شخصيت علي بن ابي طالب
[1] .
در اثر تعليمات و قوانين فاضله ي اسلامي، كه اصول آن در قرآن ثابت است، عده اي براي نشر و دعوت به عقيده ي توحيد و بر كندن ريشه ي بت پرستي و استوار كردن عدل و مساوات تربيت گرديده، و تأثير عميق آن تعليمات در نفوس آنان، سبب بود كه جانهاي خود را، براي نشر عقيده ي توحيد و عدل و حق و مراسم اسلام، در جنگها فدا مي كردند و اگر بر خلاف اصول و تعليمات عدل اسلامي حركتي از رؤسا و زمامداران خلاف اسلامي در ضمن خلافت آنها مي ديدند، خودشان را بر نهي از منكر و آگاه كردن در حركات زشت او موظف مي دانستند، زيرا كه حكم قرآن چنين است: «فقاتلوا التي تبغي حتي تقي ء الي امر الله» [2] و نيز صحيحا از پيغمبر اكرم رسيده است: «سيد الشهداء
عندالله عمي حمزة [3] و رجل خرج علي امام جائر يأمره و ينهاه فقتله.» [4] و بزرگترين شخصي كه از اين عده به اصول و تعليمات قرآن تربيت يافته، و اخلاق فاضله ي اسلامي در وجودش نمايان بود، همانا علي بن ابي طالب (ع) بوده، كه پيشواي بزرگ و دلير دين، و مظهر زهد و تقوي و تمسك به اصول و احكام قرآن، و فقيه بي نظير و يگانه خطيب ديني و اخلاقي بود، [5] و در زمان خلافت و حكومت خود، پيوسته رضاي خداوند تعالي را اختيار كرده، ترك شهوت و هواي نفس
و طمع مي نمود، و يگانه مصلح ديني كه مرام و سعي او اين بود كه عقيده ي توحيد و اخلاق كريمه ي اسلامي و فضيلت پايدار و بهترين وصف او همان است كه عدي بن حاتم [6] براي معاوية بن ابي سفيان نمود: «كان يقول عدلا و يحكم فصلا تتفجر الحكمة من جوانبه و العلم من نواحيه يستوحش من الدنيا و زهرتها و يأنس بالليل و وحشته و كان و الله غزير الدمعة طويل الفكرة يحاسب نفسه اذا خلا و يقلب كفيه [يتندم] علي ما مضي يعجبه من اللباس القصير و من المعاش الخشن و كان فينا كاحدنا... و كان يعظم اهل الدين و يتحبب الي المساكين لا يخاف القوي ظلمه و لا ييأس الضعيف من عدله...» [7] و بيشتر سعي داشت موافق مرام اسلام در زير علم توحيد، خلافت را بر روي عدل و مساواتي كه در آن، حقوق ضعيف و فقير محفوظ شود، تشكيل دهد، و اهتمام داشت آنچه پيغمبر اكرم به سوي آن دعوت كرده عملي گردد، و نظر دقيقش متوجه بود كه از جامعه ي انساني ستمهايي كه از ستمكاران عصر سابق و
عصر خويش نسبت به ضعيف مي شد، محو گشته و زمامدار و رئيس و خليفه ي اسلامي، شخص عالم به قوانين صالحه بر جامعه، و عادلي باشد كه فقير و ضعيف در سايه ي آن به راحتي و امن زندگي كنند. در خطبه اي كه در نخيله [8] براي اصحاب و مجاهدين - كه در زير فرماندهي او بودند - خواند، مي گويد: «قاتلوا الخاطئين القاتلين لاولياء الله المحرفين لدين الله الذين ليسوا بقراء للكتاب و لا فقهاء في الدين و لا علماء بالتأويل و لا لهذا الامر باهل في دين و لا سابقة في الاسلام [يعني معاوية و اتباعه] و الله لو ولوا عليكم لعملوا فيكم باعمال كسري و قيصر.» [9] از اين بيان به خوبي واضح مي گردد كه تا چه حدي خود را براي انداختن ريشه ي جور و مخالفت اعمال ستمكاران و تأسيس خلافت عادله موظف مي ديد، و خراج و مال را جز يك عنصر زندگي بيشتر اهميت نمي داد، و در علم و عمل و نيكوكاري و دليري نابغه اي مانند علي (ع) در ميان پيروان پيغمبر اكرم ديده نشد، [10] وليكن عده اي نيز در حمايت اسلام و
نشر عدل، جانهاي خود را فدا مي كردند.
