بازگشت

حركات ابوسفيان


ميدانيم كه چون مهاجر و انصار (منا امير و منكم امير) گفتند ابوسفيان از هيچيك آن دو نبود تا پيش خود حسابي كرده و خود را جزو جمع يكي از طرفين قرار دهد لذا چنين پندار كرد كه بضعيفترين دسته يعني حزب علي (ع) بپيوندند و براي ايجا موازنه ي در قواء اين رويه را بمقصد خويش نزديكتر ديده در موقعي كه علي (ع) از مهاجر و انصار ياوري مي جست نزد آن حضرت آمده و به او گفت: «لو شئت ملأ تهالك خيلا و رجالا - اگر مايل باشي مدينه را براي ياري تو پر از سواره و پياده نمايم»علي عليه السلام اگر مانند ديگران بمواعيد بي پا فريفته شده و فريب ميخورد اين گفتار ابي سفيان را مغتنم ميشمرد ولي امام بسوء قصد او پي برده دانست كه ميخواهد (از آب گل آلوده ماهي بگيرد) و بنابراين او را برد و امتناع پاسخ داده چنين فرمود:


«مه يا أباسفيان اجاهلية واسلاما» يعني خاموش اي اباسفيان تو در هر دوره ي زندگاني خود چه از عهد جاهليت و چه در عهد اسلام منتظر پيش آمدهاي بدي براي دين محمد (ص) بوده اي و از كلام ابوسفيان سوء مرام او را بفراست دريافته و استنباط فرمود كه از اطرافيان پيغمبر (ص) مترقب اختلاف است كه فرصتي يافته با كمك جنبه ي ضعيف يا برابر شدن طرفين خلاف مدينه ي رسول (ص) و پاي تخت اسلامي را منهدم سازد و قشوني را هم كه نام ميبرد جز مشتي از متمردين عرب و مردمان باديه نشين نيستند و چون اين گروه ورود در پايتخت توحيد كنند چون مردم تازه مسلمانند در عرب نفاق شديدي توليد و مبادي جاهليت تجديد و دسته ارتجاعيون قوي و گروه موحدين زبون شده جمعيت توانا حزب ناتوانرا خارج سازند و آيه ي مباركه ي و يخرجن الا عز منها الاذل مصداق پيدا نمايد چون علي (ع) مرد حق و قهرمان ايمان بود و ديانت و مصالح عمومي را در راه منفعت شخصي و شهوت نفساني و گرفتن انتقام از دشمن خود فدا نميساخت لذا ابوسفيان را جدا رد كرده و با عدم قبول از نزد خويش براند و اين شرح بلكه بيش از آن را در بيانات ابوسفيان مطالعه ميفرمود چون ابوسفيان دانست كه علي (ع) فريب نميخورد و در مداخله ي بيگانگان با برادران مسلمان خود دست داده و هر چند كه با آنها ضد و آنها با او بد باشند براي حفظ بيضه ي دين با مسلمين متحد خواهد بود از گفته ي خويشتن پشيمان گشته پيش از آنكه طرفين دچار زيان شوند و مركز اجتماعي او از دست برود بطرف دسته ي غالب شتافته و خود را بانان وابست


و براي بروز معنويان و مقاصد خود منتظر زمان مقتضي نشست و مترصد روزگاري شد كه درخت خشك بني اميه دوباره سبز و بارور گرديده معاويه امير شام شود و سلطنت عبد شمس بازگشت نمايد لذا پس از آنكه معاويه از بين آنها برجسته شد و اجراي نيات نياكان خود و مخصوصا پدرش (كه در اين زمان مانند معلمي با او بود) بعهده گرفت چون مي دانست علي يگانه سرچشمه ي سيال وحي مصطفي (ص) و دشمن تواناي بني اميه و ستون محكم خاندان بني هاشم و مركز پرقوت باطل كننده ي حركت سفيانيه است و علي و پدرش همان كسانند كه در هنگام بي ياري محمد (ص) تنها ياور او بوده و حتي در ليلة المبيت بر بستر پيغمبر خفته و جان خود را فدا داده و به هجرت پيغمبر نقشه ي قريش را خراب و بر آنچه همت گماشته بودند شكست وارد نمود و مي دانست كه علي كشنده ي سركردگان قريش و شكننده ي اركان احزاب آنها در بدر و غير آن بوده و اگر علي نبود در بدر و حنين و ساير جنگها جان رسول الله (ص) در مخاطره بود و اگر علي نبود در روز خندق ظفر و غلبه ي عمرو بن عبدود بر اهالي مدينه حتمي بود و علي بود كه در منظره ي عمومي و در حضور مردمان متعصب با كمال ثبات و منتهاي قوة قلب بخواندن سوره ي برآئه اقدام و دلهاي اهل مكه را به روي مصطفي (ص) گشوده نمود و جز او كسي را از مسلمين ياراي قيام بچنين اقدامي نبود و علاوه بر اينها در مواقف و مراتب مهمه ي ديگري تمام مكايد و حيله هاي بني اميه را بي اثر ساخته و سينه هاي اين طايفه مانند ديگي بر آتش سوزان بر اين مرد ايمان جوشان بود


بدين جهات معاويه تنها علي (ع) را از بين مسلمانان نشانه ي تيرهاي سهمناك و مورد حملات بيباكانه ي خويشتن قرار داد