بازگشت

عزم آهنين


كاروان حضرت حسين آماده ي حركت بود كه «ابوبكر بن عبدالرحمان» - كه يكي از نوادگان عبدالمطلب بود - به محضر مبارك آن حضرت شرفياب گرديد و از آن حضرت تقاضا كرد كه از تصميم خويش بازگردد و به سوي عراق حركت نكند.

او در اين راه به پندار خويش بسيار خيرخواهي كرد و به عملكرد ناهنجار مردم آن سامان در حكومت عادلانه و انساني پدرش، اميرمؤمنان اشاره كرد و از بي وفايي آنان در حق آن حضرت و برادر گرانمايه اش، حضرت مجتبي سخن گفت و آن رويدادهاي دردناك و تلخ را يادآوري كرد، اما حسين عليه السلام ضمن سپاسگذاري از صداقت و خيرخواهي او، فرمود: تو ديدگاه خويش را صادقانه و خيرخواهانه گفتي و بي گمان آنچه را خدا بخواهد و بر آن حكم كند همان خواهد شد.

و آن بنده ي خدا گفت: و ما اي حسين عزيز! تو را به حساب خدا مي گذاريم و نزد او و در پناه او مي سپاريم!

آن گاه «ابوبكر بن عبدالرحمن» پس از ديدار حسين عليه السلام بر «حارث بن خالد» وارد


شد، در حالي كه شعري با اين مضمون زمزمه مي كرد:

كم تري ناصحا يقول فيعصي...

چه بسيار اندرزگو و خيرخواهي را مي نگري كه ديدگاه خويش را مي گويد و نافرماني مي شود...

«حارث» پرسيد: منظورت چيست؟

جريان ديدارش با سالار شايستگان را بازگفت و خاطرنشان ساخت كه بسيار كوشيده است كه آن حضرت را از حركت به سوي عراق بازدارد، اما موفق نشده است.

او گفت: به پروردگار كعبه سوگند كه خيرخواهي ات را كردي و آنچه را مي دانستي گفتي.