حقا ايرانيان به مقام ارجمند اين پيشواي بزرگ آشناتر هستند از عرب؛ به حدي كه جبران خليل جبران، [11] كه يكي از بزرگان دانشمندان مشهور است، كلمه ي نغز و پر معنايي درباره ي علي (ع) گويد كه ترجمه ي فارسي آن اين است: «در عقيده ي من، علي بن ابي طالب (ع) نخستين شخص بود از عرب كه روح خود را به روح جامعه ي انساني متصل دانسته، در خير و مصلحت آن كوشش كرده، و به طرف سعادت مي خوانده، و اول شخصي بود كه نواي محبت جامعه ي انساني را - در ميان يك گروهي كه به كلي از اين انديشه ها دور بودند - بلند كرده، و آنها در ميان بلاغتهاي گوناگون او و تاريكي گذشته ي خود حيران بودند. كسي اگر به نظر اعجاب و اجلال بر علي (ع) بنگرد، اين اعجاب و اجلال اثر فطرت پاك او است، و كسي اگر دشمني با او كند، از اهل جاهليت و گمراهان است. علي بن ابي طالب (ع) شهيد بزرگي خود گرديد، هنگام مرگ گفتار رأفت و رحمت و نياز به خداوند در ميان دو لبش شنيده مي شد؛ به يك دل پرشوق و اشتياق به خداوند خود جان سپرد. عرب، حقيقت مقام ارجمند علي را نشناخت تا اين كه گروهي از ايرانيان همسايگان عرب پيدا شده و فرق ميانه ي جواهر گرانبها و ريگ گذاشتند. مرگ، علي را ربود، پيش از اين كه پيام نيك
خود را كاملا به عالم انساني برساند، وليكن در عقيده ي من در وقت مرگ و پوشاندن چشم خود از اين زمين، به يك قيافه ي بشاش جان سپرد. [12] علي مانند ساير پيامبران بينا كه در يك محيط و توده، كه محيط و توده ي آنان نيست، و در يك زماني كه زمان آنان نيست مي آيند، از اين جهان برفت، ليكن مشيت خداوندي بر حكمت و مصلحت جاري است كه تنها خودش بر آن آگاه است.».
تا عصر علي (ع) رونق تعليمات اسلام به روشني ظاهر، و آن عصر را بايد عصر طلايي اسلام ناميد، وليكن، مع الاسف، در اثر مطامع دنيا و شهوت پرستي معاوية بن ابي سفيان، چنين نوري كه ممكن و متقرب بود كه پرتو تابش آن دنيا را فرا گرفته و جامعه ي انساني را اميد زندگي اخلاقي از آن داشت و ممكن بود كه عده اي با اخلاق فاضله و مساوات خواهي به وجود آن تربيت شود، خاموش گرديد. اما معاصرين علي (ع) از اهل اقطاري كه در زير لواء خلافت اسلامي عربي مي زيستند، اغلب كساني بودند كه طمع مال و نيل به وظائف داشتند، و آنچه مقصود آنان بود، رسيدن به آن به واسطه ي علي (ع) ميسر نمي شد، زيرا كه او امام عادل با قوتي بود كه با ايشان به سيرت عدل و حق رفتار نموده و تمام اعمال و حركات و سكنات و اخذ و عطاي او بر نهج عدل و موافق رضاي خداوندي بود؛ به حدي كه به برادر خود عقيل [13] از
بيت المال مسلمين، زياده از آنچه حق و سهم داشت، وقتي كه طلب كرد، نداده و از قانون مساوات ميان مسلمانان تجاوز نكرد. [14] پس چنين شخصي كه تقوي و ورع او باعث اين طور شيوه ي عدل گردد، البته از كساني كه طمع دنيوي زياد دارند، مساعدت و ياري نخواهد ديد.
