بازگشت

تحريفات معنوي


الف. اولين تحريف اين بود كه اين حادثه را يك حادثه ي استثنايي و ناشي از يك دستور محرمانه و خصوصي دانستند. امام حسين فداي گناهان امت شد! او كشته شد تا


گناهان امت بخشيده شود! بدون شك اين يك فكر مسيحي است كه در ميان ما نيز رايج شده است. اين فكر است كه امام حسين را به كلي مسخ مي كند و او را به صورت سنگر گنهكاران در مي آورد، قيام او را كفاره ي عمل بد ديگران قرار مي دهد: امام حسين كشته شد كه گنهكاران از عذاب الهي بيمه شوند! جوابگوي معصيت معصيتكاران باشد [1] (به شخصي گفتند تو چرا نماز نمي خواني، روزه نمي گيري، مشروب مي خوري؟ گفت من؟! شب جمعه در هيئت، سينه ي سه ضربه ي مرا نديدي؟! آقاي بروجردي هر چه خواستند سر دسته هاي قمي را از بعضي كارها منع كنند قبول نكردند، گفتند ما همه ي سال جز يك روز مقلد شما هستيم.) چيزي كه هست فرق ما با مسيحيان اين است كه مي گوييم يك بهانه اي لازم است، به قدر بال مگسي اشك بريزد و همان كافي است كه جواب دروغگوييها، خيانتها، شرابخواريها، رباخواريها، ظلمها و آدمكشيها بشود! مكتب امام حسين به جاي اينكه مكتب احياء احكام دين باشد، مكتب اشهد انك قد اقمت الصلاة و اتيت الزكاة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر باشد، و همان طور كه خودش فرمود: اريد ان امر بالمعروف و انهي عن المنكر، مكتب ابن زياد سازي و يزيدسازي شد.

در اين زمينه است كه افسانه ها ساخته شده از قبيل داستان مردي كه سر راه را مي گرفت و آدمها را مي كشت و لخت مي كرد، اطلاع پيدا كرد كه قافله اي از زوار حسيني امشب از فلان نقطه عبور مي كنند، در گردنه اي كمين كرد و در حالي كه انتظار مي كشيد خوابش برد و قافله آمد و گذشت و او متوجه نشد. قافله كه مي گذشت، گرد و غبار بلند شده بود و روي لباسها و بدن او نشست. در همين حال خواب ديد كه قيامت بپا شده و او را هم كشان كشان به طرف جهنم مي برند و به جرم خونهاي ناحقي كه ريخته و مالهايي كه دزديده و امنيتي كه سلب كرده است (زيرا از نظر اسلام اينها محارب خوانده مي شوند: انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله... أن يقتلوا أو يصلبوا أو تقطع ايديهم [2] ... رجوع شود به تفسير آيه و به بحث فقهي مطلب) ولي همينكه به نزديك جهنم رسيد، جهنم از قبول او امتناع كرد و امر شد او را برگردانيد زيرا اين كسي است كه در وقتي كه در خواب بوده، غبار زوار حسيني بر روي او نشسته است!




فان شئت النجاة فزر حسينا

لكي تلقي الاله قرير عين



فان النار ليس تمس جسما

عليه غبار زوار الحسين [3] .



پس وقتي كه غبار زوار حسين بر روي يك دزد جاني بنشيند او را نجات دهد، خود زوار چه مقام و درجه اي دارند! و حتما بالاتر از ابراهيم خليل خواهند بود! به قول شاعر:



من خاك كف پاي سگ كوي كسي ام

كو خاك كف پاي سگ كوي تو باشد



و به قول شاعر اصفهاني مردي را در قيامت مي آورند و ملائكه ي غلاظ و شداد او را به محضر عدل الهي مي برند و همي به گناهان او شهادت مي دهند و مورد توجه فرشته ي مأمور رسيدگي [واقع] نمي شود، مي گويند: شكمها پاره كرده است،... ديوان مكرم صفحه ي 133:



اگر اين مرده اشكي هديه كرده

ولش كن گريه كرده



عيان گر معصيت يا خفيه كرده

ولش كن گريه كرده



نماز اين بنده ي عاصي نكرده

مه حق روزه خورده



ولي يك ناله در يك تكيه كرده

ولش كن گريه كرده



اگر پستان زنها را بريده

شكمهاشان دريده



هزاران مرد را بي خصيه كرده

ولش كن گريه كرده



اگر از كودكان شيرخواره

شكمها كرده پاره



به دسته گريه هاي نسيه كرده

ولش كن گريه كرده



خوراك او همه مال يتيم است

گناه او عظيم است



خطا در شهر و هم در قريه كرده

ولش كن گريه كرده



اگر بر ذمه ي او حق ناس است

خدا را ناشناس است



براي خود جهان را فديه كرده

ولش كن گريه كرده



به دست خود زده قداره بر فرق

به خون خود شده غرق



تن خود زين ستم بي بنيه كرده

ولش كن گريه كرده



نمي ارزد دو صد تضييع ناموس

به يك سبوح و قدوس






اگر اشكي روان بر لحيه كرده

ولش كن گريه كرده



6. قبلا گفتيم عامل تحريف دو چيز است. اكنون مي گوييم عامل تحريف چند چيز است:

الف. اغراض دشمنان اين وقايع كه كوشش مي كنند اينها را قلب و تحريف كنند، چنانكه نمونه اش را در نمره ي 4 ديديم.

ب. حس اسطوره سازي و قهرمان سازي خيالي كه در بشر وجود دارد كه قبلا به آن اشاره شد و آقاي دكتر شريعتي در سخنراني عيد غدير، مبناي توجه بشر را به اساطير به نحو احسن بيان كردند. و گفتيم همين حس است كه علي را آنجا مي برد كه جبرئيل از آسيب شمشير علي چهل روز نمي تواند بالا برود، و ضربت علي آنچنان نرم و برنده صورت مي گيرد كه خود «مرحب» متوجه نمي شود و به علي مي گويد: يا علي! اينهمه كه از تو تعريف مي كنند، همه ي زور و هنر تو همين است؟! علي مي گويد خودت را يك تكان بده تا ببيني چه خبر است. تا تكان مي خورد نيمي به اين طرف و نيمي به آن طرف مي افتد!

