بازگشت

يادداشت درباره ي نهضت حسيني


1. آقاي صالحي نجف آبادي در مقدمه ي كتاب خود [1] مي گويند:

«در موضوع حادثه ي كربلا دو نوع اظهارنظر افراطي و تفريطي شده است يكي اينكه قيام حسيني يك انقلاب نارس و يك شورش حساب نشده و يك كودتاي نافرجام بوده و نظم عمومي را به هم مي زده و طرف ناچار شده براي حفظ نظم عمومي، قيام را سركوب كند و به حكم دستور پيغمبر كه هر كس بخواهد ميان امت اسلام تفرقه بيندازد با شمشير سركوبش كنيد، او را سركوب كرده اند.

دسته ي دوم مي گويند: حسين بن علي عليه السلام به دستور خاص و مخصوص خود، خود را به كشتن داده و راز اين قضيه را كسي نمي داند.»

اولا به قول دسته ي اول فرضا انقلاب حسيني را نارس و حساب نشده فرض كنيم دليل نمي شود كه از آن به اخلال به نظم عمومي تعبير كنيم و عمل مخالفين آن را نيز


تصحيح كنيم، زيرا در موردي كه حكومت فاسد است و فقط به دليل عدم امكانات، شخص نبايد قيام كند، دليل نمي شود كه در صورت قيام، كشتن او از طرف هيئت حاكمه جايز باشد.

ثانيا شق سومي در كار است و آن اينكه امام حسين به حكم دستورهاي كلي اسلام قيام كند. اين گونه قيامها مشروط به اين نيست كه شرايط آنچنان فراهم باشد كه به ثمر رسيدن قطعي باشد، احتمال به ثمر رسيدن هم كافي است. به علاوه در صورت به ثمر نرسيدن هم ضرري به اسلام وارد نمي آمده بلكه جامعه را يك قدم به سوي ثمر و نتيجه نزديك كرده است. از كلمات خود امام هم همين ترديد برمي آيد، چنانكه از جمله اي كه در جواب «فرزدق» شاعر هنگام خروج امام از مكه فرمود كه «و ان حال القضاء دون الرجاء فلن يتعد من كان الحق نيته و التقوي سريرته» [2] [آشكار است].

شق چهارم اين است كه با علم به كشته شدن قيام كرد، ولي علم به كشته شدن غير از علم به ثمر نرسيدن و بي نتيجه ماندن است. زيرا اگر نتيجه منحصر باشد به به دست گرفتن زعامت، با كشته شدن، نهضت عقيم مي ماند؛ اما اگر هدف، متزلزل كردن حكومت اموي و تفكيك آنها از اسلام و احياء سنت امر به معروف و نهي از منكر باشد.

كشته شدن مساوي به ثمر ماندن نيست. [3] اگر چنين قيامي كه پشت سرش قيامهاي ديگر صورت گرفت نمي بود، اسلام و امويت آنچنان بهم آميخته مي شد كه تفكيك آنها ممكن نبود و با زوال امويها اسلام نيز از ميان رفته بود.

2. درباره ي علل قيام حسين عليه السلام كه بحث مي شود، گاهي از ناحيه ي امام بحث عنوان مي شود كه انگيزه اش چه بود؟ و گاهي از طرف دشمن مطلب عنوان مي شود كه انگيزه ي فشار آنها بر حسين بن علي عليه السلام چه بود؟ آقاي صالحي انگيزه ي فشار را سه چيز دانسته است:

الف: تثبيت حكومت به واسطه ي اخذ بيعت، بيعت امام براي يزيد ارزش فوق العاده داشت و بيعت نكردن او ضرر فراوان داشت. بيعت نكردن امام در شرايط آن روز كه


يك حكومت ديكتاتوري بيست ساله سقوط كرده بود فوق العاده هيجان آور بود.

ب. عقده ي حقارت كه از سخنان يزيد در وقت آوردن سر امام به حضورش پيداست كه تمسك كرد به آيه ي «قل اللهم مالك الملك...» [4] .

