور و نزديك رفع شبهه كند و بحاضر و غايت حجت تمام گردد - لكن هزار افسوس كه شنوندگان جز مشتي كر و كور و گنگ نبودند و بمصداق صم بكم عمي فهم لا يعقلون پرده هاي طمع و آز را بر ديده ها كشيده و حجابهاي بيم و رعب چشمهاي بصيرت آنان را نابينا ساخته دراهم پسر زياد افكار آنها را درهم و دنانير يزيديان دست و دل آنان را بزنجير غفلت بسته بود و همانا آنكس را كه جز بشمشير و گرده ي نان توجهي نيست نه پندي تواند او را براه آورد و نه دليلي تواند او را از نگونساري رهائي بخشد - بلي پند و موعظت در سايه ي طمع ورزي به هدر رود و برهان و حجت در پرتو برق شمشير و آتش خوف زبوني يابد و بهمين جهت بود كه فرستادگان حسين (ع) از آنمردم دور از خدا جز با زبان پيكان و سنان پاسخي نشنيدند و بجدال و قتال كوشيدند تا بمراد


خود رسيدند (و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون [4] زندگاني كه بروح پرفتوح خود زنده اند و تاريخ با مجد و جلالتشان باقي و پاينده ماند، درگذشتگان در راه حق را پيروي كردند و زبان صدق آيندگان را درباره ي خويش گويا ساختند.


پاورقي

[1] اشاره بآيه‏ي مبارکه 23 از سوره‏ي 33 [احزاب] من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه.. الخ - بعضي از مؤمنين مرداني ميباشند که بر آنچه با خدا پيمان بسته‏اند راستگو هستند... الي آخر آيه‏ي مبارکه.

[2] اشاره بآيه‏ي مبارکه‏ي 16 سوره‏ي 4 [نساء] رسلا مبشرين و منذرين لئلا يکون للناس علي الله حجة بعد الرسل و کان الله عزيزا حليما - فرستادگاني مژده دهنده و ترساننده تا مردم را پس از آمدن اين پيمبران بر خداوند حجت و دليلي نباشد خداوند گرامي و درستکار است [از روي حکمت و درستي کار ميکند.].

[3] پروانه‏ي اولي بمعني اجازه است.

[4] اشاره بآيه‏ي مبارکه‏ي 163 سوره‏ي 3 [آل عمران] يعني، - البته گمان مبر که کساني که در راه خدا کشته شده‏اند مردگان‏اند بلکه زندگاني هستند که نزد پروردگار خودشان روزي داده مي‏شوند [متنعم به نعمات خدائي ميباشند.].