ج. در خصوص حادثه ي عاشورا يك عامل خاصي هم دخالت كرده است و آن اينكه به خاطر فلسفه ي خاصي از طرف پيشوايان دين توصيه شده كه اين جريان به عنوان يك مصيبت يادآوري شود و مردم بر آن بگريند. فلسفه ي اين تذكر و گريستن و گرياندن، احياء اين خاطره است و فلسفه ي احياء آن اين است كه هدف كلي اين نهضت براي هميشه زنده بماند و امام حسين هر سال در ميان مردم به اين صورت ظهور كند و مردم از حلقوم او بشنوند كه: الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهي عنه، مردم هميشه بشنوند: لا اري الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما، مردم بشنوند اين ندايي را كه با حماسه سروده شده است و ببينند اين تاريخي را كه با خون نوشته شده است.

ولي اين مطلب بدون توجه به هدف گريستنها و گرياندنها، خود گريستن موضوع شده است، بلكه هنر مخصوص شده است. گريز زدن خود يك هنري است در ميان اهل منبر و روضه خوان ها. قهرا براي اينكه مردم بهتر و بيشتر گريه كنند، و به ظاهر براي اينكه اجر و ثواب بيشتري پيدا كنند، روضه هاي دروغ جعل شد. مردم ما هم فعلا مثل چايخورهايي كه به چاي پررنگ عادت كرده باشند كه چاي كمرنگ آنها را نمي گيرد، به روضه هاي خيلي داغ و پرحاشيه عادت كرده اند و اين خود عاملي شده كه اجبارا عده اي از اهل منبر براي اينكه مردم گريه بكنند، روضه هاي دروغ و اگر بخواهيم


محترمانه بگوييم روضه هاي ضعيف مي خوانند.

اينجا دو داستان دارم: مي گويند يكي از علماي آذربايجان هميشه از روضه هاي بي اصلي كه خوانده مي شود رنج مي برد و به اهل منبر اعتراض مي كرد. معمولا مي گفت اين زهرمارها چيست كه شما مي خوانيد؟! ولي كسي به سخنانش گوش نمي كرد، تا آنكه يك دهه خودش در مسجد خودش روضه گرفت و باني هم خودش بود. با روضه خوان شرط كرد به اصطلاح خودش از آن زهرمارها قاطي نكند. روضه خوان گفت: آقا! من حرفي ندارم ولي بدانيد كه مردم گريه نمي كنند. گفت: تو چكار داري؟! در مجلس من نبايد از آن زهرماري ها يعني روضه هاي دروغ خوانده شود. مجلس بپا شد. آقا خودش در محراب، و منبر هم كنار محراب. منبري وارد روضه شد ولي هر چه خواست با روضه ي راست مردم گريه كنند نشد. آقا خودش هم دست را به پيشاني گذاشته بود و ديد عجب! مجلس خيلي يخ شد؛ و لابد با خود گفت الآن مردم عوام خواهند گفت علت اينكه روضه ي آقا نمي گيرد اين است كه نيت آقا صاف نيست و مريدها خواهند پاشيد. يواشكي سرش را به طرف منبر برد و گفت قدري از آن زهرماري ها قاطيش كن.

داستان ديگر اينكه: در يكي از شهرستانها براي اولين بار يك روضه ي مفصلي شنيدم درباره ي داستان زني كه در زمان متوكل رفت به زيارت ابا عبدالله عليه السلام، و مانع مي شدند و دست مي بريدند، تا عاقبت آن زن با شرح مفصلي كه يادم نيست، به دريا انداخته مي شود و فرياد مي كند: يا اباالفضل! به فريادم برس. سواري پيدا مي شود و مي آيد و به زن مي گويد: ركابم را بگير! زن مي گويد: چرا دست دراز نمي كني و مرا نمي گيري؟ مي گويد: آخر من دست در بدن ندارم.

پس معلوم مي شود خود مردم هم عاملي براي اين جعل و تحريف ها هستند. بسياري از زبان حال ها زبان حال نيستند:



اي خاك كربلا تو به من ياوري نما

چون نيست مادري تو به من مادري نما



يعني چه؟! نه امام چنين كلماتي به زبان آورده و نه شايسته ي شأن امام است، بلكه شايسته ي هيچ مردي نيست. يك مرد پنجاه و هفت ساله فرضا بخواهد از تنهايي و غربت بنالد، مادر را نمي خواند. مادر را خواندن در شأن يك بچه است كه هنوز احتياج به دامن مادر دارد. اين سنين وقتي است كه معمولا فرزندان پناه مادران هستند.


كتاب لؤلؤ و مرجان كه در نوع خود كتاب بي نظير است و از يك تبحر واقعي مؤلف مرحومش حكايت مي كند، بحث خود را در دو قسمت قرار داده است و از عهده ي هر دو نيكو برآمده است: اخلاص، صدق.

در بحث صدق، صفحه ي 82، آيات مربوطه را نقل مي كند. اول آيه ي: «فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عند الله ليشتروا به ثمنا قليلا فويل لهم مما كتبت ايديهم و ويل لهم مما يكسبون» [4] سپس آيات افتراي كذب را نقل مي كند كه زياد است. [5] .

7. در صفحه ي 92 به بعضي دروغهاي روضه خوان ها اشاره مي كند از قبيل:

الف. پس از رفتن علي اكبر به ميدان و برگشتن، امام به مادرش ليلي فرمود برخيز و برو در خلوت دعا كن براي فرزندت كه من از جدم شنيدم مي فرمود: دعاي مادر در حق فرزند مستجاب مي شود.

ب. حضرت زينب در حالت احتضار آمد به بالين امام فرمقها بطرفه فقال لها اخوه، ارجعي الي الخيمة فقد كسرت قلبي، و زدت كربي [6] .