حتي سيره ي عدل علي (ع) كه باعث تدقيق در محاسبه ي عمال خود بود، سبب شد كه عده اي از آنان در جنگها و موارد لازمه بر او ياري نكردند و رضايت از او نداشتند؛ از جمله مصقلة بن هبيرة الشيباني، [15] پس از آن كه از ياران قوي او بود، موافقت با او نكرد، و همچنين طلحه [16] و زبير [17] و
عمرو بن العاص [18] با او مخالفت كردند. اگر روح تقوي و زهد نداشت، ممكن بود آنان را به وعده هاي جذاب جلب كند. و گفتار ابن عباس [19] و مغيرة بن شعبه [20] را در موضوع برقرار كردن معاويه [21] و ابن عامر [22] و سائر حكامي كه از طرف عثمان منصوب بودند كه در مراكز حكومت خودشان تابعيت كنند، قبول نكرد و گفت: «مداهنه و رياكاري در دين من نيست.» و اصرار كردند،
بالخصوص، معاويه را در مركز خود - كه از عصر خلفاي سابقين منصوب بود - معزول نكند تا او بيعت كند؛ قبول نكرد و گفت: «لا والله لا استعمل معاوية يومين.» [23] غير از صرف حق، خدعه و حيله در مذهب علي (ع) نبوده، و شيوه ي عدلخواهي او تا حدي بود كه به اصحاب و پيروان خود، پس از غلبه بر دشمنان دستور داد: «لا تتبعوا موليا و لا تجهزوا علي جريح و لا تنهبوا مالا.» [24] و به واسطه ي اين دستور، پيروان او طلا و نقره را كه در پيش چشم و زير دست آنان بود، دست نمي زدند. وقتي كه سؤال از سبب اين دستور شد كه چگونه مقاتله ي آنها بر ما حلال، و سبي و نهب اموالشان بر ما حرام شد، فرمود: «بر موحدين سبي و نهب جائز نيست، فقط اسلحه ي آنها گرفته شود.» [25] .
چون به نظر دقيق، حوادث مهمه و جنگهاي تاريخي خونين كه ميان علي (ع) و اولاد و پيروان او با مثل معاويه و يزيد واقع گرديده است، سلسله اي از منازعه براي طرفداري از دو شكل نظام خلافت مختلف؛ يعني نظام خلافت عادله و نظام ارسطو كراتي، ديده مي شود، بايد اشاره به شخصيت و سيره ي معاويه و پدرش ابوسفيان و پسرش يزيد بشود، زيرا عميد حركتي كه در ضد خلافت اسلام و عقيده ي توحيد (به لباس اسلام) مي شد، معاويه و پدرش ابوسفيان و بعضي از سلسله ي بني اميه بودند.
