توجه دادن به رسالت علم و عالم
هدف شكوهبار ديگر نهضت فرهنگ ساز و انسان پرور عاشورا توجه دادن علم و دانش به رسالت واقعي خويش و هشدار دادن به دانشور و دانشمند، عالم و روشنفكر و صاحب انديشه و آگاهي و رسالت، يا خواص جامعه به عهد خطير و جايگاه رفيع و مسئوليت سنگين خويش است.
چرا كه اگر در شهر و دياري سرچشمه ي آن، پاك و پاكيزه باشد و منبع آب، لبريز از آب سالم و بي آلايش و تصفيه شده، در آن صورت گل آلود بودن لوله ها و شيرها چندان زيانبار نيست؛ چرا كه همه ي آنها به سرچشمه اي پاك و جوشان و زلال پيوند دارند و به آبي صاف و پايان ناپذير كه همه ي اين آبهاي راكد و گل آلود را در سر راه خويش مي رويد، آلودگي را مي شويد، ناخالصي ها را مي پالايد و همه جا را ضد عفوني و آفت زدايي و پاكيزه مي سازد.
مگر نه اين است كه فرع، تابع اصل است و جزء، ذره اي از كل و فرد، از جمع رنگ مي گيرد و رنگ مي پذيرد؟
مگر نه اين است كه دانش و بينش اثري شگرف در دلها و جانها مي گذارد و بازتابي گسترده در كران تا كران جامعه پديد مي آورد و به تدريج موجي عظيم در گسترده ي گيتي ايجاد مي كند؟
و مگر نه اين است كه سرنوشت انديشه و عقيده و سليقه و سبك و سيره و بايدها و نبايدها و ارزشها و ضد ارزشها را دانش و علم و بينش و دانائي و كتاب و قلم رقم مي زند؟
و مگر نه اين است كه دانايي، توانايي و علم، قدرت مي آورد و اين دو هستند كه تدبير امور و تنظيم شئون دين و دنياي مردم را به كف مي گيرند؟
و مگر نه اين است كه قدرتمندان بر سرنوشت مردم حكم مي رانند اما دانشمندان بر فرمانروايان.
«الملوك حكام علي الناس و العلماء حكام علي الملوك.».
با اين بيان، روشن است كه با تباهي عالم، جامعه تباه مي گردد.
«اذا فسد العالم، فسد العالم.» [1] .
و با لغزش عالم - كه بسان شكستن كشتي است - هم خودش غرق مي شود و هم سرنشينان كشتي را به غرقاب مي سپارد.
«زلة العالم كانكسار السفينة تغرق و تغرق.» [2] .
و با كتمان حقايق از سوي عالم و آگاه است كه حق كشي ها مي شود و حرمت ها پايمال سم ستوران؛ و چهره ها و سيماهاي نورافشان زير تيغ سانسور و در پس پرده كتمان مي مانند و دور از چشم فضيلت خواهان و كمال طلبان.
و با بيان انديشه و عقيده اي بدعت آميز،
يا دعوت و سخني گمراهگرانه و ظالمانه،
يا داوري و قضاوتي شتاب آلود و آميخته به غرض و تعصب،
يا بزرگداشتي غلوآميز از چهره اي نامدار - با آميزه اي از آيات و روايات - از سوي عالم است كه پايه و اساس بدعتي رسوا و شرك آلود و انحطاط آفرين را در جامعه و دنيايي مي ريزد و آن گاه، هم مايه ي گمراهي و تباهي و عقب ماندگي خود او مي گردد و هم بسياري ديگر؛ و آن گاه براي برافكندن و زدودن آثار ويرانگر آن، چه سرمايه هايي بايد تباه گردد. «و ان شر الناس عند الله امام جائر...»