ج. حس انتقامجويي كه مربوط مي شود به جريانات گذشته ي بني هاشم و بني اميه. عمل جگر خوارگي هند و عكس العمل هاي مختلف ابوسفيان در طول تاريخ گواه بر مطلب است. جنگ بدر احقادي در بني اميه به وجود آورد. اشعار يزيد: (ليت اشياخي ببدر شهدوا...) گواه مطلب است. [5] .

3. مقايسه ي وضع امام حسين بعد از معاويه و استغاثه و استمداد مردم براي بيعت، با وضع حضرت امير بعد از قتل عثمان و طلب بيعت مردم. ايضا مقايسه ي خود اين مردم با خود آن مردم.

4. به عقيده ي آقاي صالحي در قيام ابتدايي بايد احتمال شكست از احتمال موفقيت كمتر باشد و گرنه جايز نيست، ولي در قيام دفاعي احتمال موفقيت هر اندازه ضعيف باشد مشروع است.

ايشان تمام اهميت را در ناحيه ي احتمال ذكر كرده اند كه اگر ظن غالب باشد جايز است و الا جايز نيست، در صورتي كه عمده جانب محتمل است. بعضي از محتملها اگر احتمال موفقيت نود درصد هم باشد در مقابل احتمال از دست دادن جايز نيست ولي بعضي محتملها اگر احتمال موفقيت فوق العاده ضعيف هم باشد باز هم قيام جايز است.

5. به عقيده ي آقاي صالحي قيام امام با تهاجم دستگاه حاكمه شروع شده و چهار مرحله داشته است:

الف. از وقتي كه به مكه رفت تا وقتي كه تصميم داشت در مكه بماند.

ب. از هنگامي كه تصميم گرفت به كوفه برود تا برخورد با حر رياحي.

ج. از برخورد با حر تا شروع جنگ.

د. مرحله ي جنگ.

از اين چهار مرحله، مرحله ي اول و سوم و چهارم دفاعي بوده، و مرحله ي دوم نيمه دفاعي و نيمه ابتدايي بوده است.


6. آقاي صالحي در صفحه ي 64 كتاب خود (نسخه ي خطي) مدعي مي شود كه قبل از تقاضاي بيعت از امام، امام قصد مخالفت نداشت و اگر چنين تقاضايي از او نمي كردند او هرگز قيام نمي كرد همچنانكه در زمان معاويه نكرد و در نامه اي كه رجال كشي طبع نجف ص 49 و الامامة و السياسة جلد 1 ص 181 نقل كرده اند، امام در آخر نامه ي خود نوشته است: «و ما اريد لك حربا و لا عليك خلافا» [6] و فرقي ميان دو حكومت [معاويه و يزيد] نيست.

جواب اين است كه اولا ميان دو حكومت از نظر شرايط قيام كه دومي حكومتي نوبنياد بود و سكوت در مقابل او مداهنه تلقي مي شد بر خلاف حكومت معاويه، و هم از نظر شرايط واقعي كه حكومت معاويه حكومت بي دين و عاقلي بود بر خلاف حكومت يزيد، و لهذا حكومت يزيد بيشتر از معاويه تحت تأثير مسيحيها بود، [تفاوت بود] ثانيا [اين امر] با جمله ي خود امام كه فرمود: «و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد» كه در صفحه ي 36 كتاب خود از مقتل خوارزمي، جلد 1 صفحه ي 184 نقل كرده منافات دارد. [از اين جمله] معلوم مي شود خود امام، يزيد را با معاويه متفاوت مي دانسته است.

7. در صفحه ي 67، از مقتل خوارزمي نقل مي كند كه امام در مذاكراتش با محمد ابن حنفيه فرمود: «لو لم يكن في الدنيا ملجأ و لا مأوي لما بايعت يزيد بن معاوية». اين جمله تصميم قاطع امام را بر عدم بيعت مي رساند، و اين با آنچه آقاي صالحي مي گويد كه امام در اواخر حاضر بود بيعت كند منافات دارد.

8. در صفحه ي 70 مقايسه مي كند خروج امام را از مدينه به مكه، با مهاجرت


محرمانه ي پيغمبر اكرم از مكه به مدينه.

9. در كتاب آقاي صالحي دو مطلب خيلي به چشم مي خورد. يكي اينكه خون تا حد امكان نبايد ريخته شود و امنيت بايد محفوظ بماند. دوم اينكه موفقيت منحصر است به تغيير فوري حكومت و به دست گرفتن زعامت.