ج. امام چند بار به دشمن حمله كرد و هر نوبت ده هزار نفر را كشت!

8. در صفحه ي 142 اشتباه شيخ مفيد را نقل مي كند در جراحت برنداشتن علي عليه السلام، و در صفحه ي 149 داستان عبور اسرا را از كربلا در مراجعت از شام نقل مي كند كه لهوف متفرد به آن است و فقط پس از او «ابن نما» در مثير الأحزان نقل كرده است. تأليف اين كتاب، بيست و چهار سال بعد از وفات سيد

[7] واقع شده است.

9. در صفحه ي 163، از كتاب محرق القلوب آخوند ملامهدي نراقي نام مي برد كه مشتمل بر بعضي اكاذيب است از آن جمله [8] : «چون بعضي از ياران به جنگ رفته شهيد شدند، ناگاه از ميان بيابان سواري


مكمل و مسلح پيدا شد، مركبي كوه پيكر سوار بود. خود عادي [9] فولاد بر سر نهاده و سپر مدور به سر كتف در آورده و تيغ يماني جوهردار چون برق لامع حمايل كرده و نيزه ي هجده ذرعي (!) در دست گرفته و ساير اسباب حرب را بر خود آراسته كالبرق اللامع و البدر الساطع به ميان ميدان رسيد و بعد از طريد و جولان [10] روي به سپاه مخالف كرد و گفت: هر كه مرا نشناسد بشناسد: منم هاشم بن عتبة بن أبي وقاص پسرعم عمرسعد. پس روي به امام حسين كرد و گفت: السلام عليك يا ابا عبدالله اگر پسرعمم عمرسعد...»

10. در صفحه ي 166 اشاره مي كند به كتابهاي برغانيهاي قزويني كه مشتمل بر برخي اكاذيب است.

11. در صفحه ي 167 مي گويد:

«در ايام مجاورت كربلا و استفاده از محضر علامه ي عصر شيخ عبدالحسين طهراني، سيد عرب روضه خواني از «حله» آمد و پدرش از اين طايفه بود و اجزاء (جمع جزوه) كهنه اي از ميراث پدر داشت. اول و آخر نداشت. در حاشيه اش نوشته بود از تأليفات فلان عالم از علماي جبل عامل از شاگردان صاحب معالم است. غرض، آن سيد استعلام حال آن كتاب نمود. مرحوم شيخ عبدالحسين اولا در احوال آن عالم كتابي در مقتل نيافت؛ ثانيا خود كتاب را مطالعه كرد و ديد آنقدر اكاذيب دارد كه ممكن نيست از عالمي باشد. لذا آن سيد را نهي كرد از نشر و نقل از آن. ولي بعد همين كتاب به دست مرحوم دربندي افتاد و مطالب آن را در كتاب اسرار الشهادة نقل كرد و بر عدد اخبار واهيه ي مجعوله ي بي شمار آن افزود.»

در اسرار الشهادة [11] مي نويسد: عدد لشكريان كوفه به ششصد هزار سواره و دو


كرور پياده (يك ميليون و ششصد هزار) مي رسيده است.

12. در صفحه ي 168 مي گويد:

«مرحوم دربندي مشافهة نقل كرد كه من در ايام سابقه شنيدم كه فلان عالم گفت يا روايتي نقل كرد كه روز عاشورا هفتاد ساعت بود و من در آن وقت غريب شمردم و متعجب شدم از نقل آن و لكن حال كه تأمل در وقايع روز عاشورا كردم خاطر جمع يا يقين كردم كه آن نقل، راست و آنهمه وقايع نشود مگر در آن مقدار از زمان.»

13. در صفحه ي 169:

«شخصي در شهر كرمانشاه خدمت عالم كامل جامع فريد، آقا محمدعلي صاحب مقامع و غيره قدس الله روحه رسيده و عرض كرد: در خواب مي بينم به دندان خود گوشت بدن مبارك حضرت سيدالشهداء عليه السلام را مي كنم. آقا او را نمي شناخت، سر به زير انداخت و متفكر شد. پس به او فرمود: شايد روضه خواني مي كني؟ عرض كرد: بلي. فرمود: يا ترك كن يا از كتب معتبره نقل كن.»

14. در صفحه ي 170 مقدمتا براي نقل نمونه اي از اكاذيب روضه خوان ها جريان مسناي بني اسرائيل و تلمود را كه سينه به سينه به يهوديان رسيد و جمع آوري شد ذكر مي كند و تمثيل مي كند «به صدور الواعظين و لسان الذاكرين».

15. در صفحه ي 174 عبارت و بياني در دنبال مطلب فوق دارد، مي گويد:


«لكن مسناي يهود كتاب معين و معهودي است كه به ملاحظه ي آن دو تفسير (شرح مسنا) از زيادي و نقصان مصون و محروس است، و اما روايات مسناي اين امت داراي قوه ي قويه ي نباتيه است كه چون از مجموعه اي به مجموعه ي ديگر نقل كند فورا نمو كند و با بركت شود و شاخه ها و برگهاي تازه ي با طراوت و نضارت براي آن پيدا [شود] و چون در سير به منزل منابر برسد و موسم نقل آنها برسد قوه ي حيوانيه در او ظاهر گردد و بال و پر پيدا كند و چون طير خيال در هر لمحه به جهات مختلف پرواز كند. و ما به جهت مثال به پاره اي از آنها اشاره كنيم به اينكه مختصري از او نقل كنيم.»

قبلا سه فقره نقل شد، لهذا از شماره ي 4 شروع مي كنيم:

16. د. صفحه ي 175: افسانه اي راجع به حضرت امير پس از ضربت خوردن.

