بازگشت

دفاع قهرمانانه


آنان خانه ي آن بانوي روشنفكر و آزاده و پرواپيشه و ستم ستيز را محاصره كردند و «مسلم» با شنيدن هياهوي آنان و صداي شيهه و پاي اسب هايشان دريافت كه براي دستگيري اش آمده اند؛ از اين رو لباس رزم بر تن كرد و بر مركب نشست و دلاورانه بر آن تبهكاران پيمانشكن و ميهمانكش تاخت و با شمشير ستم سوز و ظلم ستيزش كار را بر آنان سخت گرفت و آنان را از خانه و اطراف خانه ي آن زن آزاده، پراكنده ساخت؛ اما آنان به همراه نيروهاي تازه نفس - كه هر دم بر شمارشان افزون مي گشت - دگر باره باز آمدند و كار را بر آن دلاور تنها سخت گرفتند.

پيكار ادامه يافت و گروهي از آن خيره سران به دست «مسلم» كشته شدند؛ اما سرانجام آنان بر پشت بام آن خانه و خانه هاي اطراف سنگر گرفته و آن قهرمان آزادي و پايمردي را سنگ باران كردند؛ و در همان حال فرمانده ي سپاه دشمن نيز مرتب فرياد برمي آورد كه: هان اي «مسلم»! تو در امان هستي؛ چرا از جان دست شسته و خود را به كشتن مي دهي؟ «لك الامان لا تقتل نفسك.»

او دلاورانه مي جنگيد و از حيات و هستي خويش و دين و آيين خود دفاع مي كرد؛ بر سپاه استبداد مي تاخت و سرودها و شعرهاي شورانگيز «حمران حثعمي» را مي خواند:



أقسمت لا أقتل الا حرا

و ان رايت الموت شيئا نكرا



أكره ان أخدع او أغرا

او اخلط البارد سخنا مرا...



سوگند ياد كرده ام كه جز آزادمرد و آزاده، سر بر بستر شهادت نگذارم، اگر چه مرگ را پديده اي ناخوشايند بنگرم.

برايم ناخوشايند است كه فريب بيدادگران را بخورم و يا با نيرنگ آنان مغرور گردم و يا گرمي و تلخكامي زندگي را به خنكي و گوارايي آن بياميزم....

ترس و دلهره را از خويشتن دور ساز تا پاينده و پايدار گردي و بياد داشته باش كه هر مردي روزي گرفتار شرارت خواهد شد. و من اينك شما تجاوزكاران را با قدرت و قوت قلب هدف مي گيرم و از هيچ گزندي نمي هراسم. من از آن بيمناكم كه اين قوم


و عده اي دروغين به من بدهند و در انديشه ي فريبم باشند.