10. در صحفه ي 76 از مقتل خوارزمي، صفحه ي 76 نقل مي كند كه امام در جواب ابن عباس فرمود:

يا ابن عباس فما تقول في قوم اخرجوا ابن بنت رسول الله من وطنه و داره و موضع قراره و مولده و حرم رسوله و مجاورة قبره و مسجده و موضع مهاجرته، و تركوه خائفا مرعوبا لا يستقر في قرار و لا يأوي الي وطن يريدون بذلك قتله و سفك دمه. [7] .

11. در صفحه ي 79 از تاريخ يعقوبي، جلد 2 صفحه ي 235 نقل مي كند كه ابن عباس در جواب نامه ي تشكرآميز يزيد از بيعت نكردن با ابن زبير نوشت:

و ما انس من الاشياء فلست بناس اطرادف الحسين بن علي من حرم رسول الله الي حرم الله و دسك اليه الرجال تغتاله فاشخصته من حرم الله الي الكوفة. [8] .

اين قسمت مؤيد نقل معروف «طريحي» است كه سي نفر مأمور بودند كه امام را ترور كنند، و مؤيد اين است كه امام با عدم اعتماد به مردم كوفه چاره اي نداشت از اينكه به طرف كوفه برود و به گفته ي آنها ترتيب اثر بدهد.

همچنين از ارشاد مفيد، صفحه ي 199 نقل مي كند كه امام در جواب فرزدق شاعر


مي گويد: «لو لم اعجل لاخذت» [9] .

شيخ مفيد گفته است: «و لم يتمكن من تمام الحج مخافة ان يقبض عليه بمكة فينقذ به الي يزيد بن معاويه» [10] .

ايضا به نقل مقتل خوارزمي، جلد 1 ص 226 امام در جواب ابوهره ي ازدي فرمود: «ان بني امية قد اخذوا مالي فصبرت، و شتموا عرضي فصبرت، و طلبوا دمي فهربت».

آقاي صالحي مي گويد اينها مربوط است به اينكه امام قصد كوفه براي تشكيل حكومت داشت، ولي به نظر مي رسد مربوط است به امتناع شديد از بيعت و عدم امنيت در مكه.

12. امام مي خواست زمام را به دست گيرد.

در نامه اي كه توسط مسلم فرستاد گفت: «و لعمري ما الامام الا العامل بالكتاب و القائم بالقسط و الدائن بدين الحق».

در خطابه اي كه در مقابل حر و اصحابش ايراد كرد فرمود: «و نحن اهل البيت اولي بولاية هذا الامر من هؤلاء المدعين ما ليس لهم و السائرين فيكم بالجور و العدوان» [11] .

زهير بن القين نيز در خطابه ي روز عاشورا سخن از ناشايستگي امويان و شايستگي حسين عليه السلام در ميان مي آورد.

13. به عقيده ي آقاي صالحي پس از برخورد با حر، امام وظيفه اش عوض شد. در اين مرحله تمام كوشش امام حفظ جان خودش و برقراري صلح بود و لهذا به آنها فرمود: «و ان لم تفعلوا و كنتم لمقدمي كارهين و لقدومي عليكم باغضين انصرفت منكم الي المكان الذي جئت منه اليكم» [12] .

در اينجا چند سؤال است. اول اينكه فرض اين است كه امام در مكه نيز مثل كوفه امنيت جاني نداشت. ثانيا آيا اگر امام بيعت مي كرد ولو به وسيله ي حر با ابن زياد، باز هم متعرض امام مي شدند يا آزادش مي گذاشتند و يا حداكثر او را نزد يزيد مي بردند؟ چرا


امام كه به قول صالحي طرفدار صلح بود، به خاطر صلح، در اين شرايط سخت بيعت نكرد؟

عين اين مطلب درباره ي جواب امام به عمر بن سعد نيز هست كه طبري و ارشاد مفيد و الاخبار الطوال نقل كرده اند كه فرمود: «فاما اذكرهتموني فانا انصرف عنكم» [13] .

