يزيد
[1] .
در ضمن مطالب گذشته گفتيم كه آنچه را كه حقائق تاريخيه است، از كتب مورخين و محدثنين قديم مسلمين كه اقوال آنها مورد وثوق و قبول همه ي علماء محققين عالم است، بيان خواهيم كرد. اينك آنچه از استقراء كلمات مورخين و محدثين مشهور، مانند ابي محمد عبدالله بن مسلم بن قتيبه و
محمد بن جرير طبري [2] و امثال آن، ظاهر مي گردد، اين است كه يزيد گرچه به ظاهر اسلام و تعليمات آن تظاهر مي كرده، وليكن در قالب خود يك روح عربي جاهلي را دارا بود. بيشتر ميل به شراب و غنا و لهو و معاشرت با زنهاي زيبا صورت و صيد و شكار داشت. از اول امر و دور جواني با اين حركات معروف بود؛ لياقت اين كه خلافت اسلامي را كه اصول آن عدل و مساوات حقوقي و... است حائز باشد، نداشت، [3] و رياست و امارت او در اثر يك سلسله از اسباب خفيه است، كه شرح آن در عهده ي فصلهاي آينده خواهد بود؛ اين بود كه بزرگان صحابه و تابعين و هاشميين وقتي كه قصد و دعوت معاويه را براي بيعت يزيد شنيده و مي ديدند، در حيرت و شگفت مي شدند و به تصريح و اشاره، عدم لياقت او را براي امارت مسلمين و خلافت اسلامي به معاويه مي گفتند و بيشتر تمايل او را به غناء و شراب و لهو و لعب قدح مي كردند، حتي از بزرگان بني اميه به عدم لياقت يزيد به اين منصب بزرگ و سوء عاقبت تصدي يزيد به آن، متنبه بودند. مروان بن حكم [4] كه از طرف
معاويه حاكم مدينه بود، در دمشق به معاويه گفت: «فاقم الامر يابن ابي سفيان و اهدأ من تأميرك.» [5] اين را وقتي گفت كه معاويه به او نوشته بود كه از اهل مدينه براي يزيد بيعت بگيرد. محمد بن جرير طبري مي گويد [6] : وقتي كه معاويه به زياد نوشت كه بيعت براي يزيد بگيرد، زياد، عبيد بن كعب نميري را به مشاورت خواست و به او گفت كه معاويه به من نوشته و عزم به گرفتن بيعت براي يزيد كرده وليكن از تنفير مسلمين از يزيد بيمناك است و مي خواهد موافقت مسلمين را جلب كند و با من مشورت كرده، و امر اسلام و عهده ي امور مسلمين كار بزرگي است؛ و يزيد صاحب رسلة [7] و تهاون مع ما قد اولع به من الصيد. [8] احنف بن قيس، [9] در جامع دمشق، وقتي كه معاويه در روي
منبر قصد خود را براي اخذ بيعت جهت يزيد اظهار كرد، چنين گفت: «يا اميرالمؤمنين انت اعلمنا بليله و نهاره و بسره و علانيته فان كنت تعلم انه خير لك فوله و استخلفه و ان كنت تعلم انه شر لك فلا تزوده الدنيا و انت صائر الي الاخرة فانه ليس لك من الاخرة الا ما طاب و اعلم انه لا حجة لك عندالله ان قدمت يزيد علي الحسن و الحسين (ع) و انت تعلم منهما و الي ما هما و انما علينا ان نقول سمعنا و اطعمنا غفرانك ربنا و اليك المصير». [10] .
