بازگشت

گذر بانوان بر شهادتگاه حسين


پس از غارت سراپرده حسين عليه السلام و به آتش كشيده شدن اردوگاه نور، بانوان حرم و دختران پيامبر از آنجا بيرون ريختند و به سوي شهادتگاه آن حضرت روي آوردند. آنان بر پيكر به خون خفته حسين عليه السلام گذر كردند و در حالي كنار آن نازنين بدن ايستادند كه پيشواي شهيدان بر خون پاكش آغشته و از برابر چشم دوستداران و شيفتگانش نهان شده بود.

خواهر قهرمانش، زينب عليهاالسلام با ديدن آن منظره جانسوز با صداي شكسته اندوهگين و با قلب داغدار فرياد برآورد كه:

«يا محمداه! صلي عليك مليك السماء، هذا حسين مرمل بالدماء، مقطع الأعضاء، و بناتك سبايا، الي الله المشتكي و الي علي المرتضي و الي فاطمة الزهراء و الي حمزة سيدالشهداء، هذا حسين بالعراء تسفي عليه الصبا، قتيل أولاد الأدعياء، واحزناه! واكرباه! اليوم مات جدي رسول الله، يا أصحاب محمداه، هذا ذرية المصطفي يساقون سوق السبايا.»

هان اي محمد!

اي نياي گرانقدر زينب! سلام و درود فرشتگان آسمان بر تو باد! اين حسين عزيز توست كه در اين دشت خونبار به خون غلتيده و با پيكر قطعه قطعه بر روي زمين، در خون غوطه ور افتاده است، و دختران آزاده و سرفرازت بجرم همراهي و همدلي و همگامي با برنامه ي نجات بخش و سياست ستم ستيز و عدالت خواهانه و اصلاح طلبانه و شجاعانه ي پيشواي آزادي به اسارت رفته اند!!

اينك من از اينجا شكايت خود را به بارگاه خدا مي برم و به اميرمؤمنان و به فاطمه، دخت ستم ستيز و فرزانه ات اي پيامبر خدا! و به حمزه، سالار شهيدان، از آنچه بر فرزندان شما رفته است شكايت مي برم!

هان اي پيامبر خدا! اين حسين عزيز تو است كه با پيكر چاك و چاك بر اين پهن دشت نينوا افتاده است و باد صبا بر اين نازنين بدن مي وزد!

اين حسين عزيز است كه به دست فرزندان بي اصل و تبار و تاريك انديش و بي فرهنگ و شيفته ي جاه و مقام و مال و منال باد آورده و بي حساب و كتاب روزگار به


شهادت رسيده است!

امان از اندوه گران!

اي داد از اين فاجعه بزرگ!

اي واي از اين مصيبت!

امروز نياي گرانقدرم محمد را از دست داده ام و گويي اينك او جهان را بدرود گفته و ما را در سوگ خود نشانده است.

هان اي ياران و اي دوستداران محمد! اين نسل و تبار پيامبر برگزيده و آزادمنش و آزاديبخش هستند كه بسان اسيران به بند اسارت كشيده شده و شهر به شهر سوق داده مي شوند.

و بدين سان ناله جانسوز زينب و سخنان تكاندهنده اش قلب هاي سخت و بدتر از سنگ را آب كرد و اشك ها را جاري ساخت و كوه هاي استوار و برافراشته را به لرزه درآورد و رفت تا پيك رهايي و نداي آزادي و آزادگي انسان را در جاي جاي گيتي بپراكند و كوس رسوايي استبداد و اختناق را بر سر هر كوي و برزن بكوبد.

هروي كاتب آورده است كه در ماه رمضان 311 هجري در بغداد از منصور هروي شعري بلند در ستايش خاندان رسالت و در مورد سوگ آنان شنيده است كه اين دو بند از آن جمله است:



تصان بنت الدعي في كلل الملك

و بنت الرسول تبتدل



يرجي رضي المصطفي فواعجباه

تقتل أولاده و يحتمل



دختران بي اصل و تبار اموي و آل زياد در پشه بندها و سراپرده ها و در جايگاه هاي پر ناز و نعمت نگاهداري و پاسداري مي شوند، اما دختران گرانقدر پيامبر از خانه و كاشانه خويش، ظالمانه جابجا مي گردند و به اسارت مي روند! اينان فرزندان پيامبر را مي كشند و آواره مي سازند و با اين وصف، با دروغ و عوامبازي به خشنودي آن حضرت اميد مي بندند! راستي كه كار اينان شگفت آور است!!