پاورقي
[1] استاد معاصر در دانشگاه بيروت، ابوالنصر عمر، در تأليف نفيس خود، زندگاني علي بن ابيطالب (ص 18، ط 1، تهران) مينويسد: «اکنون در برابر ما شخصيت فوق العادهي عجيبي جلوهگر است [يعني علي (ع)] که در هيچ باب شبيه و نظيري ندارد؛ يعني شخصيت بيمانندي که در علم و اخلاق و پرهيزگاري، يکتا؛ و در شجاعت و مروت و دينداري، فرد؛ و در مدافعه از حق و حقيقت، بياندازه غيور؛ و در جانبداري از بيچارگان و درماندگان، يگانهي روزگار است.» و در صفحهي 294 نيز مينويسد: «اميرالمؤمنين در دانستن احکام دين بينظير بود و از معالم شريعت اسلام به خوبي آگاهي داشت، چنان که هيچ کس منکر آن نميتوانست شد. هم از کودکي با رسول خدا همنشين بود و قرآن را از وي آموخت و کاتب وي و نگارندهي قرآن بود؛ پيوسته در مصاحبت رسول (ص) تا هنگام وفات او به سر ميبرد، و از اين جهت، در استنباط احکام ديني توانايي فوق العادهاي به دست آورده بود؛ ابوبکر و عمر در بيشتر کارهاي خود از او استشاره ميکردند و در مواقع اختلاف، امام را اطاعت ميکردند؛ عمر در راه استشاره از امام بيشتر کوشش داشت، چه، به منزلت رفيع او در هر باب به خوبي آگاه بود.».
[2] حجرات: «با فرقهاي که ستم ميکند، کارزار نماييد، تا به سوي فرمان خدا بازگردد.».
[3] دکتر هيکل، وزير فرهنگ کنوني مصر، در تأليف نفيس خود، زندگاني محمد (ص 403، ج 1، ط 2، تهران) مينويسد: «حمزة بن عبدالمطلب از شجاعان عرب بود که در جنگ بدر (سال دوم ه) عتبه پدر هند را بکشت و بسياري از عزيزان او را از پا درآورد. در روز احد نيز، مانند روز بدر، شير غران و شمشير بران بود و به هر کس ميرسيد، او را بيجان ميساخت. هند، دختر عتبه، با وحشي، غلام حبشي، قرار گذاشته بود که اگر حمزه را کشت، او را بينياز سازد.» تا در جنگ احد که در سال سوم هجري اتفاق افتاده، به دست وحشي، غلام جبير بن مطعم، شهيد شد. و اين هم ناگفته نماند که اسلام آوردن حمزه پس از دعوت علني پيغمبر اسلام، 613 م، و پيش از سال 617 م بوده.
[4] در نهضة الحسين (ص 9، ط 2، بغداد) ذيل همين حديث شريف، مينويسد: «صححه الحاکم و الطبراني عن جابر و علي.» يعني سرور شهيدان پيش خدا، عبارت است از عمويم حمزه و از کسي که بر امام جائر خروج کرده، در راه امر به معروف و نهي از منکر کشته شود.
[5] کتاب مستطاب نهجالبلاغه، گرد آوردهي علامه سيد رضي - که داراي 242 خطبه و کلام و 78 رساله و کتاب و 498 کلمهي حکمت از خطب بليغه و نگارشات بلند حضرت علي ميباشد - بهترين مصدق و خوشترين شاهد مقالاند. و نيز محقق و دانشمند بزرگ اسلامي، آقاي سيد هبة الدين شهرستاني، در کتاب پرقيمت ما هو نهجالبلاغه؟ (ص 4، ط 1، صيدا) مينويسد: سال 1328 هجري قمري در بغداد، رئيس منشيان قونسولگري بريتانيا، نرسيسيان، که از افاضل ارمن بود، مينويسد: با من در پيرامون کتاب نهجالبلاغه، و برتري ان بر سخنان تازي، سخن ميراند تا رشتهي سخن بدانجا کشيد که گفت: «و لو کان يرقي هذا الخطيب العظيم منبر الکوفة في عصرنا هذا لرايتم مسجدها علي سعته يتموج بقبعات الافرنج للاستقاء من بحر علمه الزاخر.» حاصل ترجمه اين است: اگر چنانچه، بالفرض، اين خطيب و سخنران بزرگ اسلام در عصر کنوني بر منبر کوفه بالا رود و سخن راند، آن وقت مسجد کوفه با آن وسعت و بزرگي با شاپوهاي فرنگ موج خواهد زد؛ و به عبارت ديگر، از باب تا محراب پر از جمعيت فرنگ خواهد بود که از درياي مواج وي سيراب گردند.
