بازگشت

سه وصيت مسلم


«مسلم» پس از روشنگري شجاعانه و پاسخ به تهمت هاي استبداد اموي و بيان هدف هاي بلند انساني و اسلامي و اصلاحي حركت شجاعانه ي خويش به نمايندگي از سالار شايستگان رو به «عبيد» كرد و افزود: و اينگ اگر ناگزير از كشتن من هستي و


بر آني كه برخلاف همه ي موازين حقوقي و انساني خون مرا بريزي مرا رها كن تا وصيت كنم.

آن گاه رو به حاضران كرد و از ميان آنان به ناگزير «عمر بن سعد» را برگزيد و به او اشاره كرد كه: هان اي عمر! ميان من و تو به گونه اي پيوند خويشاوندي است؛ و اينك در اين شرايط غربت و تنهايي به تو سفارشي دارم.

او براي خوش آمد «عبيد»، به او نگريست كه چه كند؟ و «عبيد» گفت: ببين عموزاده ات چه مي گويد و چه خواسته اي دارد.

آن دو به گوشه اي از استانداري و نقطه اي دور از چشم حاضران رفتند؛ به گونه اي كه نه كسي آن دو را مي ديد و نه سخنانشان را مي شنيد.

در آنجا بود كه «مسلم»، آن سردار تنها رو به «عمر» كرد و گفت: هان اي پسر سعد! من سه وصيت و سفارش بر تو دارم كه عبارتند از:

1- از روزي كه وارد كوفه شده ام و اينك كه در آستانه ي شهادت هستم، بدهي و وامي بر گردنم آمده است، از تو مي خواهم كه اگر من به دست «عبيد» به شهادت رسيدم بدهي مرا ادا كني.

2- پس از شهادتم، پيكر به خون خفته ام را از استبدادگران بستان و در گوشه اي به خاك بسپار.

3- و هر چه سريعتر پيكي به سوي سالار شايستگان، حسين عليه السلام گسيل دار تا او را از آمدن به سوي كوفه و عراق بازداشته و پيمان شكني سردمداران قبايل را به آگاهي او برساند و آن گرانمايه ي عصرها و نسل ها را از حركت به سوي عراق بر حذر دارد؛ چرا كه به باور من آن حضرت بخاطر دريافت نامه اي از سوي من هم اكنون به سوي كوفه روان است.