بازگشت

سه پرچم در روز رستاخيز


آن گاه فرمود: از اين سه پرچمي كه در روز رستاخيز بر من وارد مي شوند، پرچمي تيره و تار و ظلمت زده است كه فرشتگان از آن مي هراسند و از آن اظهار بي تابي و نفرت مي كنند.

«راية سوداء مظلمة قد فزعت منها الملائكة.»

آن پرچم و طرفداران و به دوش كشندگانش مي آيند تا در برابر من مي ايستند و من از آنان مي پرسم: شما كيانيد و از كجا مي آييد؟

«فأقول: من أنتم؟»

آنان پاسخ مي دهند: ما از توحيدگرايان و خداپرستان جهان عرب و از امت تو هستيم!


نحن من امتك يا احمد»

من به آنان مي گويم: من محمد هستم، پيامبر خدا به سوي عرب و عجم!

«انا احمد نبي العرب و العجم!»

آنان مي گويند: ما از امت و جامعه ي تو هستيم اي پيامبر خدا! اينك به سوي شما آمده و چشم اميد به شفاعت شما دوخته ايم.

به آنان مي گويم: شما پس از من با كتاب پرشكوه خدا، قرآن شريف، و با خاندانم چگونه رفتار كرديد؟

«فاقول لهم: كيف خلفتموني من بعدي في اهلي و عترتي و كتاب ربي؟»

آنان پاسخ مي دهند: اي پيامبر خدا واقعيت اين است كه كتاب خدا و مقررات و مرزهاي احكام آن را تباه ساختيم و در مورد خاندانت نيز، زشت و ظالمانه عمل كرديم؛ چرا كه هماره در اين تلاش احمقانه بوديم كه آنان را از روي زمين برداريم و در اين راستا بود كه به جاي بهره وري از دانش و معنويت پرشكوه آنان، از آنان روي برتافتيم و به مخالفت و دشمني با بندگان شايسته و وارسته و محبوب خدا پرداختيم!

«اما الكتاب فضيعناه، و اما عترتك فحرصنا أن نبيدهم عن جديد الارض.»

و در اين شرايط است كه اين پرچم و اين گروه در حاليكه به شدت تشنه هستند و چهره هايشان سياه گشته، باز مي گردند و از آمرزش خدا محروم مي شوند!

آن گاه پرچم ديگري كه سياهي و تيرگي اش از پرچم نخست افزونتر است، با طرفداران و به دوش كشندگانش بر من وارد مي گردند و من از آنان خواهم پرسيد كه: پس از رحلت من با دو امانت گرانبهايم، قرآن و عترت، چگونه رفتار كرديد؟!

«ثم ترد علي راية اخري اشد سوادا من الاولي، فأقول لهم: كيف خلفتموني من بعدي في الثقلين: الأكبر و الأصغر، كتاب ربي و عترتي؟»

آنان پاسخ مي دهند: ما با ثقل اكبر يا كتاب پرشكوه خدا مخالفت ورزيديم و احكام و مقررات انسانساز و عدالت آفرين و آزادمنشانه ي آن را كنار نهاديم و از پي هواهاي جاه طلبانه ي خود رفتيم. و با امانت ديگر تو - كه عترت و خاندان گرانمايه ات باشند - نيز به مخالفت برخاسته و با آنان ظالمانه رفتار نموديم و ضمن زير فشار قرار دادنشان، آنان را در دفاع از حق و عدالت تنها گذاشتيم و در برابر بيدادگران ياريشان


نكرديم و آنان را سخت پراكنده نموده و از خانه و كاشانه خويش آواره ساخته و آنان را به شهادت رسانديم.

«أما الأكبر فخالفناه، و اما الأصغر فخذلنا، و مزقناهم كل ممزق.»

اينجاست كه من به آنان خواهم گفت: برويد و از من دور شويد!

و آن گاه است كه آنان در حالي كه سخت تشنه و درمانده اند و چهره هايشان سياه گشته و بر آن گرد و غبار خفت و رسوايي گناه و بيدادگري نشسته است، از راهي كه آمده اند بازمي گردند.

«فاقول: اليكم عني فيصدرون عطاشا مسودة وجوههم.»

سپس پرچم ديگري كه نورافشان است و از آن فروغي پرتوافكن مي باشد بر من وارد مي گردد، و من به آنان خواهم گفت: شما چه كساني هستيد؟

«ثم ترد علي راية اخري تلمع نورا فاقول لهم: من انتم؟»

آنان پاسخ مي دهند: ما مردمي توحيدگرا و پرواپيشه و از حقجويان و حق طلبان و حق پرستان و حق پذيرانيم.