همچنين جمله ي امام در خطبه ي عاشورا: «ايها الناس اذكرهتموني فدعوني انصرف الي مأمني من الأرض» [14] مخاطب امام در اين جمله ها ظاهرا فقط مردم كوفه اند نه حكومت يزيد.

در صفحه ي 88 از ذخائر العقبي ص 149 و تاريخ ابن عساكر جلد 4 صفحه ي 334 و سير النبلاء صفحه 209 نقل مي كند كه امام به آنها فرمود: «الا تقبلون مني ما كان رسول الله يقبل من المشركين؟ كان اذا جنح احدهم للسلم قبل منه. قالوا: لا» [15] .

اين جمله بسيار مستبعد است خصوصا با توجه به اينكه مفاد «ان جنحوا للسلم» معلوم نيست صلح باشد، بلكه ظاهرا مقصود تسليم است، و از گفته هاي امام برمي آيد كه هيچ گاه حاضر به تسليم نشده است.

14. در صفحه ي 93 قول طبري را قبول مي كند كه واقعا امام سه پيشنهاد كرد: الف. بازگشت به حجاز (با آنكه حجاز مأمن نبود: لو ترك القطا لنام [16] . ب. كوچ كردن به يكي از سر حدات.

ج. ملاقات با يزيد.

15. آقاي صالحي با اتكاء به آنچه از سيد مرتضي در تنزيه الانبياء و شيخ طوسي در تلخيص الشافي نقل مي كند مدعي است كه:

الف. امام پس از اطلاع از جريان كوفه و شكست نيروهاي عراق و عدم امكان مراجعت به حجاز مايل بود با يزيد ملاقات كند.

ب. اميد اينكه ملاقات با يزيد كار را به مسالمت حل كند وجود داشت. ولي آقاي صالحي توضيح نمي دهد كه با بيعت يا بدون بيعت. شق اول را امام قبول نمي كرد و شق


دوم را يزيد.

ج. يزيد نسبت به امام از ابن زياد ملايمتر بود، و در حقيقت مايل به كشتن امام نبود و امر به قتل امام نكرده بود.

د. امام يقين داشت كه اگر تسليم ابن زياد بشود ذليلانه كشته مي شود.

نتيجه ي همه اينها اين است كه امام هيچ گونه راه فراري نداشت؛ قبل از شنيدن جريان كوفه اميد پيروزي داشت، اين اميد زياد هم بود، بعد از اين جريان حاضر شد به حجاز برود، نگذاشتند، حاضر شد نزد يزيد برود نگذاشتند، بنابراين راهي جز كشته شدن نداشت، امر دائر بود كه ذليلانه به دست ابن زياد كشته شود يا غير ذليلانه، او راه غير ذليلانه را اختيار كرد ولي «مسلم» گول امان ابن زياد را خورد و ذليلانه كشته شد! بنابراين هيچ شأن و مقام و حماسه اي براي امام باقي نمي ماند!

آقاي صالحي مي نويسد اگر به امام اجازه مي دادند كه به شام برود مي رفت و بيعت هم مي كرد و اين بيعت ضرري نداشت. امام وقتي بيعت نكرد كه خيال مي كرد مي تواند خلافت را از يزيد بگيرد اما وقتي كه ديد نمي تواند، حاضر بود بيعت هم بكند. و مدعي است كه امام سجاد بعدها با يزيد به وسيله ي مسلم بن عقبه بيعت كرد. (اين منافات دارد با آنچه در نمره ي 5 و نمره ي 7 نقل كرديم.)

16. نامه ي اكابر اهل كوفه به امام حسين به اين مضمون است:

أما بعد فالحمد لله الذي قصم عدوك الجبار العنيد الذي انتزي علي هذه الامة فابتزها أمرها، و غصبها فيئها، و تأمر عليها بغير رضي منها، ثم قتل خيارها، و استبقي شرارها، و جعل مال الله دولة بين جبابرتها و اغنيائها، فبعدا له كما بعدت ثمود؛ انه ليس علينا امام فأقبل لعل الله يجمعنا بك علي الحق.

اين نامه را طبري، الامامة و السياسة، كامل ابن اثير، ارشاد مفيد، مقتل خوارزمي و غيره نقل كرده اند.