معاويه وقتي كه در مدينه، با عده اي از بزرگان قريش، درباره ي بيعت يزيد سرا مذاكره مي كرد و به حسين بن علي (ع) قصد خود را - در گرفتن بيعت به يزيد - عرض، و فضائل براي يزيد بيان كرد، حسين بن علي (ع) چنين گفت: «و فهمت ما ذكرته عن يزيد من اكتماله و سياسته لامة محمد (ص) تريدان توهم الناس في يزيد كانك تصف محجوبا او تنعت غائبا او تخبر عما كان احتويته بعلم خاص و قد دل يزيد من نفسه علي موقع رأيه فخذ ليزيد فيما اخذ به من استقرائه الكلاب المهارشة عند التحارش و الحمام السبق لا ترابهن و القنيات ذوات المعازف [11] و ضروب الملاهي تجده ناصرا ودع عنك ما تحاول فما اغناك من ان تلقي الله بوزر هذا الخلق باكثر مما
انت لاقيه.» [12] و نيز در حضور جمعي از مسلمين كه معاويه علنا دعوت به بيعت يزيد مي كرد، حسين بن علي (ع) گفت: «يزيد شارب الخمور و مشتري اللهو.» [13] يزيد بن مسعود نهشلي به بني تميم و بني حنظله و بني سعد در ضمن خطابه ي خود گفت: «و قد قام يزيد شارب الخمور و رأس الفجور يدعي الخلافة علي المسلمين و يتأمر عليهم بغير رضي منهم مع قصر حلم و قلة علم.» [14] جاحظ در كتاب التاج (ص 151، ط مصر) مي نويسد: «و كان من ملوك الاسلام من يدمن علي شربه يزيد بن معاوية و كان لا يمسي الا سكران و لا يصبح الا مخمورا.» [15] و ابن الطقطقي در كتاب الفخري (ص 83، ط مصر، 1340 ه) مي نگارد: «و كان [يزيد] موفر الرغبة في اللهو و القنص و الخمر و النساء و الشعر... قالوا بدء الشعر بملك و ختم بملك اشارة الي امرء القيس.» [16] .
و جاحظ در رساله ي القيان (ص 62، ط مصر) يزيد را از جمله ي اشخاصي از زمامداران اسلام كه به غناء گوش مي دادند، تعداد كرده. عتبة بن مسعود به ابن غباس گفت: «اتبايع ليزيد و هو يشرب الخمر و يلهو بالقيان و يستهتر بالفواحش.» [17] و طبري در ضمن رساله ي مأمون (ص 358، ج 11، ط مصر) مي نويسد: «فقال يزيد مجاهرا بكفره و مظهرا لشركه:
ليت اشياخي ببدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الاسل
قد قتلنا القرم من ساداتكم
و عدلنا ميل بدر فاعتدل
فاهلوا و استهلوا فرحا
ثم قالوا يا يزيد لا تشل
لست من خندف ان لم انتقم
من بني احمد ما كان فعل
لعبت هاشم بالملك فلا
خبر جاء و لا وحي نزل.» [18] .
بيانات سابقه واضح مي كند كه در ميان وجوه مسلمين، روحيات يزيد و شراب خوردن و معاشرت او با مغنيات و گذراندن وقت خود با لهو و لعب و بي علاقگي او به صمالح و عمران مملكت، مشهور بود. حتي در نزد انصار بني اميه نيز بي لياقتي او بر خلافت، و تنفر مسلمين از او، معين بود.
پاورقي
[1] مرحوم اعتماد السلطنه در تأليف نفيس خود، حجة السعادة في حجة الشهادة (ص 75 - 74، ط 2، تبريز، 1310 ه) مينويسد: «يزيد بن معاويه در خلافت عثمان بن عفان در سال 26 هجري متولد شده و مادرش ميسون، دختر بحدل کلبي است، و چون بدويه بود، فصاحتي به کمال داشت و شعر نيکو ميگفت. و اين ابيات ميسون که در اظهار ملالت از دمشق و قصور عاليهي معاويه و لذائذ و تنعمات اهل حضر و آرزوي باديهي بنيکلب و هوس مسکن و ملبس مردم بيابانگرد و قبائل صحرانورد به نظم آورده، در کتب ادب و مجاميع سير مسطور است و بسيار مشهور؛ ميگويد: للبس عبائة و تقر عيني / احب الي من لبس الشفوف / و بيت تخفق الارياح فيه / احب الي من قصر منيف. الخ. گويند معاويه اين اشعار بشنيد، آن گاه وي را رخصت داد تا به قبيهي خويش در پيوندد و او فرزندش يزيد را نيز همراه برد و يزيد در ميان بنيکلب نمايش کرد و در باديه بزرگ شد... و چون يزيد در باديه و ميان قبايل و طوائف عرباء از عرب بر آمده بود، در فصاحت و حسن بيان در بلاغت و ذلاقت لسان، حظي وافر داشت و شعر را در کمال عذوبت و لطافت ميسرود.» و ابنعبدربه اندلسي در العقد الفريد (ص 138، ج 3، ط مصر، 1353 ه) اولاد يزيد بن معاويه را، معاويه و خالد و ابوسفيان و عبدالله و عمر و عاتکه قلمداد مينمايد، وليکن در تاريخ گزيده (ص 262) مينويسد: «يزيد را سيزده پسر بود: معاويه و خالد و هاشم و ابوسفيان و عبدالله اکبر و عبدالله اصغر و ابوبکر و عمر و عقبه و حرب و عبدالرحمن و ربيع و محمد. نشان نيکوکرداري و بدکرداري از اين جا قياس ميتوان کرد که از همهي فرزندان يزيد را يکي نام و نشان نيست و اگر نيز کسي باشد، خامل ذکرند، و از نسل حسين - رضي الله عنه - که تنها زينالعابدين ماند، هزار هزار علوي در جهان بيشاند» (و راجع به مدت حکمراني و تاريخ فوت يزيد به پاورقي خاتمه رجوع نمايند).
