بازگشت

فاجعه ي ناآگاهي و ساده دلي


داستان بازداشت و شكنجه شدن سخت «هاني» در كاخ استانداري، به دست فرزند نابكار مرجانه به سرعت در كوفه پخش شد و اين خبر تكاندهنده به گوش قبيله و خاندان او رسيد و به آنان گفته شد كه «هاني» به دست «عبيد» كشته شد.

«عمرو بن حجاج» كه از سران قبيله ي او بود و دخترش «رويحه» نيز همسر «هاني» و در خانه ي او بود، با شنيدن خبر كشته شدن «هاني»، زير ضربات چوب و چماق امير استبداد، به همراه انبوهي از مردان قبيله «مذحج» به سوي استانداري سرازير شدند و آن بارگاه ظلم و جنايت و آن دژ خيانت و سالوس و تباهي و نامردمي را به محاصره گرفتند.


«عبيد» با دريافت اين خبر، «شريح» را - كه سالخورده اي در كسوت مذهب و قضاوت بود - خواست و به او دستور داد تا به بازداشتگاه برود و زنده بودن «هاني» را با چشم خود بنگرد و آن گاه بر پشت بام استانداري ظاهر شود و به مردم بگويد كه او كشته نشده است و من او را با چشم خود هم اكنون زنده ديدم؛ تا با اين شگرد، خشم مردم فرو نشيند و از اطراف كاخ شقاوت و بيداد عقب نشيني كنند تا فرصت توطئه و ادامه ي خيانت و سركوب فراهم آيد.

«شريح» نيز متأسفانه خواسته يا ناخواسته و از ترس جان پذيرفت و پس از ديدن «هاني» در بازداشتگاه، بر نقطه اي از بلندي ظاهر شد و گفت: هان اي مردم! خبر كشته شدن «هاني» دروغ است و من او را هم اينك زنده ديدم؛ اما ديگر از درهم شكسته شدن چهره و پيشاني او و بازداشت و زنداني شدنش به وسيله ي «عبيد» چيزي نگفت و حيرت انگيز است كه آن جمعيت نيز با همين ترفند، فريب خوردند و با دريافت خبر زنده بودن «هاني» خشنود شدند و بي آنكه به بازداشت و كتك خوردن او و خشونت و شقاوت «عبيد» برسند و اعتراضي جدي كنند و برادر خويش را بخواهند، از راهي كه آمده بودند بازگشتند و با اين ساده دلي و خوش باوري و عدم شناخت شايسته و بايسته ي نقشه هاي ابليسي دشمن خودكامه و پليد و عدم شناخت آن موقعيت حساس و آن شرايط حياتي و سرنوشت ساز، جرئت ادامه ي جنايت و شرارت را به استبداد خون آشام و خشونت پيشه ي اموي دادند؛ و مي دانيم كه اين ساده دلي و ناآگاهي و آفت پذيري نيز يكي از ده ها و بلكه صدها ره آورد شوم حاكميت سياه و انسان سوز اختناق و استبداد و انحصار است.