بازگشت

شهادت هاني


و پس از آن بود كه «عبيد» فرمان اعدام ميزبان غيرتمند و دلاور او، «هاني بن عروة»، آن پير فرزانه را صادر كرد و دژخيمانش او را به محل جمع آوري زباله هاي شهر بردند و در آنجا به دارش آويختند. پاره اي نيز برآنند كه آن پير فرزانه را يكي از بردگان «عبيد» به نام «رشيد» با شمشير گردن زد.

كشتار بي رحمانه ي سفير سالار شايستگان و ميزبان غيرتمند او از يك سو جو ترور و وحشت را تيره تر ساخت و از ديگر سو موج غم و اندوه و نفرت و انزجار بر ضد استبداد سياهكار اموي را پديد آورد؛ تا آنجايي كه در سروده ها و نثرها بر اين بيدادي كه بر آن دو مرد بزرگ رفت اشك حسرت ريخته شد. براي نمونه به سروده ي شاعر «اسدي» مي نگريم كه چنين سرود:



اذا كنت لا تدرين بالموت فانظري

الي هاني بالسوق و ابن عقيل...



اگر نمي داني كه مرگ پرافتخار و آزادمنشانه چيست، به پيكر به خون آغشته ي


«هاني» و فرزند ارجمند «عقيل» بر سر بازار كوفه بنگر!

به آن دلاور مردي كه شمشير بيداد چهره اش را در هم شكست؛ و به قهرمان ديگري كه پيكر بي جانش از بلنداي بام بارگاه ستم به زير افكنده شد.

فرمان ظالمانه ي امير استبداد، آن دو قهرمان آزاده را گرفتار ساخت؛ به گونه اي كه داستان دلاوري و شهادتشان در راه حق و عدالت، داستان روزگاران گرديد.

آيا «اسماء» مي تواند با امنيت خاطر بر مركب هاي مجلل سوار گردد و در حالي كه قبيله ي «مذحج» در انديشه ي قصاص هستند و خون به ناحق ريخته ي «هاني» را مي خواهند، با امنيت زندگي كند،؟

پيكري بي سر را مي نگري كه مرگ، رنگ چهره اش را دگرگون ساخته و خون هاي بيني را مي نگري كه به هر سو و هر جهت ريخته شده است!

و شما اي قبيله هاني! اگر دادرس و خونخواه برادر و سردار خود نباشيد و انتقام او را نگيريد، در آن صورت بسان فرومايگاني خواهيد بود كه خود را به اندك زر و زيوري مي فروشند.