بازگشت

شهادت جانسوز پيشواي آزادي


هنگامي كه پيكر نازنين حسين عليه السلام از زخمهاي عميق و بي شمار پوشيده شد و ديگر تاب و توان حركت و دفاع براي آن قهرمان بي هماورد باقي نماند، «شمر» فرمان داد تا او را تيرباران سازند!

و «عمر بن سعد» فرياد برآورد كه: در انتظار چه هستيد؟ چرا كار اين بزرگمرد را تمام نمي كنيد؟ و به «سنان بن انس» فرمان داد تا سر مقدس آن حضرت را از پيكرش جدا سازد!

آن عنصر پليد در حالي وارد شهادتگاه حسين عليه السلام گرديد كه مي گفت: هان اي پسر فاطمه! در حالي به سوي تو و براي كشتن ات گام به پيش مي گذارم كه تو را


مي شناسم! و نيك مي دانم كه تو سالار و سرور مردم آزاده و فضيلت خواه هستي و از نظر پدر و مادر و ريشه و تبار نيز بهترين و والاترين انسانهايي!

«أمشي اليك و أعلم أنك سيد القوم، و أنك خير الناس أبا و اما.»

و آن گاه با شقاوتي وصف ناپذير سر مبارك سالار شايستگان را از پيكرش جدا نمود و آن را به «عمر بن سعد» هديه كرد، و او نيز آن سر مقدس را برگرفت و بر زين اسبش آويخت!!

نگارنده در اين مورد چنين سروده است:



لقد فجع الدين الحنيف بما جري

علي السبط و الهادي النبي سفيره



و أي امرء يلقاه في عظم رزئه

غداة غدت كفا سنان تبيره



دين پاك خدا با بيدادي كه بر نواده ي پيامبر و راه و رسم عادلانه و انساني او رفت، با فاجعه اي سهمگين رو به رو شد؛ اينك با اين سوگ غمباري كه استبداد اموي پديد آورد، چه كسي مي تواند فرداي قيامت با پيامبر رو به رو شود؟

چيزي نگذشت كه «سنان» به كيفر شقاوت و بيدادش به دست «مختار» افتاد و او دست و پاي آن عنصر پليد را بريد و او را در همانحال كه دست و پا مي زد، در ميان ديگي آكنده از روغن جوشان افكند.