بازگشت

در واپسين لحظات


«هلال بن نافع» در اين مورد آورده است كه: من در ميان سپاه «عمر بن سعد» ايستاده بودم كه بناگاه فريادگري تهي مغز، شادي كنان فرياد برآورد كه: هان اي امير! مژده ات باد كه حسين كشته شد!

از ميان سپاه اموي بيرون آمدم تا ببينم جريان چيست كه يكباره چشمم به حسين عليه السلام افتاد.

آري، او در واپسين لحظات زندگي و در حال جان دادن بود كه من او را ديدم. به خداي سوگند كه تاكنون سيمايي به زيبايي و نورافشاني سيماي او نديده ام! شكوه و عظمت وصف ناپذير حسين عليه السلام و درخشندگي سيماي تابناك او، چنان مرا گرفت كه در يك لحظه فاجعه ي سهمگين شهادت آن حضرت را از يادم برد.

فراموش نمي كنم كه آن حضرت در واپسين لحظات از آنان آب خواست، اما


يكي از سپاه سنگدل اموي با تندي و خشونت بسياري نعره برآورد كه: هان اي حسين! به خداي سوگند قطره اي از اين آب خوش و گوارا را نخواهي چشيد تا بر آتش شعله ور دوزخ درآيي و از نوشابه جوشان آن بنوشي!!!

اما او در پاسخ آن فريب خورده تيره بخت، با آرامش و متانت و بزرگمنشي و خيرخواهي هماره اش فرمود: نه، تو سخت در اشتباه هستي، هرگز چنين نخواهد شد، بلكه من بر نياي گرانقدرم پيامبر خدا وارد مي گردم و همراه او در جايگاه بلند و پرشكوه بهشت و در بارگاه فرمانرواي پراقتدار هستي خواهم بود و از آبي زلال و گوارا و آفت ناپذير خواهم نوشيد و آن گاه به پيامبر خدا، از شقاوت و بيدادي كه شما تيره بختان تاريك انديش بر من روا داشتيد شكايت خواهم برد.

آنان، همگي از آن گفتار به خشم آمدند و دگرباره به او حمله بردند، به گونه اي كه گويي مهر و رحمت و عاطفه و محبت از دلهاي آنان رخت بربسته بود.

و آورده اند كه: پس از شهادت جانسوز سالار شايستگان، «ابوبكر هذلي» سخت گريه مي كرد به گونه اي كه شانه هايش تكان مي خورد.

«ان أبابكر الهذلي لما قتل الحسين بكي حتي اختلج منكباه و قال: وآ ذلاه لأمة قتل ابن دعيها ابن نبيها.»

خاك ذلت و رسوايي بر سر و روي جامعه و مردمي باد كه در ميان آن، پسر بي اصل و تبار «مرجانه»، به گونه اي بر سرنوشت آن حاكم مي گردد كه مي تواند با دجالگري و بيداد، خون پاك فرزند گرانمايه ي فاطمه عليهاالسلام، دخت سرفراز پيامبر را به جرم حقگويي و عدالت خواهي و آزادمنشي و اصلاح طلبي و دفاع از حقوق و حرمت انسان و هشدار از شكستن مرزهاي مقررات خدا بر زمين ريزد! آري، داد از ذلت و اسارت اين جامعه!