بازگشت

و اينك دليري ديگر


«عبيد» پس از دريافت اين ضربات رسواگر، براي تعمير و استوار ساختن ديوار شكاف خورده ي استبداد و اختناق اموي، دستور احضار دلاور ديگري از قبيله ي «عبدالله بن عفيف» را صادر كرد؛ چرا كه خبرچينان و جاسوسانش به او گزارش كرده بودند كه «جندب بن عبدالله ازدي»، از بزرگان قبيله ي نابيناي دلير، از دوستداران اميرمؤمنان و شيفتگان خاندان پيامبر است.

جلاد اموي او را فراخواند و گفت: هان اي دشمن خدا! آيا تو از ياران و همراهان


و دوستداران «علي» نبودي؟

«ألست صاحب أبي تراب؟»

پير دلاور گفت: چرا و اينك نيز نه تنها از كار خويش پشيمان نيستم و پوزش نمي خواهم، كه بر آن مباهات مي كنم.

«بلي، لا أعتذر منه.»

گفت: و اينك من بر اين باورم كه با كشتن تو به خدا مي توان نزديك شد!

«ما أراني الا متقربا الي الله بدمك.»

و پيرو روشنفكر و توحيدگرا گفت: دروغ مي گويي! بهوش باش كه با كشتن چو مني، نه تنها به خدا نزديك نمي شوي كه سخت دورتر مي گردي، چرا كه خون من تو را از بارگاه خدا دورتر مي سازد و نه نزديك!

«عبيد» وامانده گرديد و گفت: پيري است كه خرفت شده و خرد از كف داده است؛ و آن گاه او را آزاد كرد. [1] .


پاورقي

[1] بحار، ج 45، ص 121.