«نحن اهل كلمة التوحيد و التقوي من امة محمد صلي الله عليه و آله و سلم.»

ما كساني هستيم كه كتاب پرشكوه خدا، قرآن شريف را گرامي داشتيم و آن را بسان جان شيرين و عزيزتر از آن حفظ كرديم و از خطرهاي رنگارنگ پاس داشتيم و حلال آن را حلال و حرامش را حرام و ناروا شمرديم و به راستي به رهنمودهاي آن عمل كرديم و از هشدارهايش هشدار پذيرفتيم و از پند و اندرز و درس هاي انسانساز و عبرت آموز و عبرت انگيزش درس هاي عبرت گرفتيم و اندرزها پذيرفتيم.

«و نحن بقية اهل الحق، حملنا كتاب الله فاحللنا حلاله و حرمنا حرامه...»

ما مردمي هستيم كه خاندان گرانمايه ي پيامبر را گرامي و پابرجا نگاه داشتيم و از جان گرامي آنان پاس داشتيم، چرا كه همان گونه كه از جان و مال و هستي و امكانات و فرزند و خانواده ي خويش دفاع مي نموديم، آنها را ياري مي كرديم، از حقوق و كرامت و شكوه و معنويت و امنيت و آزادي خاندان پيامبر در برابر بيدادپيشگان و تجاوزكاران دفاع كرديم و آنان را با همه ي وجود ياري نموديم و دوشادوش آنان با دشمنان ددمنش و تجاوزكارشان به رويارويي برخاستيم.

«واحيينا ذرية محمد صلي الله عليه و آله و سلم، فنصرناهم من كل ما نصرنا منه انفسنا، و قاتلنا معهم من


ناواهم....»

اينجاست كه من به آنان خواهم گفت: مژده باد بر شما كه من پيامبرتان محمد صلي الله عليه و آله و سلم هستم.

«فاقول لهم: ابشروا، أنا نبيكم محمد...»

آري، درست مي گوييد، به راستي كه شما در زندگي دنيا همان گونه عمل كرديد و همان سان رفتار نموديد كه وصف كرديد.

«فلقد كنتم في دار الدنيا كما وصفتم.» [1] .

و آن گاه است كه من از حوض كوثر به آنان آب خوش و گوارايي خواهم نوشاند و آنان سيراب و سرفراز مي گردند و با دريافت مژده ي ورود به بهشت پرطراوت و زيباي خدا، بدانجا رهسپار شده و براي هميشه در بهشت پرنعمت خدا خواهند بود.

6- و نيز «ابن عباس» آورده است كه: ما نزد پيامبر گرامي اسلام بوديم و آن حضرت، حسين عليه السلام را - كه كودكي خردسال بود - بر روي پاي راست نشانده و فرزندش «ابراهيم» را روي پاي چپ قرار داده بود و گاهي حسين عليه السلام را بوسه باران مي ساخت و مورد نوازش و مهر پدرانه قرار مي داد، و گاه ابراهيم را. درست در همين شرايط، بناگاه فرشته ي وحي از سوي پروردگار هستي فرود آمد و پيام خدايش را به او رساند.

پس از برطرف شدن آثار فرود وحي، پيامبر گرامي فرمود: فرشته ي وحي اينك از سوي پروردگارم فرود آمد و پيام خدا را به من رسانيد.

پرسيديم: اي پيامبر خدا! چه پيامي آورد؟

فرمود: پيام او اين بود كه: هان اي پيامبر خدا! پروردگارت به تو سلام و درود مي فرستد و مي فرمايد: من بر آن نيستم كه هر دو فرزندت حسين عليه السلام و ابراهيم را برايت نگاه دارم، از اين رو يكي از آن دو را برگزين و ديگري را فداي او ساز!

آن گاه پيامبر گرامي نظري بر چهره ي «ابراهيم» افكند و گريست و نيز نگاهي به جمال دل آراي حسين عليه السلام نمود و به گريه ادامه داد.

