بازگشت

ابوسفيان


[1] .

بني اميه، فرعي از قبيله ي قريش بودند. مدتها در قطر حجاز و مكه رياست داشتند. وقتي كه حضرت محمد بن عبدالله (ص) در قطر حجاز، ظاهر، و اول عرب را به توحيد باري تعالي دعوت كرد و به تدريج نور اسلام منتشر گرديد، ابوسفيان - كه از برجستگان قوم بود - فهميد كه قريبا شوكت و عظمت خاندان بني اميه محو خواهد شد؛ آنچه قدرت داشت، به معارضه ي پيغمبر اكرم و ضديت با دعوت او قيام نمود، و مشركين عرب را در مواقف مختلفه بر ضد پيمبر و دعوت و تعليماتش برانگيخت، [2] و ليكن چون زمانه وسائلي براي ظهور اسلام و انتشار آن مهيا مي كرد، و چون هميشه تاريكي باطل در زير شعاع حق محو مي گردد، با همه ي اين كوششها، بالاخره در فتح مكه، [3] ابوسفيان


به كلي مغلوب و منسكر گرديد، وليكن در باطن، مرام خود را در هدم اساس اسلام، بر حسب اقتضاي حالات و روح زمان، تعقيب مي كرد. بيشتر كوشش مي نمود كه رياست و حكومت قبائل عرب را براي خود و قيبله ي بني اميه برقرار و پايدار كند، و اگر وقت را مناسب مي ديد، نيت خود را اظهار مي كرد.

ابوالفرج [4] در كتاب اغاني مي نويسد: «لما ولي عثمان الخلافة دخل عليه ابوسفيان و قال يا معشر بني اميه ان الخلافة صارت في تيم و عدي [5] حتي طمعت فيها و قد صارت اليكم فتلقفوها تلقف الكرة فوالله ما من جنة و لا نار، فصاح به عثمان: قم عني فعل الله بك.» [6] و براي نيل به اين مرام، سعي متوالي داشت. موقف خيلي باريكي كه ابوسفيان براي پيشرفت مقصد خود ديد، موقعي بود كه پيغمبر اكرم رحلت فرموده و به زندگي جاويد منتقل گرديد و علي (ع) به يك موضوع مهمي پس از تغسيل و تجهيز


پيغمبر اكرم - كه نفسي مانند علي (ع) اهميت و عظمت آن را مي دانست - مشغول بود، و آن عبارت بود از جمع و تنظيم كتاب اساسي اسلام (قرآن) كه از صحيفه هاي متفرقه - به طوري كه محدثين در كتب حديث، و مورخين در كتب تاريخ، تفصيل آن را ذكر كرده اند - جمع مي كرد.

[7] در اين حال، در سقيفه

[8]


در ميان مهاجرين و انصار اختلاف و منازعه در تعيين رئيس ديني و خليفه جاري بود، تا خلافت و رياست اسلامي براي ابوبكر برقرار گرديد، و حقا علي (ع) كه به علم و دانش و عدل و دليري از همه سزاوارتر بر خلافت بود، محروم گرديد. در اين حال، ابوسفيان موقعي براي عملي كردن فكر ديرينه و مرام خود ديده، به يك وسيله ي جذابه دست زد، چون مي دانست حزب و ياران علي (ع) در اقليت و ضعف هستند و ممكن است اولا به حزب ضعيف منضم شده، به اسم ياري آن حزب، به مقصد رسيد و پس از آن بر همين حزب ضعيف، غلبه سهل خواهد بود، به نزد علي (ع) آمده، به طوري كه ابوالفرج در كتاب اغاني نقل مي كند، گفت: «يا ابالحسن ما بال هذا الامر في اضعف قريش و اقلها فوالله لان شئت لأملأنها [المدينة] عليهم خيلا و رجلا فقال له علي (ع): يا اباسفيان طالما عاديت الله و رسوله.» [9] اين وقتي بود كه علي (ع) از مهاجرين و انصار ياري مي خواست. اگر تقوي و عقل قوي علي (ع) نبود، به اين وعده و فريب قانع مي شد، ليكن چون از نيت فاسد و قصد سوء ابوسفيان آگاه بود و مي دانست او مي خواهد كه اختلال و فساد در جامعه ي مسلمين توليد نموده و به


مرام خود و هدم اساس اسلام نائل شود، اين بود گفت: «طالما عاديت. الله و رسوله.»

