بازگشت

بامداد آن شب


بامداد آن شب بود كه «وليد» دگرباره «مروان» را فراخواند و ضمن ترسيم اوضاع شكننده ي جاري، چاره انديشي كرد، و او گفت:

«امرتك فعصيتني و ستري ما يصير امرهم اليه.»

من در مورد آنان تو را رهنمود دادم و گفتم كه بايد چه كرد، اما تو با نظر من مخالفت ورزيدي و از انجام پيشنهادم سر باز زدي! اينك ديري نمي پايد كه خواهي ديد فرجام كار آنان به كجا مي كشد!

«وليد» كه خوب مي دانست، آن عنصر شرور و كهنه كار چه مي گويد و منظورش اين است كه، چرا او دست به خون آنان - به ويژه، خون پاك سالار شايستگان عصرها و نسلها، حضرت حسين - نگشوده است، فرياد برآورد كه: واي بر تو! چگونه نظر زشت و ظالمانه ي تو را مي توانم به كار بندم؟ مگر نه اين است كه تو با تاريك انديشي و خشونت طلبي ات مرا به از دست دادن آبرو و اعتبار و دين و دنيايم وسوسه مي كني؟

آن گاه افزود: هان اي مروان! به خداي سوگند اگر فرمانروايي كران تا كران گيتي را به من دهند و در برابر آن از من بخواهند كه حسين عليه السلام را بكشم، هرگز چنين كاري نخواهم كرد، چرا كه به خداي سوگند باور نمي كنم كه كسي با ريختن خون او خداي را جز با ميزاني تهي از اسلام و ايمان و پرستش و بندگي خدا ديدار كند، زيرا در آن صورت ميزان عمل او پوچ و پوك و بار گناه اش سخت سنگين و سهمگين خواهد بود و من با اين انديشه و آگاهي دست به چنين كار زشت و احمقانه اي نخواهم زد!

«ويحك انك أشرت الي بذهاب ديني و دنياي، و الله ما احب أن ملك الدنيا لي و


اني قتلت حسينا و الله ما أطن أن أحدا يلقي الله بدمه الا و هو خفيف الميزان.» [1] .

[هان اي مروان! براستي مي داني چه مي گويي؟

مي فهمي چه پيشنهاد خفت آور و بيدادگرانه اي مي كني؟

مي داني چه بر زبان مي آوري؟

به من اشاره مي كني كه دست به گناهي بزنم كه دين و ايمانم از دست برود و ننگ ابدي را براي خود فراهم سازم؟ نه چنين نخواهد شد!

به خداي سوگند اگر پاداش كشتن حسين عليه السلام، فرمانروايي بر گيتي باشد و اگر حكومت به هر آنچه خورشيد در آن طلوع و غروب مي كند، به من داده شود، من دست به اين جنايت وحشتناك نخواهم زد!

آخر، من به چه دليل و كدامين منطق خود را به اين گناه سهمگين آماده سازم؟

چگونه خون مقدس او را بر زمين ريزم؟ به اين دليل كه با «يزيد» بيعت نمي كند و ولايت دروغين و حكومت استبدادي و انحصاري و موروثي و خودساخته امويان را ظالمانه و بدعت در اسلام مي داند؟

آيا جهان ديگري در كار نيست؟

آيا حساب و كتاب و پاداش و كيفر و بهشت و دوزخي در پيشاروي ما نيست؟ و آيا هر چه هست، همين چند روزه ي دنياست؟

نه! نه! به باور ما آنجا حساب و ميزاني است و پاداش و كيفر در كار است. و كشنده ي پسر پيامبر و سالار جوانان و جوانمردان بهشت هماره در آتش شعله ور دوزخ خواهد بود و خواهد سوخت و نجات و رهايي برايش نخواهد بود.از اين رو من به چنين فاجعه ي سهمگين و گناه زشت و ظالمانه اي دست نخواهم زد، نه! هرگز چنين نخواهم كرد!

و بدين سان مي نگريم كه «وليد» عموزاده ي «يزيد» و نماينده ي حكومت خودكامه او در مدينه، ايمان به روز رستاخيز و پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ از خود نشان مي دهد و نجات و رستگاري سراي آخرت را بر زر و زيور و زور و قدرت برمي گزيند و خود را با منطق پوشالي مأمور معذور است، نمي فريبد و دنباله روي و يا تعصب گروهي و نژادي و حزبي و خطي و باندي را - كه سوگمندانه قربانيان بسيار و


بي شماري مي گيرد و به سوي دوزخ دنيا و آخرت مي كشاند - بر حق و عدالت برنمي گزيند!!!

راستي كه اين كار وليد درس آموز و شگفت انگيز است!

راستي اي كاش كه همه ي انسان ها و انسان نماها در همه ي قرون و اعصار مي توانستند چنين آزادمنشانه بينديشند و بر سر دو راهي هاي پرخطر زندگي - كه يك سو زر و زور و جاه و مقام و امواج تبليغاتي و انواع جو سازي ها و تعصبات گوناگون و ديگر شگردهاست - واقعيت را بشناسند و آن گاه شهامت انتخاب آن را داشته باشند.

آري، اي كاش كه چنين مي شد!] [2] .


پاورقي

[1] بحار، ج 44، ص 325؛ ارشاد مفيد، ص 222؛ لهوف، ص 11.

[2] آنچه در ميان دو قلاب قرار دارد، از مترجم است.