و يا تبديل به جاده صاف كن استبداد شدن،
به صورت مدار و محور ظالمان درآمدن،
پل پيروزي آنان گرديدن،
نردبان ترقي آنان شدن،
سردار تراشيدن و امير پروردن،
سايه ي خدا و نماينده ي او ساختن،
سوق دادن مردم ساده دل به بارگاه ستم،
گرايش و ركون و كرنش به بيداد نمودن،
تملق و چاپلوسي و بت تراشيدن،
و خدشه دار ساختن چهره ي عالمان راستين و آزاديخواه و ستم ستيز و طرفدار حقوق و آزادي مردم و زير سؤال بردن آنان از سوي عالم دنيادوست و دنيادار و شيفته ي جاه و مقام يا ابزار دربارها و دستگاه ها و دفترها و مراكز قدرت است كه روح و جان دين را مي گيرد و مذهب را اسير و بازيچه ي خودكامگان شرارت پيشه اي مي سازد كه با سوء استفاده از آن، هواهاي دل خويش را مي جويند و بر شبستاني سرد و خاموش يا گورستاني ساكت و مطيع فخر مي فروشند و خدايي مي كنند.
«فان هذا الذين قد كان اسيرا في ايدي الاشرار، يعمل فيه بالهوي و تطلب به الدنيا.» [3] .
آري اين گونه است كه حسين عليه السلام در نهضت اصلاحگرانه اش بر آن است تا علم و عالم، شعر و شاعر، خطيب و خطابه، واعظ و موعظه، اندرز و اندرزگو، محقق و پژوهشگر، نويسنده و استاد، روشنفكر مذهبي و عالم ديني، امام جمعه و جماعت
و مرجع علمي و مذهبي را به جايگاه حقيقي اش اوج بخشد و آنها را به رسالت تاريخي خويش توجه دهد.
آن حضرت در كنار خانه ي خدا روي سخن را به دانشوران و دانشمندان كرد و ضمن پيامي رسا و شورانگيز و شعورآفرين و انديشاننده، از جمله فرمود:
«ثم انتم ايتها العصابة! عصابة بالعلم مشهورة، و بالخير مذكورة، و بالنصيحة معروفة، و بالله في انفس الناس مهابة، يهابكم الشريف، و يكرمكم الضعيف، و يؤثركم من لا فضل لكم عليه، و لا يد لكم عنده، تشفعون في الحوائج اذا امتنعت من طلابها، و تمشون في الطريق بهيبة الملوك و كرامة الاكابر، اليس كل ذلك انما نلتموه بما يرجي عندكم من القيام بحق الله... فاما حق الضعفأ فضيعتم، و اما حقكم بزعمكم فطلبتم...» [4] .
شما اي گروه دانشوران! و اي كساني كه در دانش و علم شهره ي شهرهاي خويش هستيد و در اندرزگويي و خيرخواهي و نيكنامي زبانزد خاص و عام!
به پاس آن كه نام خدا را بر لب داريد و راه او را در پيش، در دل مردم، شكوه و حرمت يافته ايد؛ به گونه اي كه توانمند و برخوردار از شما حساب مي برد و ناتوان و نيازمند، گرامي تان مي دارد. كسي كه بر او نه برتري داريد و نه رياست، شما را بر خود برتري مي بخشد و مقدم مي دارد و توانگران و برخورداران جامعه به اشاره ي شما خواسته ي نيازمندان را برمي آورند.
به هنگام گذر از كوچه و خيابان با شكوه پادشاهان راه مي رويد و با سبك و هيبت زمامداران.
آيا اين قدرت و شكوه كه بدان نايل آمده ايد، نه به خاطر آن است كه از مرزهاي مقررات خدا و حقوق و آزادي بندگان او دفاع كنيد؟ و به قانونگرايي و عمل به قانون فرا خوانيد و همت گماريد؟
اما دريغ و درد كه نه تنها چنين نكرديد كه در مرزباني بيشتر مقررات خدا كوتاهي كرديد و با عدم تحرك و جنبش در برابر ستمكاران، حقوق مردم را خوار و بي مقدار شمرديد و ضايع ساختيد و در همان حال آنچه را حق خود مي پنداشتيد، خواستيد و به دست آورديد، اما در راه خدا، نه از مال خويش مايه گذاشتيد و نه جاني به خطر
افكنديد و نه با تجاوزكاران درافتاديد!