ه. افسانه ي يكي از قاصدان كوفه كه نامه اي آورد براي امام حسين و جواب خواست. حضرت سه روز مهلت خواستند، روز سوم عازم سفر شدند. آن شخص گفت: برويم ببينيم جلالت شأن پادشاه حجاز را كه چگونه سوار مي شود. آمد ديد حضرت بر كرسي نشسته، بني هاشم دورش را گرفته و مردان ايستاده و اسبان زين كرده و چهل محمل كه همه را به حرير و ديباج پوشانيده اند... تا عصر عاشورا كه عمرسعد امر كرد شتران بي جهاز را حاضر كردند براي سوار شدن اسيران...

و. صفحه ي 177: حضرت زينب در شب عاشورا به جهت هم و غم و خوف از اعداء در ميان خيمه ها سير مي كرد براي استخبار حال اقربا و انصار، ديد حبيب بن مظهر اصحاب را در خيمه ي خود جمع كرده و از آنها عهد مي گيرد كه فردا نگذارند احدي از بني هاشم قبل از ايشان به ميدان برود... آن مخدره مسرورا آمد پشت خيمه ي ابوالفضل، ديد آنجناب نيز بني هاشم را جمع كرده و به همان قسم از ايشان عهد مي گيرد كه نگذارند احدي از انصار پيش از ايشان به ميدان برود. مخدره مسرور در خدمت حضرت رسيد و تبسم كرد. حضرت از تبسم او (در اين وقت) تعجب كرد و سبب پرسيد. آنچه ديده بود عرض كرد...

ز. داستان اينكه در روز عاشورا بعد از شهادت اهل بيت و اصحاب، حضرت به بالين امام زين العابدين عليه السلام آمد. پس، از پدر حال معامله ي آنجناب را با اعداء پرسيد. خبر داد كه به جنگ كشيد. پس جمعي از اصحاب را پرسيد. در جواب فرمود: قتل،


قتل؛ تا رسيد به بني هاشم، و از حال جناب علي اكبر و ابي الفضل سؤال كرد؛ به همان قسم جواب داد و فرمود: بدان در ميان خيمه ها غير از من و تو مردي نمانده است.

صفحه ي 178:

«اين قصه است و حواشي بسيار دارد و صريح است در آنكه آنجناب از اول مقاتله تا وقت مبارزت پدر بزرگوارش ابدا از حال اقرباء و انصار و ميدان جنگ خبري نداشت.»

ح. داستان عزم رفتن ابا عبدالله به ميدان جنگ و طلب كردن اسب سواري و [اينكه] كسي نبود اسب را حاضر كند:

«پس مخدره زينب رفت و آورد و آن حضرت را سوار كرد. برحسب تعدد منابر، مكالمات بسيار بين برادر و خواهر ذكر مي شود و مضامين آن در ضمن اشعار عربي و فارسي نيز در آمده و مجالس را به آن رونق دهند و به شور در آورند.»

ظاهرا از آن جمله است اينكه حضرت زينب هنگام وداع، برادر را ايست داد و فرمود: وصيتي از مادرم به يادم افتاد. مارم به من گفته در همچو وقتي حسينم را بگير و از طرف من زير گلويش را ببوس. از آن جمله است اينكه حضرت ديد اسب حركت نمي كند، هر چه نهيب مي زند اسب نمي رود، يكمرتبه مي بيند طفلي خودش را روي سم اسب انداخته است. (اشعار معروف صفي عليشاه در بيان دو جاذبه ي عشق و عقل مربوط به جريان حضرت زينب در همين وقت است.) بايد متوجه بود كه حضرت زينب حين وفات حضرت زهرا تقريبا پنجساله بوده است.

ط. صفحه ي 179: زينب آمد به بالين ابا عبدالله عليه السلام در قتلگاه و رأته يجود بنفسه و رمت بنفسها عليه و هي تقول: انت اخي، انت رجاؤنا، انت كهفنا، انت حمانا [12] .


ي. صفحه ي 179: افسانه ي منسوب به «ابوحمزه ي ثمالي» كه در خانه ي امام سجاد را كوبيد، كنيزكي آمد، چون فهميد ابوحمزه است خداي را حمد كرد كه او را رساند كه حضرت را تسلي دهد چون امروز دو مرتبه حضرت بيهوش شدند. پس ابوحمزه داخل شد و تسلي داد به اينكه شهادت در اين خانواده موروثي است؛ جد، پدر، عم.. امام فرمود: بلي، ولي اسارت در اين خانواده موروثي نبود. آنگاه شمه اي از حالت اسيري عمه ها و خواهران بيان كردند.

يا. از هشام بن الحكم [مطلبي] نقل كرده اند كه خلاصه اش اين است: «در ايامي كه امام صادق عليه السلام در بغداد بودند، هر روز مي بايست در محضر امام باشم. روزي يكي از شيعيان، هشام را به يك مجلس عزا دعوت مي كند و او معتذر مي شود كه بايد در حضور امام باشم. او مي گويد: از امام اجازه بگير، و هشام مي گويد: اسم اين مطلب را پيش امام نمي شود برد كه منقلب مي شود. او گفت: بي اجازه بيا. هشام گفت: اين هم ممكن نيست زيرا امام از من خواهد پرسيد. آخر كار هر طور بود هشام را برد. روز بعد امام جويا شد و بعد از تكرار فاش كرد. امام فرمود: گمان مي كني من در آنجا نبودم يا در چنين مجالسي حاضر نمي شوم؟! عرض كرد: شما را در آنجا نديدم. فرمود: وقتي كه از حجره بيرون آمدي، در محل كفشها چيزي نديدي؟ عرض كرد: جامه اي در آنجا افتاده بود. فرمود: من بودم كه عبا بر سر كشيدم و روي زمين افتادم!

نظير اين افسانه است افسانه اي درباره ي امام سجاد عليه السلام كه در يك مجلس عزاداري شركت كرده بود و چراغها را خاموش كردند و بعد كه مجلس ختم شد و چراغها روشن شد، ديدند امام كفشهاي عزاداران را جفت كرده است.

