بازگشت

كاروان اسيران و واكنش مردم كوفه


كاروان اسيران وارد كوفه گرديد و مردم ترسان و بهت زده و دربند شهر، براي تماشاي اسيران خاندان وحي و رسالت و نورديدگان فاطمه عليهاالسلام، دخت فرزانه ي پيامبر گرد آورده شدند.

هنگامي كه آن كاروان آزاديبخش به شهر درآمد، بانويي از ميان تماشاگراني كه بر بام بود، رو به اسيران آزاديبخش نمود و پرسيد:

«من أي الأساري أنتن؟»

شما اسيران از كدامين نسل و تبار و از كجا هستيد؟

بانوان حرم پيامبر گفتند:

«نحن أساري محمد صلي الله عليه و آله و سلم.»

ما اسيران، از خاندان پيامبر و از فرزندان محمد صلي الله عليه و آله و سلم هستيم!

آن زن هوشمند و باايمان با شنيدن اين سخن، از بام فرود آمد و به خانه دويد و آنچه روسري، چادر و مقنعه پيدا كرد، همه را گرد آورد و آنها را به كاروان اسيران تقديم داشت و آنان را به وسيله ي آنها، سر و روي خود را پوشاندند؛ چرا كه لباس هاي آنان را سپاه شوم اموي به تاراج برده بود.

در اين مورد آورده اند كه: كاروان اسيران را بانوان حرم پيامبر و كودكان تشكيل مي دادند؛ و در ميان كاروان، تنها يادگار ارجمند حسين عليه السلام، زين العابدين، و يادگار حسن عليه السلام، حسن مثني - كه افتخار دامادي عمويش، سالار شايستگان، را داشت - به چشم مي خوردند و اين دو آزادمرد، تنها مردان كاروان اسيران بودند.

لازم به يادآوري است كه يادگار امام مجتبي كه جواني دلير و فداكار بود، پس از جهادي نمايان و قهرمانانه و به جان خريدن زخم هاي بسيار، از پيكار ناتوان گرديد و هنوز رمقي داشت كه از ميدان بيرون برده شد و پس از آن به بند اسارت كشيده شد.

همراه كاروان اسيران، دو يادگار خردسال ديگر حضرت مجتبي عليه السلام، «زيد» و «عمر» نيز حضور داشتند و مردم كوفه با تماشاي اين اسيران آزاديبخش و شناختن آنان گريه سر دادند و با اشك و آه از كاروان عدالت خواهان استقبال كردند.

از چهارمين امام نور آورده اند كه پس از روبرو شدن با گريه ي مردم كوفه، رو به آنان كرد و فرمود:


شگفتا! شما بر ما گريه مي كنيد؟

پس چه كسي جز شما،عزيزان ما را به خاك و خون كشيده است؟

آيا جز شمايان؟!

«تبكون علينا و من قتلنا غيركم؟»