شما در اين آرزوي خام هستيد كه خدا بهشت پرطراوت و زيبا، همدمي با پيام آوران، و امنيت از عذاب و كيفرش را به شما ارزاني دارد؛ چه كه اينها را حق خويش مي پنداريد، اما از آن مي ترسم كه پرتوي از خشم و كيفر خدا بر شما - گروه از خود راضي - فرود آيد؛ چرا كه شما به نام علم و دين خدا و در پرتو كرامت او، در جامعه به موقعيت رسيديد، اما نه به يكتاپرستان واقعي و آزادمنش، بها مي دهيد و نه به خاطر خدا بندگانش را احترام مي كنيد و نه حقوق و كرامت آنان را پاس مي داريد.
شما كه به خاطر شكسته شدن پاره اي از سفارشها و پيمانهاي پدرانتان برمي آشوبيد، خود مي نگريد كه چگونه مقررات و پيمانهاي خدا به دست قانون شكنان گسسته شده و به سفارشها و عهدهاي پيامبرش بي اعتنايي و بي مهري مي گردد،اما شما پريشان و نگران نمي گرديد.
در اين جامعه ي استبدادزده، كار حق كشي و بيداد به جايي رسيده است كه نابينايان و گنگها، ناتوانان و بيماران زمين گير، بدون سرپرست و پناهي در شهرها رها شده اند و كسي به آنان ترحم نمي كند و به دادشان نمي رسد.
شما دانشوران و علماي دين نه درخور موقعيت و عنوان خويش رفتار مي كنيد و نه كسي كه خود را به خطر افكند و از حق و عدالت سخن گويد، او را در برابر ظالمان ياري مي كنيد.
شما به جاي حق گويي و صراحت و بيان دردها و رنجها و حق كشي ها، با چرب زباني و تملق بافي و چاپلوسي و سازش با آفت استبداد و انحصار، تنها به امنيت خود مي انديشيد، نه حقوق و امنيت ديگران و حراست از دين و دفتر، و عمل به قانون خدا؛ و از هشدارهاي خدا نيز - كه شما را از سازش با ستمكاران و تمايل به آنان هشدار داده است - هشدار نمي پذيريد و غفلت مي كنيد.
راستي كه فاجعه و مصيبت شما از همه سهمگين تر است؛ چرا كه شما از جايگاه فرهنگي و معنوي و علمي و ديني خويش رانده شده و از رسالت عالمانه و آگاهانه دست شسته ايد.
بايد رهبري جامعه و تحقق قانونگرايي و قانون محوري به دست دانشمندان و دين شناساني باشد كه امانتدار مقررات خدا و آگاه به حلال و حرام اويند و با همه ي
وجود در انديشه تأمين و تضمين حقوق مردم اند، اما اينك آن موقعيت معنوي و جايگاه علمي از شما گرفته شده است؛ چرا كه از محور حق و عمل به آن پراكنده شديد و درباره ي سبك و سيره ي پيامبر - پس از آن همه دليلهاي روشن - به كشمكش پرداختيد.
راستي اگر شما در برابر رنجها و شكنجه ها شكيبايي مي ورزيديد و در راه خدا سختي ها و ناگواري ها را به جان مي خريديد، آن گاه بود كه سر رشته داران و كارگزاران امور به ناگزير براي دريافت قوانين و مقررات به سوي شما مي آمدند و شما مرجع فكري و علمي و معنوي جامعه بوديد و كارها با نظارت شما جريان مي يافت، اما شما به استبدادگران اين فرصت را داديد كه موقعيت رهبري علمي و نظارت بر حسن جريان كارها را از شما گرفتند و با ندانم كاري خويش، كار دين خدا را بر آنان سپرديد تا براساس پندارها و يافته هاي سست و زورمدارانه خويش عمل كنند و در راه هواهاي جاه طلبانه و ظالمانه ي خود گام سپارند.