مضمون همين نامه كه محرك و انگيزه ي رجالي از قبيل سليمان بن صرد و حبيب بن مظهر و غيره بود مي تواند عامل محرك امام حسين عليه السلام به شمار رود و چنين بوده است. خطابه ي امام در مقابل اصحاب خود و اصحاب حر در ذوحسم مؤيد همين معني است.


17. آقاي صالحي از الاخبار الطوال ص 210 و ارشاد مفيد ص 182 نقل مي كند كه اولي نامه ي اهل كوفه در دهم رمضان به امام رسيد يعني تقريبا پس از حدود يك ماه از ورود امام به مكه.

18. آقاي صالحي مي نويسد مسلم در 15 رمضان عازم كوفه شد و پنجم شوال وارد كوفه شد (مروج الذهب، جلد 2 ص 86)، يك ماه و هفت روز بررسي كرد و در 21 ذي القعده به امام گزارش كرد. (ارشاد مفيد، ص 201)

و علي القاعده نامه ي مسلم پس از حدود 14 روز يعني 27 ذي القعده به امام رسيده است.

آيا امام در هشتم ذي الحجة حركت كرده است؟

19. در ص 161 نامه اي به نقل تذكره سبط و تاريخ ابن عساكر از يزيد به ابن عباس نقل مي كند كه معلوم مي شود يزيد از روابط مكه و كوفه كاملا آگاه بوده و ضمنا نصيحت و پيش بيني كرده است.

20. آقاي صالحي در صفحه ي 176 مي گويد: از جمله ي امام: «فهلا لكم الويلات تركتمونا و السيف مشيم، و الجأش طامن، و الرأي لما يستحصف» [17] فهميده مي شود كه امام با اطمينان به ياري كوفيان آمده است، و اگر قبلا عدم آمادگي خود را اعلام مي كردند امام چنين تصميمي نمي گرفت و به كوفه نمي آمد.

پس اولا امام به قصد كربلا و به قصد كشته شدن نيامد.

ثانيا امام مطمئن شده بود به ياري كوفيان.

ثالثا اگر اين اطمينان پيدا نشده بود هرگز به كوفه نمي آمد، كار ديگري مي كرد، مثلا بيعت مي كرد و تسليم مي شد! (ولي اين استنتاجها غلط است. آمدن امام به كوفه از باب اقل الخطرين يا الخطرات بود. اين جمله ها از نظر تكليف خود مردم كوفه است نه از نظر تصميم امام.)

21. آقاي صالحي مي نويسد منشأ اين تصور كه امام از اول به قصد كربلا و براي كشته شدن بيرون آمده است پنج چيز است:

الف. سر قبر پيغمبر اكرم خواب ديد.


ب. حديث «ان الله شاء ان يراك قتيلا».

ج. خطبه ي «خط الموت علي ولد آدم».

د. خطبه اي كه در آن اين جمله است: «لا اري الموت الا سعادة...».

ه. حديث منسوب به ام سلمه و داستان خاك و شيشه.

اما داستان خواب خوارزمي از ابن اعثم كوفي نقل كرده است كه قابل اعتماد نيست و ديگران مثل امالي صدوق (به نقل بحار، جلد 10) كه از محمد بن عمر بغدادي نقل كرده، تحت تأثير ابن اعثم كوفي بوده اند [18] و همچنين روضة الصفاء، روضة الشهداء، تسلية المجالس محمد بن ابيطالب حسيني، نفس المهموم، ناسخ التواريخ، همه بلاواسطه


يا مع الواسطه به ابن اعثم اعتماد كرده اند.

22. آقاي صالحي مدعي است كه خطبه ي «خط الموت... فمن كان باذلا فينا مهجته...» را به اين ترتيب و با ذكر اينكه هنگام حركت از مكه انشاء شده است فقط لهوف نقل كرده است. در مقتل خوارزمي با اختلافي در الفاظ آمده است ولي نوشته است كه اين خطبه را امام در روز عاشورا انشاء فرمود و جمله ي «فمن كان باذلا فينا مهجته» اصلا در آنجا نيست. به علاوه آنچه خوارزمي آورده اين است:

ايها الناس خط الموت علي بني ادم كمخط القلادة علي جيد الفتاة. و ما اولهني الي اسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف، و ان لي مصرعا انا لاقيه، كأني انظر الي اوصالي تقطعها وحوش الفلوات غبرا و عفرا قد ملأت مني اكراشها، رضي الله رضانا اهل البيت، نصبر علي بلائه ليوفينا اجور الصابرين، لن تشذ عن رسول الله لحمته و عترته و لن تفارقه اعضاؤه و هي مجموعة له في حظيرة القدس تقر بها عينه و تنجز فيهم عدته. [19] .

