بازگشت

كاروان اسيران در تالار دارالامارة


«حميد بن مسلم» در اين مورد آورده است كه: هنگامي كه كاروان اسيران و بازماندگان پيشواي شهيدان را به تالار بزرگ كاخ استانداري كوفه وارد كردند، جلاد بيدادپيشه ي اموي، «عبيد»، در آنجا نشسته و بار عام داده بود.

در اين شرايط اختناق آور و مرگبار بود كه نيزه داران استبداد سر مقدس حسين عليه السلام را در برابر او قرار دادند و دخت فرزانه ي اميرمؤمنان در حالي كه فروترين لباس و پرشكوه ترين روح را در كالبد داشت، با دنيايي وقار و شهامت به صورت ناشناسي بر تالار دارالأماره وارد گرديد و در ميان اسيران، در گوشه اي نشست.

اين شيوه ي آزادمنشانه ي زينب، بر عبيد - كه مست قدرت و ثروتي باد آورده بود - گران آمد و با اينكه در آن شرايط دخت ارجمند اميرمؤمنان را مي شناخت، خود را به ناشناسي زد و پرسيد: اين زن كيست؟

پرسش او چندين بار تكرار شد، اما بانوي بانوان او را بي پاسخ نهاد و با وي سخن نگفت. بار سوم بود كه بانويي گفت: او، زينب، دخت سرفراز و آزاده ي علي عليه السلام، است.

«انها زينب، بنت علي بن أبي طالب!»

«عبيد» روي سخن را به بانوي بانوان كرد و ناجوانمردانه به سرزنش او پرداخت و چنين گفت:


«الحمدلله الذي فضحكم و قتلكم و أكذب احدوثتكم.»

هان اي زينب! خداي را ستايش مي كنم كه شما را رسوا ساخت و همگي مردان شورشگر و نافرمانتان را كه در انديشه ي مخالفت با اميرمومنان، يزيد بودند كشت! و دروغتان را نمايان ساخت!!

كاروانسالار كاروان اسيران آزاديبخش بپاخاست و با درايت و شهامتي وصف ناپذير در پاسخ فريبكاري و دجالگري «عبيد» فرمود:

«الحمدلله الذي أكرمنا بمحمد و طهرنا تطهيرا، انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا.»

ستايش از آن خدايي است كه ما را به وسيله ي پيامبر برگزيده اش، محمد صلي الله عليه و آله و سلم، گرامي داشت و از ضد ارزشها و گناهان و ناپسنديها پاك و پاكيزه ساخت!

عبيد! تنها انسان نماهاي فاسق و خودكامه و پليدكارند كه رسوا مي گردند و عناصر بدانديش و بدكردارند كه دروغ مي بافند؛ و فاسق و فاجر، ديگران هستند كه حقوق و آزادي و حق حاكميت مردم بر سرنوشت خويش را بازيچه مي سازند، نه ما خاندان وحي و رسالت.

«عبيد» گفت: هان اي دختر علي!

«كيف رأيت صنع الله باهل بيتك؟»

ديدي خدا با برادرت، حسين و خاندانت چه كرد؟

بانوي سرفراز گيتي دليرانه فرمود:

«ما رأيت الا جميلا، هؤلاء قوم كتب الله عليهم القتل فبرزوا الي مضاجعهم، و سيجمع الله بينك و بينهم فتحاج و تخاصم، فانظر لمن الفلح، هبلتك امك يابن مرجانة!»

من جز نيكي و سرفرازي چيزي نديدم! خداي فرزانه از آنان، دفاع از حق و عدالت و حمايت از ارزشها و آزادي و حقوق پايمال شده ي مردم را خواسته بود، و آنان نيز فرمان حق را با جان پذيرا شدند، و در اين راه به سوي شهادتگاه پرافتخار خود شتافتند و با شهادت و سرفرازي سر بر بستر شهادت نهادند و به زودي خدا تو و آنان را در دادگاهي گرد آورده و رويارويي و محاكمه آغاز خواهد شد و آن گاه، خواهيد ديد كه در برابر دادگاهي كه داورش خداست، رستگاري و پيروزي از آن كيست؛ آزاديخواهان و حق طلبان؛ يا بانيان اختناق و پاسداران ظلمت و استبداد!


مادرت در مرگت گريه كند! هان اي پسر مرجانه! چه مي گويي؟

تو مي پنداري با ريختن خون سيد و سالار جوانان بهشت و پاره ي قلب پيامبر و ياران فداكارش و به بند اسارت كشيدن بازماندگان فاجعه ي جانسوز و غمبار كربلا پيروز شده اي؟!

