بازگشت

مردم بصره و پاسخ به نامه ي حسين


«ابن مسعود نهشلي» پس از شنيدن سخنان پرشور سردمداران سه گروه مورد اشاره و دلگرمي به آمادگي آنان براي ياري رساني به پيشواي صلح و آزادي، نامه اي بدين صورت به آن حضرت نوشت:

«اما بعد، فقد وصل الينا كتابك و فهمت ما ندبتني اليه و دعوتني له، من طاعتك و بنصيبي من نصرتك... و انتم حجة الله علي خلقه، و وديعته في أرضه، تفرعتم من زيتونة أحمدية، هو أصلها و أنتم فرعها....»

به نام خداوند بخشاينده ي بخشايشگر.

اما بعد، نامه ي روشنگرانه و جانبخش شما، پيشواي شايستگان به من رسيد و هر آنچه به من سفارش فرموده و مرا به آنها فراخوانده بودي، با همه ي وجود دريافتم. در اين نامه، شما با مهر و بزرگواري، مرا فراخوانده اي تا از راه و رسم آزادمنشانه ات پيروي نموده و در راه ياري رساني به حق و عدالت و برنامه ي خردمندانه اصلاحي - كه تو پيشواي راستين آن هستي - بهره اي شكوهبار نصيبم گردد. و راستي كه خداي


فرزانه هيچ گاه زمين و زمان را از عمل كننده ي به حق و عدالت و از راهنما و راهگشاي به سوي راه نجات و سرفرازي تهي نمي گرداند!

شما اي سالار خوبان! حجت خدا، بر بندگانش هستيد و وديعه ي بزرگ و امانت شكوهبار الهي در زمين گسترده ي او. شما از درخت تناور احمدي هستيد و ميوه ي جانبخش و پاك و پاكيزه ي شجره ي طيبه ي محمدي. آن گرانمايه ي جهان هستي اصل و پايه و ساقه ي آن درخت تناور و مقدس است و شما شاخ و برگ و ميوه ي شفابخش آنيد. پس به سوي هدف بشتاب كه با بهترين پيك روبرو خواهي بود.

سالار من! من پس از دريافت نامه ات گردن هاي قبيله ي «بني تميم» را براي تو رام نموده و آنان را پرشورتر و سخت تر از تشنه كامان و عطش زدگان و سوخته دلاني كه پس از روزها تشنگي و عطش، بر آب گوارا و زلال وارد مي گردند، به سوي تو توجه داده ام.

افزون بر اين قبيله، به ياري خدا، قبيله ي «بني سعد» را نيز در برابر تو خاضع ساخته ام و اينك آنان در برابر فرمانت سر تعظيم فرود مي آورند و به خواست خدا، زنگارهاي دلها و سينه هاي آنان را با آب رگبار باران جانبخش و زندگي ساز و آزاديبخش فرهنگ قرآن و عترت به گونه اي شستشو داده ام كه جلا و صيقل يافته است.