[6] ابنقتيبه در تأليف خود، المعارف (ص 136، ط مصر، 1353 ه) مينويسد: «عدي بن حاتم طائي، مردي بود بلند قامت، و در جنگهاي جمل و صفين ملتزم رکاب علي (ع) بود که در وقعهي بصره چشمش نابود گرديد، و در زمان مختار بن ابوعبيدهي ثقفي، در حدود يکصد و بيست سالگي درگذشت.» و خطيب بغدادي نيز در تاريخ بغداد (ص 190، ج 1، ط 1 مصر) مينويسد: «عدي در زمان مختار، سال 68 يا 69 ه در کوفه، در حدود 120 سالگي فوت کرد.» و در زمينه شهادت و ايمان عدي به کتاب مروج الذهب (ص 309 ج 2، ط مصر، 1357 ه) بازگشت نمايند.
[7] عصر المأمون، ص 11، ج 1، طبع 4، مصر. ترجمهي حاصل: يگانه ذات پر عاطفت حضرت علي (ع) معدن عدل و شفقت و مصدر انواع حکمت و منبع اقسام علوم و معرفت بوده؛ از دنياي مذموم و بهجت آن، پرهيز و دوري ميجست؛ و در وحشت و تاريکي شب سرگرم مناجات بوده و اشک از چشمهايش به رخسار شريف خود ميريخت؛ هماره از نفس خود در خلوت حساب کشيده و بر گذشته اظهار ندامت مينمود؛ و از لباس کوتاه و معاش درشت، دلخوش؛ و در ميانهي ما به مانند يک فرد ميبود؛ و در نظرش اهل دين مقام بلندي داشته و مساکين را نوازش ميفرمود؛ نه قوي از ظلم او ترسان، و نه ضعيف از عدلش مأيوس و دلسرد ميشد...» استاد احمد زکي صفوت، در کتاب علي بن ابيطالب (ص 106، ط مصر) مينويسد که: ضرار صداني، آن بزرگوار را، به طور مذبور، پيش معاويه ستايش کرد، و معاويه پس از شنودن اين حرفها بگريست و گفت: «رحم الله اباالحسن فلقد کان کذلک.»
[8] مصغر نخله: جايي ميباشد نزديکي کوفه، به طرف شام، که معسکر کوفه ميبوده.
[9] الامامة و السياسة، ص 106، ج 1. حاصل تجمه: با معاوية و اتباع وي که اوليا را ميکشند و دين را تغيير ميدهند و بر قرائت قرآن و تفقه در دين و تأويل هم آشنا نيستند و در اين زمينه هيچ گونه سابقه و اهليتي را ندارند، کارزار به عمل آريد، که به خدا اگر زمام امورات شما در دست آنان باشد، مانند کسري و قيصر با شما رفتار خواهند نمود.
