بازگشت

بيان حقيقت در برابر دژخيمي بيدادگر


«عبيد» مست زر و زور و فريب و تزوير بود و مي پنداشت كه هنر كرده است؛ از اين رو همان گونه كه در تالار كاخ استانداري نشسته بود، دستور داد سر مقدس حسين عليه السلام را در برابرش نهادند؛ و آن گاه با لبخند مستانه اي دست به چوب برد و به شقاوت و قساوتي ديگر دست زد.

«انس بن مالك» كه از ياران پيامبر خدا بود، در اين مورد آورده است كه: من در تالار دارالاماره بودم كه سر مقدس حسين عليه السلام را در برابر «عبيد» ديدم. او با چوبدستي با لب و دندانهاي سپيد و زيباي يادگار پيامبر بازي مي كرد و بر آنها مي نواخت و مي گفت:

«انه كان حسن الثغر!!»

راستي حسين چه دندانهاي زيبا و شفاف و خوبي داشت!!

من با ديدن اين منظره ي جانسوز، ديگر توان سكوت نداشتم؛ از اين رو گفتم: هان اي پسر مرجانه! به خداي سوگند، ناگزيرم حقيقتي را كه تو را خوشايند نيست و ناراحت مي شوي، در اينجا بگويم؛ بادا باد!!

«عبيد»! به خداي سوگند خود، پيامبر خدا را ديدم كه همين لب و دندان زيبا را كه اينك تو بر آن چوب مي زني، مي بوسيد؛ هيچ مي داني چه مي كني؟


«لقد رأيت رسول الله يقبل موضع قضيبك من فيه.»