17. در صفحه ي 183 مي گويد:

«دو چيز است كه سبب تجري اين جماعت بلكه بعضي از ارباب تأليف شده در نقل اخبار و حكايات بي اصل و مأخذ، بلكه در بافتن دروغ و جعل اخبار و حكايات: اول: گفته اند در اخبار مدح ابكاء ننوشته كه به چه قسم بگريانيد و چه بخوانيد: و از اين ذكر نكردن معلوم مي شود هر چه سبب گريانيدن، وسيله ي سوزانيدن دل و بيرون آمدن اشك باشد ممدوح و مستحسن است. عليهذا اخبار منع كذب در غير مقام تعزيه داري است.


به اين بيان مي توان بسياري از معاصي كبيره را مباح بلكه مستحب كرد. مثلا اخبار فضيلت ادخال سرور در قلب مؤمن. پس مثلا غيبت يا بوسه و زناي با بيگانه يا لواط اگر موجب ادخال سرور بشود جايز است.»

18. در صفحه ي 186 مي گويد:

«يكي از ثقات اهل علم يزد براي من نقل كرد كه وقتي از يزد پياده رفتم به مشهد مقدس از آن راه بيابان (كوير) كه مشقت بسيار دارد. در مسير منازل، وارد قريه اي از دهكده هاي خراسان شدم قريب نيشابور. چون غريب بودم رفتم به مسجد آنجا. چون مغرب شد اهل ده جمع شدند و چراغي روشن كردند و پيشنمازي آمد و نماز مغرب و عشا را به جماعت كردند. آنگاه پيشنماز رفت بالاي منبر نشست، پس خادم مسجد دامن را پر از سنگ كرد و برد بالاي منبر نزد جناب آخوند گذاشت. متحير ماندم براي چيست؟! آنگاه مشغول روضه خواني شد. چند كلمه كه خواند خادم برخاست و چراغها را خاموش كرد. تعجبم بيشتر شد. در اين حال ديدم بناي سنگ انداختن شد از بالاي منبر بر آن جماعت، و فريادها بلند شد، يكي مي گويد: اي واي سرم، ديگري فرياد از بازو، سومي از سينه، و هكذا گريه ها و شيونها بلند شد. قدري گذشت، سنگ تمام و آخوند مشغول دعا شد و چراغ را روشن كردند. مردم با سر و صورت خونين و ديده ي اشكبار رفتند. پس به نزد پيشنماز رفتم و از حقيقت اين كار شنيع پرسيدم. گفت: روضه مي خوانم و اين جماعت به غير از اين قسم عمل گريه نمي كنند. لابد بايد (براي اينكه به ثواب گريه بر ابا عبدالله برسند) به اين نحو ايشان را بگريانم.»

19. صفحه ي 187:

«دوم: استقرار سيره ي علما در مؤلفات خود بر نقل اخبار ضعيفه و ضبط روايات غير صحيحه در ابواب فضائل و قصص و مصائب، و مسامحه ي ايشان در اين مقامات، خصوص مقام اخير چنانكه مشاهد و محسوس است.»


مرحوم حاجي بعدا وارد بحث در مسأله ي تسامح در ادله ي سنن مي شود و فرق مي گذارد ميان حديث ضعيف و موهون، و مي گويد: آنچه قابل تسامح است احاديث ضعيفه است نه موهونه.

20. در صفحه ي 193 مي گويد:

«قصه ي زعفر جني و عروسي قاسم در روضه كاشفي، و دومي در منتخب شيخ طريحي هم هست. منتخب طريحي مشتمل بر موهونهايي از قبيل زنده دفن كردن حضرت عبدالعظيم در ري است.»

21. صفحه ي 194:

«قصه ي عروسي، قبل از روضه كاشفي در هيچ كتابي ديده نشده است. اما قصه ي زبيده و شهربانو و قاسم ثاني در خاك ري و اطراف آن كه در السنه ي عوام دائر شده، پس آن از خيالات واهيه است... تمام علماي انساب متفقند كه قاسم بن الحسن عقب ندارد (بلكه صغير بوده).»

22. صفحه ي 195، مي گويد:

«مسعودي كه شيعه است و معاصر كليني است، در اثبات الوصية عدد كشتگان امام را به 1800 تن رسانده است آنهم به عبارت «و روي انه قتل بيده ذلك اليوم الفا و ثمانمائة» و محمد بن ابيطالب به هزار و نهصد و پنجاه نفر رسانده است. اما در كتابي كه هزار سال بعد نوشته شده (اسرار الشهادة دربندي) عدد مقتولين امام را به سيصد هزار و عدد مقتولين حضرت ابوالفضل را به بيست و پنج هزار و از سايرين نيز به بيست و پنج هزار نفر رسانده است.»

اگر فرض كنيم امام در هر ثانيه يك نفر كشته باشد، سيصد هزار نفر مقدار هشتاد و سه ساعت و بيست دقيقه وقت مي خواهد كه با روز هفتاد و دو ساعت نيز قابل اصلاح نيست؛ و بيست و پنج هزار نفر اگر هر نفر در يك ثانيه كشته شود، شش ساعت


و پنجاه و شش دقيقه و چهل ثانيه وقت مي خواهد. به علاوه جمعيت يك ميليون و ششصد هزار نفر در صحراي كربلا جا نمي گيرد. وسائل و اسبابش از كجا فراهم مي شود؟ آنهم همه از مردم كوفه بودند، از حجاز و شام كسي نبود [13] خداوند عقلي بدهد.

23. در صفحه ي 202 اشاره مي كند به افسانه ي ديگري كه ما نظر به آنچه قبلا نقل كرده ايم آن را دوازدهم قرار مي دهيم:

يب. روزي حضرت امير در بالاي منبر خطبه مي خواند. حضرت سيدالشهداء عليه السلام آب خواست. حضرت به قنبر امر فرمود آب بياور. عباس در آن وقت طفل بود، چون شنيد تشنگي برادر را، دويد نزد مادر و آب براي برادر گرفت در جامي و آن را بر سر گذاشت و آب از اطراف مي ريخت. به همين قسم وارد مسجد شد. چشم پدر بر او افتاد، گريست و فرمود امروز چنين و روز عاشورا چنان... البته قصه بايد در كوفه باشد زيرا سخن از خطابه و منبر است، و در آن وقت امام حسين يك مرد سي و چند ساله است و ممكن نيست در حضور جمع در حين خطبه ي پدر از پدر آب بخواهد. به علاوه در هيچ مدركي وجود ندارد.