[10] به اين كلمه او را سخت رد نمود، زيرا كه علي (ع) آگاه بود كه ابوسفيان قصد دارد مشركين عرب را دوباره به مركز اسلام داخل كرده و مقر خلافت اسلامي را اشغال نموده، به بهانه ي ياري ضعيف و تصفيه ي خلافت، به مرام خود نائل شود، و چون اول امر و اسلام هنوز چندان ريشه در دلها نينداخته بود، مي توانست به سهولت، شعار جاهليت و بت پرستي را دوباره زنده كند، وليكن علي (ع) كه مصلحت و نفع خود را در جنب مصلحت عمومي و منافع جامعه ي اسلامي محو مي كرد و قصد انتقام نداشت، هرگز از راه حق و عدل خارج نمي شد؛ و چون ابوسفيان از گفته ي خود پشيمان شد، محض اين كه مقام خود را در طرف حزب قوي حفظ كند، به حزب قوي غالب ملحق شد تا مركز اجتماعي خود را حفظ كند، و به اين واسطه حصول مرام و نيت فاسد او به تأخير افتاد، تا آن كه معاويه و پسرش يزيد در مقر خلافت و امارت عربي مستقر گرديد. و در پايان گفتار، اين هم ناگفته نماند كه ابن عساكر در تاريخ دمشق (ص 356، ج 5) مي نويسد: «عبدالله بن زبير مي گويد: در جنگ يرموك، سن من به حد بلوغ نرسيده بود. وقتي كه پدرم مشغول جنگ شد، ابوسفيان را ديدم با جمعي از اتباع خود روي تلي ايستاده، هنگامي كه روميان غلبه مي كردند، خوشحال مي شد و به زبان خود مي آورد، و وقتي كه مغلوب مي شدند، در چهره ي او خون ظاهر، و متأسف مي گرديد. زماني كه به پدرم زبير اين حال را خبر دادم، گفت: همه ي اينان با مسلمين كينه و عداوت دارند.».



پاورقي

[1] به نگارش ابوالفرج اصفهاني در کتاب الاغاني (ص 93، ج 6، ط مصر، 1285 ه) ابوسفيان صخر بن حرب بن اميه در روز فتح مکه اسلام را پذيرفت و بعدها در غزوه‏ي طائف يک چشمش خراب شده و چشم ديگرش نيز در وقعه‏ي يرموک (13 ه) نابود گرديد و بالاخره هر دو چشم را از دست داده و نابينا شد. و به نگارش شمش الدين سامي در قاموس الاعلام (ج 1) در خلافت عثمان، سال 31 هجري، در حدود 88 سالگي درگذشته. و بلاذري در فتوح البلدان (ص 67، ط مصر، 1350 ه) مي‏نويسد: «غزوه‏ي طائف در ماه شوال از سال هشتم هجري اتفاق افتاده».

[2] در صدر اسلام مشهور بود: «لا يرفع علي الاسلام راية الا کان صاحبها و قائدها، و رئيسها ابوسفيان.» (طبري، نقل از رساله‏ي مأمون، ص 356، ج 11، ط مصر). يعني بيرقي به زيان اسلام برافراشته نباشد، مگر اين که ابوسفيان صاحب و پيشوا و رئيس آن خواهد بود.

[3] بلاذري در تأليف نقيس خود، فتوح البلدان (ص 53، ط مصر) مي‏نويسد: «به گفته‏ي واقدي، غزوه‏ي فتح در ماه رمضان از سال هشتم هجرت واقع گرديده، که رسول خدا تا روز فطر در مکه اقامت کرده و بعد به غزوه‏ي حنين توجه فرموده است؛ يعني در سال 8 ه».