سپس فرمود: واقعيت اين است كه مادر فرزندم «ابراهيم» كنيز است و هنگامي


كه او جهان را بدرود گويد، جز من كسي ديگر درمرگ او دچار اندوه شديد نخواهد شد، اما مام فرزانه و پرمعنويت فرزندم، حسين عليه السلام، فاطمه عليهاالسلام، و پدر گرانقدرش، علي عليه السلام، عموزاده ي ارجمند و پاره ي وجودم مي باشد كه خون او بسان خون من است و اگر حسين عليه السلام جهان را بدرود گويد، هم دخت فرزانه ام فاطمه عليهاالسلام اندوهگين مي گردد و هم عموزاده ي ارجمندم، علي عليه السلام، و هم خودم از مرگ او سخت اندوه زده و دلگير مي گردم. از اين رو اندوه خويشتن را بر اندوه و ناراحتي آنان برمي گزينم و به فرشته ي وحي گفتم: اينك كه چنين است، حسين عليه السلام را برمي گزينم و «ابراهيم» را فداي او مي سازم؛ و اين گونه بود كه «ابراهيم» براساس حكمت خدا پس از گذشت سه روز از آن پيام و آن گزينش از دنيا رفت و با مرگ خود پيامبر را داغدار ساخت.

از اين رو هر گاه پيامبر گرامي حسين عليه السلام را مي ديد، او را بوسه باران مي ساخت و در آغوش و سينه اش مي فشرد و لب و دهان و دندان هاي پيشين او را مي مكيد و مي فرمود: فديه ي حسين عليه السلام را با فدا ساختن «ابراهيم» پرداخته ام و ميان اين دو حسين عليه السلام را برگزيده ام.

«و قال: فديت من فديته بابني ابراهيم.» [2] .

7- و نيز آورده اند كه: روزي پيامبر خدا به سراي دخت ارجمندش، فاطمه عليهاالسلام رفت و او را پشت درب منزل نگران ديد.

فرمود: چه شده است كه محبوب دل من اينجا ايستاده اند؟

فاطمه عليهاالسلام گفت: پدرجان! پسرانتان، حسن و حسين، بامداد امروز از خانه بيرون رفته و بازنگشته اند و من از سرنوشت آنان بي خبرم!

پيامبر گرامي در پي جويي از آنان به راه افتاد و همه ي آن منطقه را زير پا نهاد تا به شكاف كوهي كه نزديك مدينه بود رسيد، و ديد دو فرزند دلبندش به خواب خوش رفته اند و ماري بزرگ و رعب انگيز - كه گويي مراقب و نگهبان آنان است - در نزديكي آنان حلقه زده است!

پيامبر سنگي برگرفت و به سوي آن «مار» افكند، كه به خواست خدا به زبان آمد


و گفت:

«السلام عليك يا رسول الله! والله ما نمت عند رأسهما الا حراسة لهما.»

سلام بر شما اي پيامبر خدا! به خداي سوگند كه من نزديك دو فرزند گرانمايه ات نخفته بودم، جز اين كه به اذن خدا و فرمان او، از جان گرامي آنان حراست كنم و افتخار نگهباني از آنان را داشته باشم!

پيامبر بر دو فرزندش دعا كرد و با سپاس به بارگاه خدا، حضرت حسن عليه السلام را بر روي شانه ي راست و حسين عليه السلام را بر روي شانه ي چپ نهاد و به سوي خانه ي فاطمه عليها السلام حركت كرد. در ميان راه فرشته ي وحي فرود آمد و حسين عليه السلام را به دوش گرفت و به همراه پيامبر و به ياري او، فرزند دلبندش را به خانه آورد. و پس از اين رويداد شگفت انگيز بود كه آن دو كودك گرانمايه افتخار مي كردند و اين را براي خود مايه ي مباهات مي شمردند كه يكي از آن دو را بهترين و برترين انسان روي زمين بر دوش گرفته است و ديگري را بهترين آسمانيان!

و آن گاه «حسان بن ثابت» شاعر بلند آوازه ي عصر رسالت در اين مورد شعري سرود كه از آن جمله اين بند است:



فجاء و قد ركبا عاتقيه

فنعم المطية و الراكبان [3] .



و آن گاه پيامبر آمد در حالي كه آن دو كودك گرانمايه را بر دو شانه اش نشانده بود. و راستي كه چه مركب پرشكوه و چه سواران ارجمندي!


پاورقي

[1] بحار، ج 44، ص 247.

[2] بحار، ج 22، ص 153؛ مناقب، ج 3، ص 234؛ طرائف، ص 202؛ بحار، ج 43، ص 361؛ مدينة المعاجز، ص 259.

[3] بحار، ج 43، ص 316؛ مدينة المعاجز، ص 254.