بازگشت

شهريار بنده نواز


روزي امام حسين عليه السلام به همراه بعضي از يارانش به باغ خود رفت. در باغ آن حضرت غلامي به نام «صافي» باغباني مي كرد. همين كه نزديك باغ رسيد، غلام را ديد كه نشسته و نان مي خورد، امام حسين عليه السلام در كنار يكي از نخل ها و در جايي كه غلام او را نمي ديد، نشست و مشاهده كرد كه غلام لقمه ناني را گرفته، نصف آن را جلوي سگ مي افكند و نيمه ديگر را خود مي خورد. چون از خوردن نان فارغ شد، دست به دعا برداشته و گفت: «الحمدللّه ربّ العالمين اللّهُمَّ اغْفِرلي و لِسَيِّدي وَ بارِكْ لَهُ كَما بارَكْتَ عَلي اَبَوَيْهِ يا اَرْحَمَ الرّاحمين؛ تمام حمد و سپاس مخصوص پروردگار عالمين است. خداوندا! مرا بيامرز و آقايم را بيامرز و بر او خير و بركت خود را ارزاني دار، همان گونه كه به پدر و مادر او خير و بركت خود را ارزاني داشته اي، اي مهربان ترين مهربانان!»

اين رفتار پسنديده غلام مورد رضايت و توجه امام عليه السلام قرار گرفت و آن حضرت با خوشحالي از جاي خود بلند شده و صدا زد: اي صافي!

غلامِ با شنيدن صداي آن بزرگوار دستپاچه شده و عرض كرد: سرورم! اي مولاي همه اهل ايمان تا روز قيامت! مرا معذوردار چون از حضور شما در باغ مطلع نبودم و شما را نديدم. امام عليه السلام فرمود: اي صافي! تو مرا حلال كن كه من بدون اذن به باغ تو آمدم. صافي گفت: اين سخن شما نشانه بزرگواري، كرامت و آقايي شماست و گرنه، اين باغ كه مال شماست. امام فرمود: ديدم كه نصف لقمه خود را به طرف سگ مي انداختي و نصف ديگرش را خود مي خوردي؛ چرا چنين مي كردي؟ او پاسخ داد: در حال خوردن نان، ديدم اين حيوان به من نگاه مي كند، از او خجالت كشيدم. او سگ شماست كه باغ شما را پاسداري مي كند، من هم بنده و غلام شما هستم و هردو ريزه خوار نعمت شماييم.

با شنيدن اين گفتار متين و مؤدّبانه، چشمان امام پر از اشك شد و فرمود: حال كه چنين است، تو در راه خدا آزادي و هزار دينار به تو بخشيدم. غلام عرض كرد: اما من همچنان دوست دارم بازهم در باغ شما خدمت نمايم.

مملوك آن جنابم و محتاج اين درم شاها اگر به عرش رسانم سدير فضل

اين مهر بر كه افكنم، اين دل كجا برم؟ گر بركَنم دل از تو و بردارم از تو مهر

امام حسين عليه السلام فرمود: «اِنَّ الكريمَ يَنْبَغي لَهُ اَنْ يُصَدِّقَ قَولُهُ بِالفِعْلِ؛ البته شايسته است شخص كريم، كردار خويش را با گفتارش هماهنگ نمايد.» آيا به تو نگفتم: مرا حلال كن كه بي اجازه به باغت آمدم؟! اكنون كردار خود را با گفتارم هماهنگ مي كنم و اين باغ را به تو مي بخشم. پس حالا ياران مرا كه اينجا آمده اند، مهمان حساب كن و به خاطر من از آنان پذيرايي نما. خداوند متعال تو را در قيامت مهمان كند و بر اخلاق و ادب تو بيش از پيش بيفزايد.

صافي عرض كرد: حال كه اين باغ را به من بخشيدي، من نيز آن را براي اصحاب و شيعيان تو وقف نمودم. [1] .


پاورقي

[1] مستدرک الوسائل، ج 7، ص 193؛ کلمات الامام الحسين(ع)، ص 626.