23. اثبات الوصية مسعودي ص 139 روايت معروف ام سلمه و قارورة و ارائه دادن ابا عبدالله صحنه ي كربلا را به ام سلمه نقل مي كند. آقاي صالحي اين جريان را با جريان عادي زندگي امام منافي مي داند و اين روايت را رد مي كند.

24. آقاي صالحي در صفحه ي 196 مكرر كتاب خود پس از انكار روايات اثبات الوصية روايات زيادي را كه حكايت مي كند كه رسول خدا مقداري از تربت به ام سلمه داد كه آن را به عنوان علامت شهادت امام حسين نگهداري كند نقل و قبول مي كند.

25. يكي از سؤالات مهم اين است كه چرا امام پس از وصول خبر شهادت مسلم در كوفه و تسلط ابن زياد، باز هم حركت به كوفه را ادامه داد؟ مخصوصا پس از استماع


خبر شهادت مسلم اين آيه را خواند: «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدو الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا» [20] .

26. يكي ديگر اين است كه اگر به قول آقاي صالحي امام حتي الامكان از ريختن خون پرهيز داشت و علت تسليم نشدن اين بود كه به هر حال به دست پسر زياد كشته مي شد، چرا از كشته شدن ياران و فرزندان خود جلوگيري نكرد؟ براي عباس بن علي و برادران او امان آمد، ديگران نيز به نص خود امام كسي به آنها كار نداشت، چرا امام حاضر شد كه آنها هم كشته شوند؟ به علاوه اگر امام تسليم ابن زياد مي شد صدها نفر از مردم كوفه كه در لشكرابن زياد بودند كشته نمي شدند. آن هم نوعي خونريزي بود.

27. امام پس از آنكه پيك مخصوص از كوفه مي رسد (از طرف محمد اشعث و به وصيت مسلم)، در ميان مردم خطبه مي خواند و عده اي را كه به طمع آمده اند و وسط راه ملحق شده اند برمي گرداند ولي خود همچنان به طرف كوفه مي رود، چرا؟

28. آقاي صالحي برخورد با «حر» را از آن جهت مرحله ي تازه اي مي خواند كه «حر» مأموريت دارد امام را دست بسته تسليم ابن زياد كند، و با اين طرز ورود به كوفه احتمال هيچ گونه مساعدتي از ناحيه ي مردم وجود ندارد.

29. آقاي صالحي از الاخبار الطوال ص 227 نقل مي كند كه پس از آنكه نامه ي معروف ابن زياد- كه راه را منحصر كرده بود به تسليم يا شهادت - به عمرسعد، به امام ابلاغ شد، فرمود: «فهل هو الا الموت؟ فمرحبا به» [21] .

30. آقاي صالحي مي نويسد (تقريبا) در آخر روز پنجم محرم فرمان ابن زياد رسيد كه حسين بايد بيعت كند تا بعد درباره ي او تصميم بگيريم، و تقريبا در آخر روز ششم جواب امام كه هرگز تسليم نمي شوم به او ابلاغ شده است، و در آخر روز هفتم دستور رسيده است كه آب را بر حسين و اصحابش ببند.

31. آيا نمي توان گفت كه پيشنهاد امام به اينكه از كوفه مراجعت كند، پس از آنكه خود به پاي خود آمده است، براي اين بوده كه انقلاب را شديدتر كند و دامن بزند؟ همانطور كه شمر آنگاه كه ابن زياد مي خواست پيشنهاد عمرسعد را بپذيرد گفت اگر حسين از چنگال تو خلاص شود او قويتر و تو ضعيفتر خواهي بود.