[2] قاضي احمد، شهير به ابنخلکان، در تأليف نفيس خود، وفيات الاعيان (ص 30، ج 2، ط 1، تهران) در طي ترجمهي «طبري»مينويسد: «ابنجرير در نقل تواريخ مورد وثوق بوده و تاريخ طبري هم از صحيحترين تواريخ ميباشد.» و چلبي در کشف الظنون (ص 227، ج 1، ط اسلامبول) مينويسد: «تاريخ طبري از تواريخ مشهوره، و اخبار عالم را از اول خليقه تا سال 309 ه در برگرفته، و آنچه از نسخ آن در دست مردم است، از کبير آن تلخيص يافته؛ و هو العمدة في هذا الفن؛ و از وزراي سامانيان، ابوعلي محمد بلعمي آن را از تازي به فارسي نقل داده.».
[3] مورخ معروف مسيحي، جرجي زيدان، در تاريخ مصر الحديث (ص 114، ج 1، ط 2، مصر) مينگارد: «يزيد ابدا خلافت را لياقت نداشت. اگر پدرش معاويه هنگام زمامداري خود سلطنت را ارثي نميکرد، يزيد در تمام عمرش به اين منصب نائل نميشد، زيرا يزيد مردي بود هواپرست، که واجبات خود را انجام نميداد؛ اين است که حسين بن علي (ع) و عبدالله زبير سر از ربقهي انقيادش بيرون کشيده و زير بار ننگين بيعتش نرفتند.».
[4] علامه شهرستاني، در نهضة الحسين (ص 34 - 33، ط 2) مينويسد: «مروان بن حکم بن عاص بن اميه، در سال دويم هجرت متولد گرديده و پيغمبر اسلام او را با پدرش حکم به طائف براند... زن او در سال 65 ه وي را در شام بکشت.» و هندو شاه نخجواني در تجارب السلف (ص 72، ط تهران) مينويسد: «مروان بن حکم را ابنطريد گفتندي، به سبب اين که پيغمبر (ص) پدرش حکم را از مدينه در روز فتح مکه براند و موجب آن بود که حکم اسرار پيغمبر را فاش ميکرد و به اخلاص نميزيست... و تا پيغمبر در حيات بود، به مدينه نيامد.» و نيز در صفحهي 73 مينگارد: «چون کسي خواستي مروان را مذمت کند، گفتي يابن الزرقاء، و زرقاء جدهي او بوده است و گويند اين زن در جاهليت از ذوات رايات بود؛ يعني از زناني که بر بام خانه علمها بودي تا مردم بدان نشان جهت قضاي وطر، به خانههاي ايشان رفتندي. و چون با مروان بيعت کردند، مادر خالد بن يزيد را بخواست تا باشد که خالد را از مرتبهي خلافت اسقاط کند»؛ تا آن جا که مينويسد: «در شبي که مروان در خواب بود، مادر خالد، امهاشم، دختر عتبه بن ربيعه، بالشي در دهان او نهاد و محکم بگرفت تا نفس او منطقع شد.».
[5] الامامة و السياسة، ص 29، ج 1، هدء: سکن و يکون في سکون الحرکة و الصوت و غيرهما. حاصلش اين است: «معاويه! از امير قرار دادن يزيد دستبردار شو.».
[6] تاريخ طبري، ص 169، ج 6.
[7] «هذا رسيلک الذي يراسلک في الغناء اي يباريک في ارساله.» (اساس البلاغه). به تعبير فارسي بايد گفت: هم آواز خواندگان است. (مؤلف).
[8] يعني يزيد با حريص بودن وي به شکار، هم آواز خوانندگان و شخص مسامحه کار ميباشد.