يج. حضرت ابوالفضل در صفين هشتاد نفر را يكي پس از ديگري به هوا انداخت كه هنوز اولي برنگشته بود، و هر كدام برمي گشت با شمشير دو حصه مي نمود...

يد. [مي گويد:]

«براي ذريه ي طاهره دوشيزگاني بهم بافتند خصوص براي حضرت ابي عبدالله عليه السلام، بعضي را در مدينه گذاشتند و بعضي را در كربلا شوهر دادند و و بعضي را به جهت صدق كلام جبرئيل (صغيرهم يميتهم العطش) در كربلا از تشنگي بكشند و بعضي را در قتلگاه شبيه عبدالله بن الحسن شهيدش كنند...»

24. صفحه ي 208

«خاتمه، در مذمت گوش دادن به اخبار كاذبه و حكايات و قصص دروغ


مجالس تعزيه داري، خداوند در مقام مذمت يهودان بلكه منافقين و بيان صفات خبيثه و افعال قبيحه ي ايشان مي فرمايد: سماعون للكذب اكالون للسحت [14] درباره ي اهل بهشت مي فرمايد: لا يسمعون فيها لغوا و لا كذابا [15] درباره ي اهل دوزخ كه در اين جهان به دروغ عادت كرده اند و در آخرت و موقف نيز ترك نكنند مي فرمايد: و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة كذلك كانوا يؤفكون [16] ايضا: يوم يبعثهم الله جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم و يحسبون انهم علي شي ء الا انهم هم الكاذبون [17] ايضا: ثم لم تكن فتنتهم الا ان قالوا و الله ربنا ما كنا مشركين انظر كيف كذبوا علي انفسهم و ضل عنهم ما كانوا يفترون [18] ايضا: و اجتنبوا قول الزور [19] ايضا: و الذين لا يشهدون الزور [20]

25. صفحه ي 213:

«و نيز دلالت كند بر قبح و مذمت آن، استقراء غالب معاصي كه محل آن مانند غالت اقسام دروغ، زبان است مثل غيبت و غنا و سب و بهتان و استهزاء و نظاير آنها، زيرا كه چنانكه غيبت در شرع حرام است، گوش دادن به آن نيز حرام است؛ خوانندگي حرام است، گوش دادن به آن نيز حرام است؛ سب اولياء خداوند يا مؤمن كفر يا معصيت است، گوش دادن به آن نيز حرام است. خداي تعالي فرمايد: و قد نزل عليكم في الكتاب ان اذا سمعتم ايات الله يكفر بها و يستهزأ بها فلا تقعدوا معهم حتي يخوضوا في حديث غيره انكم اذا مثلهم [21] ...


هر كس مرتكب گناهي شد، به آيه اي از آيات الهي استهزاء كرده است.»

26. حال سزاوار است كه ارباب دانش و بينش، مجالس مصائب جديده ي حضرت ابي عبدالله عليه السلام را ترتيب مي دادند و صدماتي كه بر آن وجود مبارك مي رسد از زائر و مجاور و خدام و حامل علوم آن حضرت و متعبدين و ناسكين و مأمومين و غير ايشان به انواع و اقسامش در شب و روز جمع كرده به دست ديندار دلسوزي دهند كه در مجالس اهل تقوا و ديانت و غيرت و عصبيت بخوانند و بسوزند و بگريند و از خداوند متعال تعجيل فرج و ظهور سلطان ناشر عدل و امان و باسط فضل و احسان و قامع كفر و نفاق و عدوان را بخواهند.

27. اين بحث در چهار فصل بيان مي شود:

الف. معني تحريف و انواع تحريفها و اينكه در حادثه ي عاشورا انواعي از تحريف واقع شده است.

ب. عوامل تحريف به طور عموم و عوامل تحريف به طور خصوص در حادثه ي عاشورا، و به عبارت ديگر مسؤولان تحريف در حوادث به طور عموم و در اين حادثه به طور خصوص.

ج. تشريح تحريفهايي كه لفظا يا معني، شكلا يا روحا در حادثه ي عاشوراي حسيني صورت گرفته است.

د. وظيفه ي علماي امت در اين باب به طور عموم و در اين حادثه به طور خصوص كه: اذا ظهرت البدع فعلي العالم ان يظهر علمه و الا فعليه لعنة الله [22] ايضا: و ان لنا في كل خلف عدولا ينفون عنا تحريف الغالين و انتحال المبطلين [23] و وظيفه ي ملت مسلمان در اين باب به طور عموم و در اين حادثه به طور خصوص از نظر حرمت شركت در استماع و لزوم


مبارزه ي عملي و نهي از منكر.

28. معني تحريف: راغب در مفردات مي گويد:

«حرف الشي ء طرفه... و تحريف الشي ء امالته كتحريف القلم. و تحريف الكلام ان تجعله علي حرف من الاحتمال يمكن علي الوجهين. قال عزوجل: يحرقون الكلم عن مواضعه.. و من بعد مواضعه...» [24] .

در تفسير امام فخر رازي جلد 3 صفحه ي 134 ذيل آيه ي 75 از سوره ي بقره مي گويد: «قال القفال: التحريف: التغيير و التبديل، و أصله من الانحراف عن الشي ء و التحريف عنه، قال تعالي: الا متحرفا لقتال او متحيزا الي فئة. و التحريف هو امالة الشي ء عن حقه. يقال: قلم محرف اذا كان رأسه مائلا غير مستقيم. قال القاضي: ان التحريف اما أن يكون في اللفظ أو في المعني. و حمل التحريف علي تغيير اللفظ أولي من حمله علي تغيير المعني...» [25] .