[10] فقيد علم و ادب، سيد رضي - رحمه الله - در طي ديباچهي نهجالبلاغة شمهاي از اوصاف يگانه مرد بزرگ تاريخي، حضرت علي (ع) را به قلم شيوا و تواناي خود شرح داده، که ما خلاصهي ترجمهي آن را در اين جا نقل ميدهيم: «از عجايب خصال آن حضرت که در آن يکتا و منفرد بوده، اين است: زماني که شخص فکور و دقيق در بيانات آن بزرگوار - که در زمينهي زهد و مواعظ وارد گرديده است - تأمل و غوررسي نمايد، و در عين حال، اين معني را از دل خود بيرون کند که اين بيانات، کلام کسي بوده که داراي مرتبت و صاحب جلالت و مالک رقاب امت ميباشد، آن وقت هرگز او را ترديدي در اين نباشد که آن بيانات، تراوش افکار مردي بوده که او را بهرهاي نبوده در غير زهد و ترک دنيا، و شغلي نداشته به جز عبادت و پرستش خدا و آن شخص فکور، هرگز باور نميکند که اين بيانات گفتار کسي بوده که در درياي کارزار غوطه ميخورد، و تيغ از نيام کشيده، گردنهاي کفار را از تن جدا ميسازد، و به اين شيوه و رفتار، در زهد و تواضع و انکسار بر همهي جهان فايق ميباشد. و اين حالت حميده از خصايص لطيفهي آن حضرت بوده که با آن، ميان اضداد را جمع کرده. و من اکثر اوقات، با برادران ديني، ياد اين حالت کرده و در اين زمينه شگفت آنان را استخراج مينمايم. اه.» و جهت شگفت اين است: مردان اقدام و شجاعت، عادتا داراي فتک و قساوت ميباشند، وليکن رجال زهد و موعظت، غالبا صاحب عاطفه و رقت ميشوند، و جمع شدن اين دو حالت متضاد در وجود نازنين آن حضرت، باعث حيرت و شگفت مردم ميشود، زيرا که آن وجود مقدس در عين حال که اشجع ناس ميبوده، ازهد مردم نيز به شمار رفته. فتدبر جيدا.
[11] از نويسندگان و شعراي نامي مصر بوده و در فن نقاشي نيز ابراز مهارت نموده؛ و رسم خيالي امام غزالي، که در صدر کتاب الاخلاق عند الغزالي (ط مصر) نشيمن داشته، از آثار قلمي او است. و پيکرهي جبران در شمارهي 71 - 70 از نامهي مهرگان تحت عنوان «ادباء معاصر مصر» چاپ گرديده است.
[12] به گفتهي علامهي عاملي در اعيان الشيعة (ج 3، ط دمشق) در ماه ذي حجه از سال 35، هجري در مدينه به حضرت علي به خلافت بيعت کردند و در شهر جمادي الاخرة از سال 36 ه حزب بصره روي نمود و آن بزرگوار پس از پايان جنگ جمل در دوازده رجب از سال نامبرده، از بصره به کوفه تشريف فرما گرديدند و در رمضان سال 40 در آن ديار به ضربت مرادي شربت شهادت را چشيدند.
[13] فاضل معاصر، سيد محمد علي شرف الدين عاملي، در شيخ الابطح أبوطالب (ص 13، ط بغداد) مينويسد: «فزندان ابوطالب عبارتاند از: طالب و عقيل و جعفر و علي و امهاني، که علي خردسالترين آنان آنان بوده، و جعفر از علي ده سال بزرگ بود، و به همين قرار بود جعفر و عقيل، عقيل و طالب. و مادرشان فاطمه دختر اسد بود.»
[14] فيلسوف بزرگ انگليسي، توماس کارلايل، در زندگاني محمد (ص 45، ط 4، تبريز) مينويسد: «وجدان علي (ع) بر عفت و رحمت و عدالت فيضان داشت و قلب پاکش به شجاعت و حماسه فوران. علي که شجاعت و شهامت مشهورش با رقت و موهبت ممزوج بود، در کوفه به واسطهي شدت عدلش، که همهي نفوس طاقت تحمل قوانين آن را در خودشان نميديدند، در دست يکي از خوارج کشته شد. و نزديک رحلت او از دار فاني، وصيت کرد: اگر من مردم، در قصاص، از قوانين اسلام و عدل تجاوز نکرده، و اگر عفو کنيد، به تقوي نزديک بوده و اگر زنده ماندم در امر خود مختارم.» طبري در تاريخ خود (ص 85، ج 6) مينويسد: علي (ع) پس از ضربت مرادي ميفرمود: «النفس بالنفس ان انامت فاقتلوه کما قتلني و ان بقيت رأيت فيه رأيي.» و نيز علي (ع) در پايان وصيت خود به حسنين که در نهجالبلاغة (ص 86 - 85، ج 3، ط مصر، مطبعهي استقامت) درج افتاده، ميفرمايد: «نگاه کنيد، اگر من به همين ضربت مرادي مردم، پس او را يک ضربت وارد سازيد و مثلهاش نکنيد؛ يعني دست و پا و اعضايش را نبريد، زيرا از رسول خدا شنيدم که فرمودند:«از مثله بپرهيزد، گرچه سگ گزنده باشد.» و ابوالفرج در مقاتل الطالبين (ص 28، ط نجف) مينويسد که: «حسن (ع) پس از دفن پدرش، ابنملجم را خوانده و گردنش را زد.».
