بازگشت

خردسال شهيد


با طنين افكن شدن نداي شجاعانه و تنهايي سالار شايستگان و اصلاحگران، صداي گريه و ناله از سراپرده حسين عليه السلام و بازماندگان اردوگاه نور و مردم حق طلب به آسمان برخاست و همه گريه كردند.

آن حضرت به سراپرده بانوان و شيرزنان نزديك شد و فرزند خردسالش «عبدالله» را خواست تا براي آخرين بار او را ببيند و مورد لطف و مهر پدرانه اش قرار دهد و او را وداع كند. كودك محبوب آن حضرت را آوردند و حسين عليه السلام او را در آغوش گرفت تا هم پدر،كودك خردسال خود را نيك بنگرد و هم كودك توشه اي از پدر گرانمايه اش برگيرد كه بناگاه عنصر تبهكاري از «بني اسد» گلوگاه آن كودك معصوم را در آغوش پدر هدف تير بيداد قرار داد و گوش تا گوش او را بريد و دريد.

خون سرازير شد و حسين عليه السلام كف دست ها را زير گلوي آن خردسال شهيد گرفت تا از خون، لبريز گرديد و آن گاه خونها را به سوي آسمان افشاند و رو ببارگاه خدا گفت:

«رب ان كنت حبست عنا النصر من السماء فاجعل ذلك لما هو خير و انتقم لنا من هؤلاء الظالمين.»

پروردگارا، اگر در اين سراي زودگذر و فناپذير براساس حكمت و مصلحت، ياري و پيروزي ظاهري از سوي آسمان را از ما دريغ داشته اي، بهتر از آن را در سراي جاودانه نصيب و روزي ما ساز و داد ما و رهروان ما را از اين بيدادگران خودكامه بستان!

امام باقر عليه السلام فرمود: از خون گلوي كودك شهيدش كه آن را به سوي آسمان پاشيد، قطره اي به سوي زمين بازنيامد، و آن حضرت پيكر بي جان او را به سوي سراپرده شهيدان راه حق و عدالت برد و او را نيز در ميان پيكرهاي به خون خفته ياران و عزيزان جاي داد.