[9] ابناثير در اسدالغابة (ص 55، ج 1) مينويسد: «احنف بن قيس، يکي از اشخاصي بوده که عصر پيغمبر را درک نموده و پيغمبر در حق او دعا کرده، گرچه پيغمبر را ملاقات ننموده، و لکن چون در حق او دعا کرده، در ضمن صحابه مذکور است. (مؤلف). و در پاروقي البيان و التبيين (ص 16، ج 2) مينگارد:«احنف بن قيس که نام او ضحاک و يا صخر، و کنيهاش ابوبحر بوده، به حلم و سيادت وي مثل ميزنند؛ به سالخوردي در سال 69 ه / 688 م فوت کرده است.» و در پاورقي عقد العلي للموقف الاعلي (ص 52، ط تهران، 1311 شمسي) مينويسند: «احنف از تابعين بوده و به کثرت حلم مشهور. نامش در اشعار پارسي و تازي بسيار آمده، من جمله، عبدالواسع جبلي اشاره به حلم وي کرده، گويد: آن مهتر عالي محل / رأيش چون شمس اندر حمل / در حلم چون احنف مثل / در جود چون حاتم بدل.» و علامه سيد عبدالحسين شرف الدين عاملي در تأليف نفيس خود، الفصول المهمة في تأليف الامة (ص 184، ط 2، صيدا) احنف را در شمار شيعيان اصحاب نبي درآورده. (چرندابي).
[10] الامامة و السياسة، ص 125، ج 1، ترجمهي حاصل: «معاويه! تو به اسرار و احوال روحاني يزيد از ما آگاهتري؛ اگر او را شايان منصب خلافت ميداني، جانشين خودت قرار بده، وگرنه، با وجود حسنين (ع) ترجيح دادن و اختيار کردن تو يزيد را بر ايشان، بسي دشوار و ناروا است. و دليلي بر ترجيح يزيد بر آنان، هرگز در دست تو نيست».
[11] از آلاف طرب، شبيه به عود؛ فلان الهاه ضرب المعازف عن ضروب المعارف (اساس البلاغة).
[12] الامامة و السياسة، ص 136 - 135، ج 1. ترجمهي حاصل: «از آنچه دربارهي تکامل و سياست يزيد اظهار کردي، آگاه شدم. گويا ميخواهي که شخص غائبي را معرفي نمايي، و يا آگهي دهي از چيزي که با علم مخصوص خود کشف کردهاي؛ يعني هويت و روحانيات يزيد، روشنتر از آفتاب است و همه کاملا او را ميشناسيم. سگ پرستي و شکار بازي و انهماک در شهوات او، بهترين معرفش ميباشد. بترس از مسئوليت روز جزا و وزر او را در گردن خود مگير.».
[13] الامامة و السياسة، ص 138، ج 1.
[14] اللهوف، ص 21، ط 2، صيدا. ترجمه: «يزيد شرابخوار، با قلت علم و نبودن حلم، بيرضايت مسلمين، ادعاي خلافت اسلامي ميکند.».
[15] يعني يزيد از ملوکي بوده که به نوشيدن «مي» مداومت داشته و هر صبح و شام پيمانهي خمر را ميپيمود.
[16] هندوشاه نخجواني در کتاب تجارت السلف (ص 66، ط 1، تهران) که ترجمهي فارسي الفخري ميباشد، در ترجمهي عبارات فوق چنين مينويسد: «يزيد را به لهو و شکار و شراب و زنان ميل عظيم بود،... و شعر نيکو گفتي، تا حدي که عرب گفتند: ابتداء شعر پادشاهي کرد و به پادشاهي ديگر ختم شد؛ و مراد امرء القيس بود.» و استاد مصطفي صادق رافعي، معاصر، در کتاب تحت راية القرآن (ص 299، ط 1، مصر) مينگارد: «و مما عزي الي يزيد يوم جيي برأس الحسين - رضي الله عنه -: مذاقبلت تلک الرؤوس و اشرقت / تلک الشموس علي ربي جيرون / صاح الغراب فقلت صح او لا تصح / اني قضيت من النبي ديوني.» يعني سخنان آينده منسوب به يزيد بوده که روز ورود سر حسين بن علي (ع) آنها را سروده: وقتي که سرهاي شهدا بر روي تلهاي دروازهي جيرون مانند آفتاب تابان درخشيدن گرفتند، در اين ميان زاغي صداي خود را بلند کرد، گفتم صدا کني و يا نکني، هرگز به حال من تفاوتي نخواهد داشت، زيرا من ديون خود را از پيغمبر اسلام استيفا نمودم. و محدث قمي در منتهي الامال (ص 471، ج 1، ط 1، تبريز) مينويسد: چون سرهاي شهدا را نزد يزيد آوردند، بانگ غرابي گوشزد او گشت؛ اين اشعار را که بر کفر او سجلي بود، انشاء کرد. (دو شعر فوق با مختصر تفاوت لفظي) و چون بانگ غراب نا به هنگام افتاده، به حکم تطير دلالت بر زوال ملک ميکرد، به دو شعر از اشعار ابن زبعري متمثل شد و غراب را مخاطب ساخت:«يا غراب البين ما شئت فقل / انما تندب امراقد فعل / کل ملک و نعيم زائل / و بنات الدهر يلعبن بکل.» اه. حاصل ترجمه اين است:«زاغ جايي! هر چه ميخواهي بگو، زيرا از چيزي ما را خبر ميدهي که سرانجام بشر همان بوده است. تمام نعمت و ملک دنيا رو به زوال، و همهي آفريدگان، دستخوش بازيچهي دختران دهر (يعني شدايد و نوائب) هستند».
