بازگشت

به خاطر سالارم حسين


در پاسخ اشعار شورانگيز و پيكار حماسه ساز او، سركرده ي سپاه «عبيد» فرياد برآورد كه: هان اي مسلم! نه، اين گونه نيست؛ تو نه دروغگو شمرده خواهي شد و نه مغرور خواهي گشت؛ و با تو از در نيرنگ وارد نخواهند شد؛ هرگز! بلكه تو در امان هستي و من عهد مي بندم كه به تو آسيبي نرسد؛ بنابراين خودت را به كشتن نده و تسليم شو.

و آن شيرمرد درايت و رزم در حالي كه زخم هاي عميق و سختي برداشته بود و خون از سر و چهره و پيكر مقدسش بر زمين مي ريخت، از ادامه ي پيكار ناتوان گرديد و بر ديوار تنهايي و غربت تكيه داد و در همان حال دگر باره «محمد بن اشعث» به آن حضرت پيشنهاد امان داد و گفتار خويش را تكرار كرد كه: هان اي «مسلم»! تو در امان هستي؛ بس كن و جان خود را به خطر مينداز.

او گفت: «أنا آمن؟»

براستي من در امان هستم و فريب و ناجوانمردي در كار نيست؟

سركرده ي سپاه استبداد گفت: آري، تو در امان خواهي بود. «قال: نعم.»

او دست از دفاع قهرمانانه كشيد؛ و آنان جرئت يافتند و پيش آمدند و شمشير ستم سوز وي را گرفتند و مركبي آوردند و آن حضرت سوار شد؛ اما در آن شرايط، گويي از امان دشمن و عهد و پيمان آنان نوميد گرديد و دست از جان شست و جام ديدگانش از اشك لبريز گرديد.

يكي از سركردگان دشمن گفت: ناراحت نباش؛ كسي كه خواسته و هدفي بسان هدف و خواسته ي تو را دنبال مي كند نبايد بر آنچه بر سرش آمد بي تابي كند و بگريد.

«مسلم» گفت: به خداي سوگند كه من با اينكه جان خود را گرامي مي دارم و به اندازه ي يك چشم بر هم زدن براي خود زياني را نمي پسندم؛ اما اينك بر جان خويش نگران نيستم و بر سرنوشت خود نمي گريم و بيتابي نمي كنم؛ بلكه اين بي قراري و اندوه من به خاطر سالارم، حسين عليه السلام، و خاندان ارجمند اوست كه به وسيله ي نامه و پيام من از بيعت شما عهدشكنان، به سوي عراق حركت كرده و اعلان وفاداري و دوستي شما را صادقانه و خالصانه پنداشته است. آري، اندوه عميق و نگراني من بر


آن حضرت و خاندان گرانمايه ي اوست.

و آن گاه گفت: و اين سخن زشت و ظالمانه ي تو، آغاز نيرنگ است.