32. يكي ديگر از مطالب و سؤالات اين است كه امام چرا به مردم بصره نامه نوشت و آنها را دعوت كرد؟ آيا اين دعوت جز دعوت به قيام عليه حكومت بود؟ آيا جز نوعي دعوت به شورش و انقلاب بود؟ بالاتر اينكه چرا شب عاشورا حبيب بن مظهر را به ميان بني اسد براي دعوت آنها فرستاد؟ چرا برادران و فرزندان و ياران خاص خود را در شب عاشورا الزام به رفتن نكرد كه خوني نريزد؟

33. عجيب است كه آقاي صالحي كه در تمام كتابش كوشش دارد كه ابتدايي بودن قيام حسيني را نفي كند، در صفحه ي 299 بخش چهارم پس از آنكه اوضاع حكومت يزيد را از تحليل حرامها و تحريم حلالها و ظلمها و استثمارها و غيره بيان مي كند و آنها را با مواد خطبه ي امام در بيضه تطبيق مي كند، مي گويد:

«اگر در اين شرايط از هيچ حلقومي ندايي برنمي خاست و اگر به فرض محال امام حسين تسليم بي قيد و شرط يزيد مي شد، در اين صورت كشورهاي ديگر، اسلام را در قالب يزيد بن معاويه مي شناختند، زيرا رئيس كشور اسلامي اگر هيچ مخالفي (و معترضي) نداشته باشد، در نظر دنياي خارج نماينده ي روح اسلام است؛ آنگاه بيگانگان مي گفتند كشور اسلام يعني كشور ظلم و بيدادگري... حسين بن علي عليه السلام كه افق ديدش از مردم عادي خيلي وسيعتر است چون اسلام را از نظر موقعيت خارجي و جهاني در چنين وضعي مي بيند وقتي كه به وي مي گويند با يزيد بيعت كن، مي گويد: و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد (مقتل خوارزمي، ج 1، ص 184). «

اين مطلب خود مي رساند كه گاهي يك اعتراض و اظهار وجود آنقدر ارزش دارد كه صدها نفر به خاطرش كشته شوند. پس چرا خود آقاي صالحي اينقدر از اينكه امام حسين معترض باشد امتناع دارد:

آنگاه مي گويد:

«از اين رو حسين بن علي تصميم مي گيرد مقاومت كند... تا دنياي خارج بداند اسلام را از دريچه ي افكار حسين بن علي و در قالب فرزند پيغمبر بايد شناخت نه در قالب يزيد... تا دنياي خارج بداند اسلام، حسين فرزند برومندي را


تربيت كرده است كه در راه دفاع از انسانيت و عدالت و در راه آزادي و حريت و تقوا و فضيلت عاشقانه جانبازي مي كند. بنابراين دفاع از موقعيت جهاني و بين المللي اسلام را بايد جزئي از هدف وسيع و همه جانبه فرزند پيغمبر صلي الله عليه و آله دانست.»

34. آقاي صالحي مي گويد بعضي مثل «موسيوماربين» آلماني در السياسة الحسينية معتقدند كه امام حسين عمدا خواست صحنه ي مظلوميت بسازد و مقدمات شهادت هر چه فجيعتر خود را فراهم كند تا بهتر و بيشتر احساسات مردم را به نفع بني هاشم و عليه امويها برانگيزد.

ماربين گفته است:

«چندين سال متوالي حسين عليه السلام تدارك كشته شدن خود را ديد و مقصدي بسيار عالي مدنظر داشت» (ص 33).

ايضا گفته است:

«حسين بن علي چون قصدي جز كشته شدن كه مقدمه ي آن خيالات عالي (روليسيون) مقدس بود مدنظر نداشت، بزرگترين وسيله را بي كسي و مظلوميت دانسته و اختيار كرد تا مصائب وي در قلوب مؤثر واقع گردد.» (ص 25)

گفته است:

«حسين عليه السلام در فشار ظلم و ستم بني اميه و ابراز خيالاتشان در عداوت بني هاشم و اولاد محمد صلي الله عليه و آله دقيقه اي فروگذار ننمود.» (ص 26) درباره ي طفل شيرخوار گفته است:


«با آنهمه مصائب جانكاه و افكار متراكمه و عطش و كثرت جراحات، باز هم از مقصد عالي خود (تحريك احساسات) صرف نظر ننمود و با اينكه مي دانست بر فرزند صغيرش بني اميه رحم نخواهد كرد، محض بزرگ ساختن مصائب، خود او بر سر دست گرفته به ظاهر التجاي آب برايش كرد و با تير جواب شنيد.»