تحريف لفظي به اين است كه مثلا لفظي كم يا زياد مي كنند و يا كلمه يا جمله اي را پس و پيش كنند و به هر حال معني را كم يا زياد [كنند] يا تغيير دهند. خطر بزرگ در تحريفات مغير معني است.

اين گونه تحريفات در كتب و نوشته ها زياد است حتي در متن اشعار خصوصا آنجا كه به اصطلاح مصحح «شدرسنا» مي كند.

مولوي در يكي از اشعار خود گفته است:




از محبت تلخها شيرين شود

از محبت مسها زرين شود



بعد نساخ اضافه كرده اند: «از محبت دردها صاف، و دردها شفا، و خارها گل، و سركه ها مل، و دار تخت، و بار بخت، و سنگ روغن، و حزن شادي، و غول ماري، و مرده زنده، و شاه بنده مي شود». مانده است بگويند سقف ديوار و خربوزه هندوانه و استكان نعلبكي مي شود.

اما تحريف معنوي - سه مثال:

الف. يا عمار! تقتلك الفئة الباغية.

ب. لا حكم الا لله.

ج. اذا عرفت فاعمل ما شئت. [26] .

اولي مورد سوء استفاده ي معاويه، دوم مورد سوء استفاده ي خوارج، سوم مورد سوء استفاده ي شيعيان از حديث امام صادق شد كه خود آن حضرت به طور صحيح توضيح دادند.

در قرآن تحريف لفظي واقع نشده ولي تحريف معنوي كه عبارت است از سوء تفسير، زياد واقع شده است.

منطقيين در باب صنعت مغالطه گفته اند يا لفظي است و يا معنوي، و اقسامي ذكر كرده اند كه براي «ما نحن فيه» مخصوصا از نظر پيدا كردن مثال عربي و فارسي بسيار مفيد است.

قرآن از تحريف كلمه در آيات زيادي ياد و نكوهش كرده است. اما همان طور كه «كلمه» در اصطلاح قرآن اعم است از جمله و شخصيت و حادثه، قهرا تحريف نيز اقسامي پيدا مي كند: تحريف عبارات، تحريف حادثه ها و تاريخچه ها، تحريف شخصيتها. (براي قسم سوم رجوع شود به سخنراني سيد مرتضي جزائري در گفتار ماه).

29. بحث ما در نوع دوم يعني تحريف حادثه است كه هم ممكن است تحريف لفظي شود يعني كم و زياد در نقل آن بشود، و هم ممكن است تحريف معنوي بشود يعني روح حادثه كه عبارت است از علل و انگيزه ها و از هدفها و منظورها، مسخ


بشود. از همين جا معلوم مي شود كه اهميت تحريف بستگي دارد به اهميت موضوع آن يعني محرف فيه كه يك سخن عادي يا يك حادثه ي عادي و يا يك شخصيت عادي باشد يا آنكه در سخني يا حادثه اي يا شخصيتي واقع شود كه سند تاريخي و اخلاقي و تربيتي و ديني يك اجتماع است. لهذا كذب بر خدا و رسول، اشنع اقسام كذب است و مبطل روزه است. از نظر قوانين نيز جعل و تحريف در اسناد رسمي از نظر جرمي جنايت تشخيص داده مي شود نه جنحه.

30. واقعا حادثه هاي اخلاقي و نهضتهاي بزرگ الهي، آيه اي هستند از آيات الهي در كتاب مقدس تكوين. مردم وظيفه دارند حداكثر رعايت را در حفظ و رعايت و صيانت آنها بنمايند، و الا مناطا مشمول اين جمله مي شوند: من فسر القران برأيه فليتبوا مقعده من النار [27] ايضا: فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسية يحرفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به [28] ايضا: فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عند الله ليشتروا به ثمنا قليلا فويل لهم مما كتبت ايديهم و ويل لهم مما يكسبون. [29] .

31. در حادثه ي عاشورا، هم تحريف لفظي صورت گرفته و بند و بيلها و كم و زيادهاي زياد در آن صورت گرفته كه در كمتر حادثه اي اينهمه برگ و ساز پيدا شده است. به قول شاعر:



بس كه ببستند بر او برگ و ساز

گر تو ببيني نشناسيش باز



دوستان و اصحابي، دشمناني، فرزنداني، جمله هايي، كارهايي، سخناني به امام نسبت داده شده كه اگر امام بشنود هيچ تشخيص نمي دهد كه درباره ي او صحبت مي كنند؛ با آنكه حادثه ي عاشورا برخلاف توهم بعضي، از نظر تاريخي بسيار روشن و خالي از ابهام است؛ كمتر حادثه ي تاريخي مثل اين حادثه ي اسناد صحيح و درست دارد به علت اهميت اين حادثه، و مخصوصا اهل بيت جزئيات اين حادثه را فاش كردند. [30] . [و هم در اين


حادثه تحريف معنوي صورت گرفته است.]


پاورقي

[1] امام حسين در سه مرحله شهيد شد و سه نوع شهادت داشت: شهادت تن، شهادت نام، شهادت هدف.

[2] مائده / 33.

[3] [اگر نجات خواهي به زيارت حسين برو تا خداوند را با چشم روشن ديدار کني. زيرا آتش دوزخ به جسمي که غبار پاي زائران حسيني بر روي آن نشسته، نمي‏رسد.].

[4] بقره / 79.

[5] و شايد اگر مانند ما به آيات تحريف متمسک مي‏شد بسيار مناسب است.

[6] [پس حضرت با گوشه‏ي چشم به وي نگاهي انداخت و فرمود: به خيمه بازگرد که دلم را شکستي و غمم را افزودي.].

[7] [سيد طاووس، مؤلف لهوف].

[8] اين داستان به طول و تفصيل در روضة الشهداء کاشفي آمده و محرق القلوب علي الظاهر از آنجا گرفته است. در روضة الشهداء مي‏گويد فضل بن علي عليهماالسلام به کمک هاشم شتافت!!!.

