بازگشت

چرا كوتاه آمدي؟


«شريك» پس از دريافت پيام «عبيد»، رو به جناب «مسلم» كرد و گفت: هان اي عموزاده ي پيامبر! حقيقت اين است كه پسر «مرجانه» امشب به عيادت من خواهد آمد، بنابراين، شما به هنگام ورود او، به يكي از اين گنجه ها و كمدهاي خانه وارد شو و خود را از نظر پاسداران و محافظان او نهان دار. و آن گاه هنگامي كه او در كنار بستر من نشست، به يكباره از آنجا بيرون بيا و گردن اين عنصر خودكامه و خون آشام را بزن، كه پس از آن، من اداره ي امور و تنظيم شئون كوفه و نجات مردم از اسارت استبداد اموي را به سلامت و موفقيت تضمين مي كنم.

جناب «مسلم» كه مردي شجاع و شيردل و دلاور بود، در يك لحظه، پيشنهاد «شريك» را پذيرفت و با اشاره ي او در جايي نهان شد.

«عبيد» از راه رسيد و پس از قرار گرفتن در كنار بستر «شريك»، از حال او جويا شد و دليل بيماري اش را پرسيد كه او نيز ضمن پاسخ به جلاد فريبكار اموي، چشمش همچنان به مخفيگاه «مسلم» دوخته شده و در انتظار اقدام او براي يكسره كردن كار بود، اما انتظار به طول انجاميد و از «مسلم» خبري نشد.

«شريك» به نشان فراخواندن او براي انجام كار، به خواندن يك بند از اين شعر پرداخت كه: در نثار درود و سلام بر «سلمي» در انتظار چه هستي؟ «ما الانتظار بسلمي لا تحييها...» و آن را تكرار كرد.

«عبيد» گفتار او را بي مورد و ترديد برانگيز يافت و رو به «هاني» كرد و گفت:


عموزاده ات، گويي از فشار بيماري خود را باخته است و خرد از كف داده است! چرا كه سخنان بي مورد بر زبان مي آورد.

«هاني» كه در آن شرايط حساس بر خود مي لرزيد و رنگ چهره اش دگرگون شده بود، در پاسخ «عبيد»، گفت: آري، «شريك» از آن روزي كه گرفتار اين بيماري سخت و مرگبار شده است، هذيان مي گويد و سخنان نامفهوم و بي مورد بر زبان مي آورد.

اما پاسخ «هاني»، گويي او را قانع نساخت و نگراني اش شدت يافت. و از پي آن برخاست و با عجله ي بسيار از سراي «هاني» خود را بيرون كشيد و وحشت زده به استانداري خزيد.

با رفتن «عبيد»، جناب «مسلم» از نهانگاه بيرون آمد، در حالي كه شمشير بر دست داشت و «شريك» رو به او كرد كه: هان اي شير مرد! چرا كوتاه آمدي؟ و چه چيزي تو را از اين كار بازداشت؟

او پاسخ داد:

هنگامي كه بر آن شدم تا به «عبيد» يورش آورم، بانويي از خاندان ميزبان در برابرم قرار گرفت و به دامانم آويخت و گفت: «تو را به خداي بزرگ سوگند مي دهم كه «ابن زياد» را در خانه ي ما هدف قرار ندهي و خون او را در سراي ما مريزي!» و آن گاه گريست و من با ديدن آن منظره ي رقت بار از آن بانو و سوگند او، شمشير را به دور افكندم و در گوشه اي نشستم و نتوانستم پريشاني و رنج او را بنگرم. [1] .


«هاني» با شنيدن سخن جناب «مسلم»، دريافت كه آن زن همسرش بوده و به انگيزه ي دور ساختن خطر استبداد اموي از خانه و خاندانش چنين كرده است؛ غافل از اين كه با اين كارش همه را به كام خطر افكنده است. از اين رو «هاني» گفت: اي واي بر او! كه با اين كارش، هم مرا به كام مرگ كشيد و هم خودش را. و اينك از آنچه مي گريختم در ميانش افتادم.


پاورقي

[1] به باور نگارنده سفير انديشمند و پرواپيشه حسين عليه‏السلام به چند دليل دست به ترور عبيد نزد، و حاضر نشد حتي عنصر تبهکار و ددمنشي بسان او را نيز به شيوه تروريست‏ها و به سبکي دور از سبک و سيره‏ي جوانمردانه و آزادمنشانه خاندان پيامبر به کيفر کردارش برساند و از پا درآورد:

الف) بدان دليل که اسلام دين جوانمردي و آزادمنشي است و اين دين و دفتر با ناجوانمردي و نيرنگ و ترور سخت ناسازگار است.

از پيامبر گرامي آورده‏اند که فرمود: «ان الايمان قيد الفتک فلا يفتک مؤمن.»

دين باوري و دينداري و ايمان راستين، نيرنگبازي و فريبکاري را مهار مي‏کند و به انسان اجازه دجالگري و حمله‏ي ناجوانمردانه و ترور و آدمکشي را نمي‏دهد. کامل ابن‏اثير، ج 3، ص 270؛ مقتل الحسين، مقرم، ص 244.

ب) مسلم سفير و نماينده‏ي يک جريان ريشه‏دار و ماندگار و الهام بخش و آزادمنشانه‏ي تاريخ انسان است و اين جريان خداپسندانه و بشردوستانه مقدس‏ترين و زيباترين هدف را با مقدس‏ترين و شايسته‏ترين وسايل پي مي‏گيرد و مي‏خواهد، نه با هر وسيله و هر شيوه و بها؛ چرا که به عدالت و آزادي و توحيد و تقوا و امنيت و تأمين حقوق انسان‏ها و زندگي خداپسندانه و بشردوستانه، تنها با وسايل متناسب و عادلانه و انساني مي‏توان رسيد و نه با فريب و جنايت و ترور و دجالگري و خونريزي و اجبار و اختناق و يا مذهب سالاري دروغين و هراس انگيز.

ج) افزون بر اين، خاندان ميزبان بر اين کار رضايت نمي‏دادند و از پيامدهاي آن سخت در وحشت و هراس بودند، و اين با شيوه انساني و اسلامي نمي‏سازد که انسان در سراي ديگر، بدون رضايت او کاري انجام دهد که وي را گرفتار سازد گرچه آن کار ناپسند هم نباشد.