[4] ابوالفرج علي بن حسين اصفهاني، عالم شيعي و يگانه اديب و شاعر ماهر مي‏بوده و نسبش به مروان بن حکم مي‏رسد. در اصفهان متولد گرديده، ولي در بغداد اقامت گزيده و از اعيان ادباي مؤلفين آن سامان به شمار مي‏رفت، و با قوت حافظه، شهرت تمام را پيدا کرده، و در لغت و نحو و تاريخ و انساب و طب و نجوم و جز اينها واجد تبحر مي‏بود، و از آثار نفيسه‏اش، کتاب الاغاني است، که براي شناساندن درجه‏ي اطلاعات و ميزان فضل و دانش صاحب ترجمه، بهترين معرفي مي‏باشد. و کتب نامبرده در موضوع خود بي‏مانند، و نظير آن - به اتفاق دانشمندان و فضلاي اعصار - تاکنون تأليف نشده است. و مي‏گويند که پنجاه سال در جمع و تنظيم آن زحمت کشيده و رنج فراوان برده، و در سال 356 ه فوت کرده است. (فهرست ابن‏النديم، تاريخ آداب اللغة، روضات الجنات).

[5] به نگارش طريحي در مجمع البحرين، تيم، قبيله‏اي بود از قريش که قوم بوبکر باشد، و عدي نيز قبيله‏اي است از قريش که رهط زاده‏ي خطاب باشد. و حمد الله مستوفي در تاريخ گزيده عدي را يکي از نياکان عمر شمرده، مي‏گويد: «و هو اصل قبيلة بني‏عدي.».

[6] الاغاني، ص 99، ج 6، ط مصر، 1285 ه و ص 96، ط 1323 ه ترجمه: «زماني که عثمان خليفه شد، ابوسفيان پيش وي رفته و گفت: گروه بني‏اميه! موقعي که خلافت به تيم و عدي منتقل گشت (مقصودش بوبکر و زاده‏ي خطاب است) در آن طمع داشتم، و اکنون که نصيب شما گرديده، به سرعت تمام آن را اخذ کنيد؛ مانند ربودن گوي، که به خدا، دوزخ و بهشت افسانه بوده و اساس درستي را ندارد. عثمان پس از شنودن اين حرفها بانگ زد که برخيز! ايزد تو را به کيفر گفتارت برساند.».

[7] قارئين افاضل را در تعقيب اين موضوع مهم و شايان توجه، به مطالعه‏ي تاريخ القرآن، که مؤلف دانشمند، سالها در جمع و تنظيم آن رنج برده و موقع مسافرت و توقف ايشان در محيط دانش پرور مصر، يعني سال 1354 هجري قمري، در قاهره با نفاست کامل اسلوب مطلوب به طلع رسيده است، اکيدا توصيه و دعوت مي‏نمايد؛ و اين کتاب پربها اخيرا به قلم فاضل معاصر، آقاي سحاب، عضو محترم وزارت فرهنگ ايران، به فارسي ترجمه و در تهران به چاپ رسيده. ابن‏النديم در تأليف نفيس خود، الفهرست (ص 42 - 41، ط 1، مصر) مي‏نويسد: «هنگام وفات پيغمبر اسلام، برخي از مردم فال بد مي‏زدند؛ چون حضرت علي اين را بديد، سوگند خورد که ردا از دوش خود نيفکند تا قرآن را جمع کند؛ پس سه روز در خانه نشست تا قرآن را جمع کرد، و آن نخستين مصحفي است که در آن، از قلب علي (ع) جمع آوري شده» علامه‏ي معاصر، شيخ حبيب مهاجر عاملي، در رساله‏ي الجواب النفيس علي مسائل باريس (ص 13، ط صيدا) پس از نقل گفتار فوق، مي‏گويد: «کسي را نرسد که بگويد: قرآني که اکنون در دست مسلمين است، جز از مصحفي است که حضرت علي آن را گرد آورده است، زيرا قرآن رايج با مصحف علي تنها در ترتيب آيا و سور فرق دارد، و در خود آيات و سور هرگز مغايرتي با آن ندارد. فافهم» و علامه سيد حسن صدر عاملي کاظمي (متوفاي 1354 ه) در تأليف پرقيمت خود، الشيعة و فنون الاسلام (ص 10، ط صيدا) مي‏نويسد: «نخستين مصحفي که قرآن پس از رحلت پيغمبر اسلام در آن با ترتيب نزول گرد آوري شده، مصحف علي اميرالمؤمنين است، و روايات در اين زمينه از طرق اهل بيت، متواتر، و از طرق اهل سنت هم به درجه‏ي استفاضه در رسيده.» علامه‏ي معاصر، سيد عبدالحسين شرف الدين عاملي در تأليف منيف خود، المراجعات (ص 292، ط صيدا) مي‏نويسد: «نخستين کتابي که حضرت علي به تدوينش پرداخته، کتاب خدا، يعني قرآن بوده که پس از فراغت از تجهيز پيغمبر اکرم تصميم گرفتند که به جز از اوقات نماز، عبا را بر دوش خود نيفکنند تا قرآن مقدس را جمع آوري کنند. پس آن حضرت قرآن را بر ترتيب نزول جمع کرده و بر عام و خاص، مطلق و مقيد، محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، عزائم و رخصتها، سنن و آداب آن نيز اشارت فرمودند، و بر اسباب نزول آيات قرآني تنبيه نموده و بر چيزهايي که ممکن بود از بعضي جهات توليد اشکال نمايد، توضيحاتي به سزا دادند.» ابن‏سيرين (متوفاي 110 ه) مي‏گويد «لو اصبت ذلک الکتاب کان فيه العلم». و چندين تن از ياران پيغمبر نيز همت خود (صواعق ابن حجر، ص 76، ط مصر، 1312 ه.).