[9] کذا [يعني مطلب مهم است].

[10] تعبير به «طريد و جولان» در روضة الشهداء کاشفي نيز آمده است.

[11] دو سه روز قبل از محرم امسال (1389 قمري) به مناسبت اينکه مي‏خواستم در اطراف «تحريفات در واقعه‏ي تاريخي کربلا» بحث کنم، به وسيله‏ي تلقين از آقاي [علي‏اکبر] غفاري مدير مؤسسه‏ي کتابفروشي صدوق دروغترين کتابهاي مقتل را خواستم. نظر هر دو نفر به اسرار الشهادة بود. آقاي غفاري اين کتاب را نداشت و قول داد تهيه کند، اما بعد از دو سه روز تلفن کرد که از هر کتابفروش خواستم او هم دنبال اين کتاب بود زيرا مشتري زياد دارد و همه اهل منبر هستند، با اين تفاوت که شما براي انتقاد و آنها براي نقل و استفاده مي‏خواهند.

[12] [و او را ديد که مشغول جان دادن است. خود را به روي بدن او انداخت و مي‏گفت: تو برادر مني، تو اميد مايي، تو پناه مايي، تو پشتيبان مايي.].

[13] در اينجا انسان به ياد آن افسانه مي‏افتد که يک نفر اغراق‏گو در بزرگي شهر هرات در يک تاريخي گفت که در آن وقت در هرات بيست و يک هزار احمد يک چشم کله‏پز بود. نظير اينها را درباره‏ي سرو کاشمر و عدد بني‏اسرائيل و متقابلا لشکريان فرعون و غيره گفته‏اند.

[14] مائده / 42. [به دروغ گوش دهند و حرام خورند.].

[15] نبأ / 35. [در آنجا سخن لغو و دروغ نشنوند.].

[16] روم / 55. [روزي که قيامت برپا شود مجرمان سوگند خوردند که جز ساعتي درنگ نکرده‏اند. اينچنين را حق منحرف و منصرف مي‏شوند.].

[17] مجادله / 18 [روزي که خدا همه‏ي آنها را برانگيزد، پس براي او سوگند خورند چنانکه براي شما سوگند مي‏خورند، و پندارند که بر حقند. آگاه باشيد که اينان دروغگويانند.].

[18] انعام / 23 و 24. [سپس پاسخ آنها جز اين نبود که گفتند به الله پروردگارمان سوگند که ما مشرک نبوديم. بنگر که چگونه بر خود دروغ مي‏بندند و چگونه افتراهايشان از نظرشان گم شده است.].

[19] حج / 30. [و از گفتار باطل و دروغ بپرهيزيد.].

[20] فرقان / 72. [و کساني که شاهد و ناظر کارهاي لغو و باطل نمي‏شوند.].

[21] نساء / 140. [و حال آنکه در کتاب بر شما اين حکم را فرستاده که چون شنيدند به آيات خدا کفر مي‏ورزند و ريشخند مي‏زنند با آنان منشينيد تا در سخني ديگر فروروند، که (اگر چنين نکنيد) شما هم مثل آنان خواهيد بود.].

[22] اصول کافي، ج 1 / ص 54 با کمي اختلاف. [هرگاه بدعتها روي داد بر عالم است که علم خويش آشکار کند، و گرنه لعنت خدا بر اوست.].

[23] اصول کافي، ج 1 / ص 32، و در آن «ينفون عنه» است. [ما را در هر نسلي عادلاني است که تحريف افراطيان و دروغزني مبطلان را از ما (از دين) دور مي‏سازند.].

[24] [حرف يک چيز طرف و کنار آن است... و تحريف يک چيز کج کردن آن است که مانند کج کردن و مايل ساختن قلم. و تحريف سخن آن است که آن را بر يکي از دو طرف احتمال حمل کني در حالي که امکان هر دو معني را دارد. خداي عزوجل فرموده: سخن را از جاي خود تحريف مي‏کنند...].

[25] [قفال گفته: تحريف: تغيير دادن و عوض کردن است، و ريشه‏ي آن از منحرف شدن از چيزي است. خداي متعال فرموده: جز اينکه بخواهد براي جنگ جا عوض کند يا در گروهي جاي گيرد. و تحريف، کج کردن و مايل ساختن چيزي از محل شايسته‏ي آن است. گفته مي‏شود: قلم محرف، يعني قلمي که سرش کج شده است. قاضي گفته: تحريف گاه در لفظ است و گاه در معني. و تحريف را تغيير در لفظ بگيريم بهتر است از تغيير در معني...].

[26] [ترجمه‏ي سه جمله به ترتيب: اي عمار! گروه متجاوز تو را مي‏کشند. هيچ حکمي جز براي خدا نيست. چون شناختي هر چه خواهي بکن.].

[27] تفسير صافي، مقدمه‏ي پنجم. [هر کس قرآن را به رأي و نظر خويش تفسير کند جايگاه خويش را در آتش فراهم کند.].

[28] مائده / 13 [چون پيمان خويش بشکستند آنان را لعنت کرديم و دلهايشان را سخت نموديم. آنان سخن را از جاي خود تحريف مي‏کنند و بهره‏اي را که از آنچه بدان تذکر داده شدند نصيبشان مي‏شد فراموش نمودند.].

[29] بقره / 79. [واي بر کساني که کتاب را با دست خود مي‏نويسند سپس مي‏گويند اين از نزد خداست تا بهره‏ي اندکي بخرند. پس واي بر آنان از کاري که کرده‏اند و واي بر آنان از آنچه به دست مي‏آورند.].

[30] مطلب مهم اين است که تمام اين تحريفها در جهت پايين آوردن است و امام را در سطح يک آدم پست کم فکر، العياذ بالله کم شعور پايين مي‏آورد، مثل آب خواستن وسط سخنراني پدر در سن سي و چند سالگي، يا عروسي قاسم.