بازگشت

ستايشهاي معاويه از حسين


معاوية بن ابي سفيان از اعداي سخت كوش خاندان پيامبر بود. در عين حال، قضاوت و سخن او را بنگريم:

الف: وقتي نامه اي از حسين، عليه السلام، به او رسيد، كه او را بر ارتكاب جرايم و جناياتش سرزنش و ملامت فرموده بود، او با اطرافيان خود در


اين موضوع، مشورت كرد. آنان او را به نوشتن نامه اي توهين آميز به امام، عليه السلام، تحريك و ترغيب نمودند. معاويه به آنها گفت: و ما عسيت ان اعيب حسينا والله ما اري للعيب فيه موضعا؛ من درباره ي حسين چه بگويم، من راهي ندارم كه عيبي را در حسين بجويم، به خدا سوگند در او موضع عيبي نمي بينم. [1]

مطلب، زماني بسيار با اهميت مي شود كه سابقه ي معاويه را بنگريم كه هيچكس از شر او در امان نبود، و وجوه و رجال مردم را با تهمت و افترا مي گرفت، و از بين مي برد، و از طرفي به وسيله عواملي كه داشت به اسرار و حقاياي امور امام حسين آگاهي داشت، ولي درباره ي امام حسين، آن هم به هنگامي كه نامه اي تند و شديد اللحن از آن حضرت دريافت كرده مي گويد: والله كه من در حسين جاي عيبي و نقطه ي تاريكي نمي بينم!!

ب: در نقلي آمده كه وقتي معاويه به مناسبتي در مقام توصيف حلقه ي علم و تدريس حضرت سيدالشهداء، عليه السلام، برآمده و مي گفت:

اذا دخلت مسجد رسول الله فرأيت حلقة فيها قوم كان علي رؤوسهم الطير قتلك حلقة ابي عبدالله مؤتزرا الي انصاف ساقيه؛ [2] .

زماني كه وارد مسجد رسول خدا - در مدينه - شدي، حلقه اي


را ديدي كه مردمي در آن گرد آمده، آنچنان نشسته و گوش فرا مي دهند، كه گويا مرغي بر سر آنان نشسته، پس آن حلقه، همان حلقه ي ابي عبدالله، عليه السلام، است، در حالي كه او خود جامه اي را تا نصفهاي ساق پايش پوشيده است.

معاويه در اين عبارت از محضر افاضه و مجلس نوراني درس امام حسين سخن مي گويد؛ او حلقه درس و افاضه حسين، عليه السلام، را اين گونه توصيف مي كند كه علاقمندان، در آن حلقه جمع شده و در نهايت سكوت و خاموشي، چشم به امام حسين دوخته، سراپاگوش و با همه ي وجود آماده شنيدن سخنان آن حضرت بودند. سكوت و آرامش آنان چنان بود كه گويا پرنده اي روي سرشان نشسته كه كمترين تكاني نمي خورد. و يكسره متوجه يك نقطه مي باشند و خود آن بزرگوار، جامه اي پوشيده كه تا نصف ساق پاي اوست - يعني؛ لباس بلند متكبرانه و اشرافي در بر ندارد -.


پاورقي

[1] صافي گلپايگاني، لطف الله، پرتوي از عظمت حسين، عليه‏السلام، ص 162.

[2] ابوعلم، توفيق؛ اهل البيت، ص 436.