بازگشت

درس آزادگي در ميدان كارزار


آن گرانمايه ي عصرها و نسلها همچنان به جهاد قهرمانانه ي خويش ادامه داد تا «شمر» به سركردگي گروهي ميان او و سراپرده اش جدايي افكند و ميان او و خاندانش سنگر گرفت.

حسين عليه السلام به سركرده ي سپاه اموي ندا داد كه هان اي «شمر»! تا ساعتي ديگر من سر بر بستر شهادت مي گذارم و مال و جانم به پندار شما بر سپاه اموي حلال مي گردد، بنابراين تا من زنده ام به سراپرده و اردوگاهم هجوم نبريد و زنان و كودكان را نترسانيد، برده صفتان نادان و گناه پيشه و دنباله رو خود را از نزديك شدن به خيمه هاي من بازداريد و اگر دين نداريد و از خداي دادگر و حسابرسي روز رستاخيز نمي ترسيد، در اين جهان، اندكي آزادمرد و آزادمنش باشيد.

«رحلي لكم عن ساعة مباح، فامنعوه جهالكم و طغاتكم، و كونوا في الدنيا احرارا ان لم يكن لكم دين.»

و راستي كه بر دوستداران خاندان وحي و رسالت اين حقيقت تلخ سخت گران است كه چگونه ثروت و دارايي آنان، بر آن سپاه تجاوزكار و گناه پيشه حلال و روا


اعلان شد و آنان همه را بسان غنائم جنگي به غارت بردند!!

و به اين نكته در اين سروده ام درباره ي خاندان پيامبر اين گونه اشاره كرده ام:



و لما طعنتم نازحين و ضمكم

مقام به الجلد العزيز ذليل



و صرتم طعاما للسيوف و لم يكن

لما رمتموه منهج و وصول



و أموالكم في ء لآل امية

و بدركم قد حان منه أفول



پس از آنكه پيشواي آزادي سپاه شوم اموي را به شيوه ي آزادمنشانه و انساني فراخواند و از شرارت هشدار داد، «شمر» گام به پيش نهاد و گفت: هان اي پسر فاطمه! چه مي گويي؟

آن حضرت فرمود:

«أقول: اني اقاتلكم و تقاتلوني و النساء ليس عليهن جناح.»

سخن من اين است كه: من در حال دفاع هستم و با شما تبهكاران مي جنگم و شما نيز به جنگ من آمده ايد و بر بانوان حرم پيامبر، حتي به پندار شمايان هم گناهي نيست، پس گروه هاي فشار و سردسته هاي اراذل و اوباش اموي را از هجوم به سراپرده ام بازداريد.

«شمر» گفت: اين سخن تو درست است و چنين خواهد شد.

و آن گاه بود كه سپاه اموي از هجوم بردن به خيمه ها و غارت سراپرده خاندان وحي و رسالت باز ايستاد و دگرباره به پيكاري سخت بر ضد پيشواي آزادي دست يازيد و باران تيرها و نيزه ها و شمشيرها را از هر سو بر سالار شايستگان فرو باراند؛ به گونه اي كه سراپاي او غرق در خون و از زخمها پوشيده شد و فراتر از هفتاد و چند زخم كاري بر بدنش وارد آمد و آن حضرت در همانحال كه از فشار خستگي و تشنگي و زخم هاي بي شمار دستخوش ضعف شده بود اندكي آب خواست، اما آنان از دادن اندكي آب هم خودداري ورزيدند و همچنان جنگ نابرابر، بيرحمانه و ناجوانمردانه خود را بر ضد او ادامه دادند.

سالار شايستگان ديگر توان ايستادن نداشت كه از جنگ بازايستاد و درست در آن لحظه بود كه سنگي از سوي سپاه اموي آمد و بر پيشاني او نشست و آن را درهم شكست و از پي آن، تير سه شاخه و مسمومي آمد و قلب نازنين قلب تپنده آزادگي و عدالت و اصلاح طلبي را نشانه رفت.


اينجا بود كه نداي حسين عليه السلام: به آسمان برخاست كه: «بسم الله، و علي ملة رسول الله!»

و آن گاه سر به جانب آسمان بلند كرد و نيايشگرانه گفت: خدايا، تو خود مي داني كه اينان فرزند دخت فرزانه ي پيامبرشان را مي كشند.

«الهي تعلم أنهم يقتلون ابن نبت نبيهم.»

دست مبارك را به آرامي آورد و از پشت سر، آن تير سه شاخه را كه بر قلبش نشانه رفته بود، بيرون كشيد؛ اما با بيرون آمدن آن تير، خون، فواره زد و با فروريختن خون قلب، ضعف و ناتواني بر آن حضرت چيره گرديد و بر زمين قرار گرفت و سر بر بستر شهادت نهاد.

[هر كدام از سركردگان سپاه شوم اموي سر رسيدند، از كشتن آن حضرت روي گرداندند؛ چرا كه با همه ي خشونت و شرارت و دنباله روي و گمراهيشان، گويي باز هم هيچ كدام خوش نداشتند كه به تنهايي ننگ كشتن سمبل نورافشان مهر و بشردوستي و نمونه ي راستين عدالت و آزادي و سرمشق درخشان اصلاح طلبي و اصلاحگري و بزرگ پرچمدار دفاع از حقوق و حرمت لگدمال شده ي انسان را در آن شبستان سرد و خاموش و يخ زده ي ارزشها و والاييها بجان خرند و با ريختن خون پاك او خداي دادگر را ديدار كنند.]

در اين هنگام عنصر پليدي به نام «مالك بن نسير» بر آن حضرت گذر كرد و به پيشواي رادي و جوانمردي ناسزا گفت و با شمشير حق ستيزش به گونه اي بر سر آن بزرگوار فرود آورد كه كلاه و پوشش سر را شكافت و به سر مبارك رسيد و آن را پر از خون كرد.

حسين عليه السلام او را نفرين كرد و فرمود:

«لا أكلت بيمينك، و حشرك الله مع الظالمين.»

اميد كه ديگر با اين دستت نتواني چيزي بخوري و خداي دادگر، تو را با ستمكاران برانگيزد و همنشين سازد!