دليل سيطره ي آنان بر شما و به كف گرفتن رهبري جامعه، اين است كه شما از فداكاري و جانبازي در راه حق مي گريزيد و عاشقانه به زندگي زودگذر اين جهان دل مي بنديد؛ به همين جهت هم توده هاي محروم و ناتوان را به بند استبداد مي سپاريد تا با سركوب و فريب پاره اي را برده ي ذليل خويش سازند و پاره اي ديگر در غم آب و نان گرفتار گردند و استبدادگران زورمدارانه و براساس هواهاي دل خويش در ناز و نعمت غوطه خورند و با دنباله روي از زشتكاران و هوسبازي هاي خويش رسوايي ها به بار آورند و در برابر خداي توانا گستاخي ورزند.
كار به جايي برسد كه در هر شهر و دياري سخنور و سخنگويي از ستايشگران بارگاه ظلم، بر فراز منبر رود و بر اين جايگاه مقدس گماشته شود و كران تا كران كشور و دين و دنياي مردم در سيطره ي آنان باشد و دست بيدادشان در همه جا براي هر فشار و جنايتي باز؛ و مردم به ناگزير به گونه اي برده ي آنان گردند و تن به ذلت سپارند كه هر دستي بر سرشان كوبيده شود، قدرت دفاع از خود را نداشته باشند.
فشار اختناق و استبداد به جايي برسد كه حاكمي خودكامه و كينه توز و خشونت كيش بر آگاهان و ستم ناپذيران بتازد و ديگري براي هواي دل خويش، بينوايان و توده ي دربند را بكوبد و بر آنان سخت گيرد و سومي كه گمارنده ي اين هاست و خود را فرمانروايي بي چون و چرا و نقد ناپذير و فراتر از قانون و پاسخگويي در
برابر جامعه و مردم مي شمارد، نه خدا را بشناسد و نه روز رستاخيز را.
با اين بيان، يكي از هدف هاي حسين عليه السلام اوج بخشيدن علم و عالم به جايگاه خود و توجه دادن آنان به رسالت سنگين خويش است تا آنان از آن حضرت بياموزند كه از ارزشها پاس دارند نه ضد ارزشها،
تا آفت زدا باشند و نه آفت زا،
تا ظلمت شكن باشند و نه ظلمت آفرين،
تا پرده هاي فريب و رياكاري و خيانت را بدرند و راه فلاح بگشايند و نه توجيه گر ظلم و عمله ي استبداد،
تا سازنده باشند و نه سوزاننده،
شفابخش باشند و نه بيماري زا،
فرهنگ ساز و فرهنگ بان و انديشاننده باشند و نه خرافه پرداز و تخديرگر و عوام زده و عوام زاده،
عامل پيشرفت و اوج و ترقي جامعه باشند نه ترمز ايستايي و ذلت پذيري،
نيروي پيش برنده و بالا برنده و رشد دهنده باشند و نه باعث سقوط و نگونساري،
از حقوق مردم پاس دارند نه صاحبان قدرت و امكانات،
و از قانون گرايي و قانون مداري و عملكرد قانوني و نقدپذيري و پاسخگو بودن حكومت پيام دهند و نه عكس اين اصول مترقي، و مردم را با گفتار و عملكرد زيبا و شايسته به خدا نزديك سازند و نه دور گردانند و فراري دهند.
پاورقي
[1] بحار، ج 2، ص 58.
[2] بحار، ج 2، ص 58؛ الحيات، ج 2، ص 308.
[3] نهجالبلاغه، نامه 53.
[4] تحف العقول، ص 242.