را بر جمع آوري قرآن بر گماشتند وليکن بر جمع آن بر روي تنزيل کامياب نگشتند، و از رموزي که ذکر آنها رفت، چيزي در گرد آورده‏ي خود، يعني قرآن، به وديعه نگذاشتند؛ فاذن کان جمعه (ع) بالتفسير اشبه. و اين هم ناگفته نماند که شيخ صدوق، محمد بن علي بن بابويه (متوفاي 381 ه) که در حوالي تهران مدفون است، در رساله‏ي اعتقادات مي‏نويسد: «اعتقادنا ان القرآن الذي انزله الله تعالي علي نبيه محمد (ص) هو ما بين الدفتين و هو ما بايدي الناس ليس باکثر من ذلک... و من نسب الينا انا نقول انه اکثر من ذلک فهو کاذب.» حاصل ترجمه اين است: «اعتقاد ما فرقه‏ي اماميه بر اين است: قرآني که ايزد پاک آن را بر پيغمبر بي‏آک خود نازل فرموده، بدون کم و زياد، همان است که در ميان دفتين (جلدين) و در دست مردم بوده، و اين نسبت که ما گروه اماميه در قرآن به نقصان قائل هستيم، هرگز راست نبوده».

[8] سقيفه‏ي بني‏ساعده، محلي مسقف بوده در مدينه، که انصار براي شوري و فصل قضايا در آن جا جمع مي‏شدند (مجمع البحرين).

[9] الاغاني، ص 99، ج 6، ط مصر، 1285 ه و ص 96، ط 1323 ه. ترجمه‏ي حاصل: «يا علي! به چه مناسبت امر خلافت در ضعيفترين قريش قرار بگيرد؟ به خدا اگر اجازه فرماييد، پيروان خود را، از سواره و پياده، در مدينه حاضر مي‏نمايم. حضرت علي (ع) در جوابش فرمودند: ابوسفيان! ديري است که کينه‏ي خدا و پيمبرش در اعماق و زواياي دلت ريشه دوانده است.».

[10] ابن‏جرير طبري در تاريخ خود، (ص 356، ج 11، ط مصر) در ضمن رساله‏ي مأمون عباسي - که در صفحات 360 - 355 جزء مذکور تاريخ طبري، ثبت افتاده - مي‏نويسد: «ابوسفيان به اسلام تظاهر نموده و کفر خود را در دلش پوشيده مي‏داشت، و پيغمبر خدا و مسلمانان نيز در آن اوان وي را همين طور شناخته و در نفاقش هرگز ترديدي را نداشتند.».