[15] عامل آن حضرت بود در شهر اردشير که در اثر خيانت فرار کرد و به معاويه پيوست و از طرف معاويه حکومت طبرستان را عهدهدار بود که در آن جا درگذشت.
[16] حمدالله مستوفي در تاريخ گزيده (ص 209، چاپ فتوگرافي اروپا) مينويسد: «طلحه برادرزادهي ابوبکر صديق است. در بيست و سه سالگي مسلمان شد. سي و نه سال در مسلماني بود و در حرب جمل در ماه جمادي الاولي، سنهي 36 ه، کشته شد. شصت و دو سال عمر داشت.» و در نزهة القلوب (ص 38، ط ليدن) نيز در طي وصف بصره مينويسد: «و در آن جا مزار طلحه و زبير است.».
[17] در تاريخ گزيده (ص 210) مينگارد: «زبير بن عوام... در بيست و پنج سالگي مسلمان شد و سي و نه سال در اسلام بود. در حرب جمل به بصره در جمادي الاخره سنة 36 ه کشته شد. عمرش شصت و چهار سال.».
[18] به گفتهي ابنقتيبه در المعارف (ص 124) عمرو بن عاص در سال هشتم هجري با خالد بن وليد اسلام را پذيرفت و در اواخر عمرش از طرف معاويه سه سال حکومت مصر را عهدهدار گرديد که در آن حال درگذشت. و به گفتهي مسعودي در التنبيه و الاشراف (ص 262، ط مصر، 1357 ه) عمرو در فسطاط مصر، روز فطر از سال 43 هجري، در حدود 89 يا 90 سالگي فوت کرد.
[19] عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب - که پسر عم رسول خدا و از اعاظم اصحابش به شمار رفته در تفسير و فقه و حديث داراي مقام ارجمندي ميبوده. سه سال به هجرت مانده - موقعي که پيغمبر اکرم با اهل بيت خود در شعب مکه امرار حيات ميفرموده - از مادر متولد گرديده است؛ در صفين حاضر و سمت امارت را داشته؛ و اخيرا در طائف به سال 68 هجري به رحمت ايزدي پيوسته. تاريخ بغدد، اسدالغابة، و مسعودي در مروج الذهب (ص 45، ج 3، ط مصر) مينويسد: «ابنعباس در اثر گريه کردن بر علي و حسنين (ع) نور چشمانش را از دست داده و نابينا شده بود.» و آقاي شيخ محمد حسين، آل کاشف الغطاء، در اصل الشيعه (ص 23 - 22، ط 1، سوريا) مينويسد: «و تشيعه کنار علي علم.» يعني شيعه بودن ابنعباس، مانند آتش است در قلهي کوه بلند.
[20] در جنگهاي قادسيه و نهاوند و فتح همدان حضور داشته، و از طرف عمر، نخست در بصره و سپس در کوفه عامل ميبوده، و در دورهي خلافت عثمان معزول شده و اخيرا از جانب معاويه تا آخر عمرش در کوفه حکومت کرده و به سال 50 هجري در گذشته. (قاموس الاعلام).