«عبيد» از درايت و شهامت و بيان روشنگر و رسواساز دخت فرزانه ي فاطمه عليهاالسلام، سخت برآشفت؛ به ويژه كه از بانويي اسير، آن هم در تالار بزرگ دارالاماره و در برابر درباريان و چاپلوسان و فرصت طلبان و دين به دنيافروشان و ساده دلاني كه آن عنصر پليد و عوامفريب را نماينده ي رهبر رژيم اموي، و او را نيز به ناروا و براساس دروغ و دجالگري نماينده و جانشين پيامبر خدا مي پنداشتند؛ هرگز انتظار چنين پاسخ دندان شكن و نيرومندي نداشت!!!

آري، آتش كينه جويي و انتقام كشي ددمنشانه او دگرباره شعله ور گرديد، اما «عمرو بن حريث» او را از شرارت بازداشت و گفت: امير! او زني است برادر مرده و فرزند از دست داده و از هر سو زير فشار روزگار است و نبايد او را به خاطر اين گفتارش بازخواست كرد.

جلاد خون آشام اموي نيز كه در برابر منطق دليرانه و ستم ستيز زينب وامانده بود، همانند همه ي استبدادگران حقير و پليد روزگاران، به دشنام گويي پرداخت و گفت:

«لقد شفاني الله من طغاتك و العصاة المردة من أهل بيتك.»

خدا با كشتن برادر بلندپرواز و گردنكش تو و بستگان و ياران شورشگر خاندانت درد و زخمهاي دلم را مرهم نهاد!

دخت فرزانه ي علي عليه السلام سخت گريه كرد و فرمود:

«لقد قتلت كهلي و قطعت فرعي و اجتثثت اصلي، فأن تشفيت بهذا فقد اشتفيت!»

هان اي پسر مرجانه! تو با زشت ترين شيوه ي استبدادي ات سالار خندانم را، تنها بخاطر دعوت به حق و عدالت و دفاع از حقوق و امنيت و حاكميت انسانها بر سرنوشتشان، ظالمانه و بيرحمانه به شهادت رساندي و شاخه ها و برگ و بار اين درخت تناور و بارور را بريدي و با شرارتي حيرت انگيز، به پندار خودت ريشه ي اين درخت مقدس را كندي! حال اگر شفاي دل تو در كشتن حسين من و ياران و جوانان پرافتخار و اصلاح طلب ماست، چنين باشد، اينك كه به پندار شيطاني خويش شفا يافته اي!


«عبيد» از سر واماندگي گفت:

«هذه سجاعة! و لعمري كان ابوك شاعرا سجاعا.»

شگفتا كه اين زن چقدر سخن ساز و قافيه پرداز است!! به خداي سوگند اي زينب! پدرت نيز سراينده اي سخت توانمند و سخن پردازي بس بزرگ بود!

بانوي بانوان فرمود: پسر مرجانه! مرا با سخن پردازي و سخن سازي چه كار؟! بيدادي كه در حق خاندان وحي و رسالت رفته است از كجا مي گذارد من سخن بگويم و شراره ي دل را بپراكنم! من از شقاوت كساني در بهت و حيرتم كه با كشتن پيشوايان و امامان نور، دل را مرهم مي نهند؛ آن هم در حالي كه مي دانند آن شهيدان پاكباخته و سرفراز در سراي آخرت و در پيشگاه خدا، داد خود را از آن تبهكاران خواهند ستاند! [1] .

و اينجاست كه ذوق و قريحه ي ادبي نگارنده به او اجازه مي دهد تا اين گونه بسرايد:

«يا ايها المتشفي في قتل ائمته...»

هان اي كسي كه در كشتن امامان راستين خويش، شفاي دل مي جويي، در حالي كه قلب من از فشار اندوه اين فاجعه بسان آهن گداخته است!

مردمي كه دين و دنيا به وسيله ي آنان آراسته شد و زينت يافت؛ از اين رو كساني كه با آنان دشمني ورزند، جايگاهشان آتش شعله ور دوزخ است. آنان فرزندان رشد و هدايت هستند و نياي گرانقدرشان پيامبر است و مام ارجمندشان در روز رستاخيز از سوي خدا ياري مي گردد و از تبهكاران انتقام مي گيرد.


پاورقي

[1] بحار، ج 45، ص 116.