[17] الامامة و السياسة، ص 148، ج 1. ترجمه: «آيا بر يزيد بيعت ميکني؟ در حالتي که «مي» مي خورد و سرگرم زنان خواننده ميباشد و آزمندانه به کارهاي ناشايست ميپردازد.».
[18] ترجمه: يعني يزيد کفر و شرک خود را آشکار کنان بدين اشعار مترنم گرديد:«اي کاش بزرگان ما که در جنگ بدر به دست مسلمانان به قتل رسيدند، حاضر بوده و زاري گروه خزرج را از وقوع نيزه ميديدند. مهتران آنا را کشته و با تلافي جنگ بدر، کار به اعتدال انجاميد. وقت حضور از روي شادي با آواز رسا ميگفتند: يزيد دستت شل نباشد. از خندف نيستم، اگر از فرزندان احمد (ص) انتقام آنچه را که مرتکب شده است، نکشم. بنيهاشم سلطنت را بازيچهي خود قرار دادند، وگرنه، خبر و وحي اساس درستي را ندارد.» از نگارشات سبط بن جوزي (متوفاي 654 ه) در تذکرة خواص الامة و علامهي عاملي در لواعج الاشجان و محدث قمي در منتهي الامال (ج 1) چنين ظاهر ميشود که دو شعر اول، از جملهي قصيدهاي است که عبدالله بن زبعري پيش از تشرفش به اسلام در جنگ احد ميسروده است. اگر از خود يزيد بودي، بايستي به عوض خزرج، بنيهاشم گفتي. فتدبر. و سه شعر آخر از قريحهي خود يزيد ميباشد که به کفر و الحادش صراحت تامه را دارد. ابوريحان بيروني نيز در اثر گرانبهاي خود، الاثار الباقية (ص 331، ط 1، لايپزيک، 1878 م، و ط 1923، 2 م) مينگارد:
«في اليوم الاول من صفر ادخل رأس الحسين مدينة دمشق فوضعه يزيد بين يديه و نقر ثناياه بقضيب کان في يده و هو يقول:
لست من خندف ان لم انتقم
من بنياحمد ما کان فعل
ليت اشياخي ببدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الاسل
فاهلوا و استهلوا فرحا
ثم قالوا يا يزيد لا تشل
قد قتلنا القرم من اشياخهم
وعدلناه ببدر فاعتدل.»
يعني روز نخستين از ماه صفر، سر حسين (ع) را به شهر دمشق داخل نمودند، و يزيد آن را پيش رويش گذاشته، با چوبي که در دست خود داشت، به دندانهاي ثنايايش ميزد و ميگفت:... (ترجمهي فارسي اشعار فوق قبلا ذکر گرديده.) و ابوالفتح ناصر مطرزي که از اعيان شاگردان زمخشري و به سال 616 هجري به خوارزم در گذشته، در شرح مقامات حريري، در ذيل مقامهي چهلم، معروف به تبريزيه، مينويسد:«خندف، لقب ليلي، دختر عمران بن قصاعه ميباشد.. و اين فخر براي او بس که فرزندش مدرکة بن الياس بن مضر، يکي از نياکان پيغمبر اسلام به شمار ميرود، و خود خندف نيز از جدات آن حضرت بوده است، و همين خندف است که يزيد در اين شعر از وي يادي مينمايد:
لست من خندف ان لم انتقم
من بنياحمد ما کان فعل
و راجع به شرح حال عبدالله بن زبعري، به کتاب هدية الاحباب (ص 60، ط 1، نجف) تأليف محدث قمي، رجوع شود.