[21] حمدالله مستوفي در تاريخ گزيده (ص 193، ط اروپا) مينويسد: «چون به خلافت بنشست [يعني علي (ع)] او را نصيحت کردند تا کارداران عثمان به تخصيص معاويه را معزول نکند تا کار بر او قرار گيرد، پس به بهانه حضرت خواند و اجازهي مراجعت ندهد، علي - رضي الله عنه - گفت: «و ما کنت متخذ المضلين عضدا.» يعني گمراهان را براي خود کمک نميگيرم.
[22] به نگارش قاموس الاعلام (ج 4) عبدالله بن عامر قرشي در زمان خلافت عثمان، حکومت بصره را عهدهدار بود، و موقع قتل عثمان در مدينه حاضر شده، عايشه و طلحه و زبير را به بصره دعوت نموده، و در جنگ جمل شرکت کرده و پس از مغلوبيت به طرف شام رهسپار گرديد و اخيرا باز هم از طرف معاويه به حکومت بصره نامزد شد.
[23] يعني نه، به خدا معاويه را دو روز نيز از طرف خود عامل قرار نميدهم.
[24] يعني هنگام جنگ، دشمن فراري را تعقيب ننمايد، و شخص زخمدار را مورد حمله قرار نداده و مال آنان را به يغما نبريد.
[25] از آغاز سر سطر تا اين جا، از کتاب نفيس عصر المأمون (ص 12 - 11، ج 1) اقتباس و به نقل افتاده. و اين نکته در اين جا ناگفته نماند که عدهاي از نويسندگان، مانند جرجي زيدان در تارخي التمدن الاسلامي (ص 78 - 76، ج 1، ط 3، مصر) و جز از وي چنين پنداشتهاند: «چون حضرت علي در کار خلافت، از جهان سياست دور بوده، لذا مقاصد بلندش آنچه بايستي، پيشرفت ننموده.» و ما اکنون در پاسخ اين مقال و حل اين اشکال، به گفتاري که استاد دانشمند دانشگاه بيروت، ابوالنصر عمر، در مقدمهي تأليف نفيس خود، زندگاني علي بن ابيطالب (ص 5 - 4 ط 1، تهران) در آورده است، بسنده کرده و خوانندگان کرام را به مطالعهي کتاب نامبرده، جدا، توصيه مينماييم: «بايد دانست که اميرالمؤمنين، علي، در تمام دورهي زندگاني خويش از جادهي حقيقت بيرون نرفته، و براي رسيدن به مقاصد عاليهي خود، به اغراض نفساني و مانند آن آلوده نگرديده است، و همانا کناره گرفتن امام از دنيا طلبان و عدم توجه وي به روش قائدين سياست و صاحبان اغراض، ميرساند که اميرالمؤمنين، اصولا با روش مردان سياسي موافق نبوده، و به عقيدهي ما، در حقيقت، در پيروي نکردن آنان نيز کاملا محق بوده است، زيرا انديشهي زمامداري و پيشوايي مذهبي، که بناي آن جز تسجيل حق و حقيقت نيست، و تنها به منظور رضاي پروردگار و اجراي احکام او و حفظ مصالح دو جهاني جامعه، به کار بسته ميشود، البته با فکر فرمانروايي سياسي - که اساس آن مطلقا بر مباني سياست دنيوي و ملکي است - مباينت تام دارد. چه، زمامدار سياسي جز اجراي مقاصد سياسي براي پيشوايي و ترميم امور صوري و دنيوي يک دسته از هواخواهان خويش، منظوري ندارد، و چون با وجود حکمفرمايي حق، هرگز پيشوايي نصيب او نميشود، و به علاوه، با اجراي حق، به انجام اغراض نفساني خود و هواخواهان خويش نايل نخواهد شد، لذا هميشه با حق مخالفت و از حقيقت گريزان است، ولي پيشواي حق، به همين جهات، زمامداري سياسي را مکروه ميشمارد، و کوشش را در اين راه ناشايسته و مخالف حق ميداند، چه، مرتبهي او از زمان و مردم بسي بالاتر است.».