35. آقاي صالحي در بخش آخر كتاب خود ص 309 مغالطه مي كند و مي گويد:

«ما معني صحيح و قابل قبولي براي اين تعبير: «با كشتن امام حسين اسلام زنده شد» تصور نمي كنيم، چه زنده شدن اسلام به معني عمل كردن به احكام اسلام باشد و چه به معني فتوحات اسلامي باشد و چه به معني ضعف حكومت بني اميه باشد و چه به معني متشكل شدن شيعه باشد و چه به معني رسوا شدن بني اميه باشد. چگونه ممكن است با كشتن رئيس اسلام و حافظ قرآن، اسلام زنده بشود؟!»

36. آقاي صالحي مي نويسد: «عبيدالله از عمرسعد فرمان را مطالبه كرد و عمر نمي داد و مسؤوليت را به گردن عبيدالله مي انداخت.»

عثمان بن زياد گفت: «دوست داشتم همه ي فرزندان زيادتا قيامت ذليل باشند و حسين بن علي كشته نشود.» (طبري، جلد 4، ص 375).

«مرجانه» مادر ابن زياد گفت: «يا خبيث! قتلت ابن رسول الله، و الله لا تري الجنة ابدا.» [22] (تذكره سبط ص 259)

يحيي بن الحكم (برادر مروان حكم) گفت: «بين شما و پيغمبر خدا در روز قيامت جدايي افتاد. من ديگر در هيچ كاري با شما شركت نمي كنم.» (طبري، جلد 4، ص 356)

يحيي بن الحكم وقتي كه سر امام را مقابل يزيد ديد، از روي ناراحتي و تأسف گفت: «سميه بايد فرزندانش به عدد ريگهاي بيابان باشد ولي فرزندان دختر پيغمبر


بايد كشته و نابود گردند!» (طبري، جلد 4، ص 352).

هند زن يزيد وقتي كه از ماجرا آگاه شد خود را در لباس مخصوص مستور كرد و از اندرون خانه به مجلس مردان آمد و گفت: آيا اين سر حسين فرزند فاطمه است؟ يزيد گفت: آري، سر حسين فرزند فاطمه است. تو براي او گريه و عزاداري كن. خدا بكشد ابن زياد را كه در كشتن او تعجيل كرد. (طبري، جلد 4، ص 356).

به نظر من از اينها بالاتر اينكه معاويه پسر يزيد خود را از خلافت خلع كرد و بر يزيد و بر معاويه لعنت فرستاد و حق را به جانب حسين عليه السلام و علي عليه السلام داد. عليهذا بزرگترين اثر حادثه ي كربلا اين بود كه پرده ي نفاق را دريد و حساب سلطنت عملا از حساب دين جدا شد؛ و اگر حادثه ي كربلا نبود، امويين به نام دين بر مردم حكومت مي كردند و البته اين چسبيدن آنها به دين، در نظر عده اي آنها را تبرئه مي كرد و در نظر عده ي بيشتري دين را ملوث مي نمود.

حداقل اثر قيام حسيني اين بود كه ميان خلفا و دين براي هميشه تفكيك شد.

يكي ديگر از آثار اين بود كه درجه ي محبوبيت امام حسين فوق العاده بالا رفت، واقعا «شهيد امت»، «قهرمان فداكاري» در جهان اسلام شناخته شد، به صورت نيرويي مقدس در آمد، مصداق «ان الذين امنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا» [23] شد.

امام خود در روز عاشورا - به نقل طبري، ج 4، ص 346، و مقتل خوارزمي، جلد 2 ص 34 - فرموده است: «و ايم الله اني لارجوا ان يكرمني الله بهوانكم» [24] .

37. به عقيده ي آقاي صالحي آنجا كه امام از تسليم امتناع مي كند، تسليم به ابن زياد مراد است و اين غير از بيعت با يزيد است. به عقيده ي ايشان امام حاضر بود با يزيد بيعت كند ولي حاضر نبود تسليم بلاشرط ابن زياد شود، زيرا قطع داشت كه او را ذليلانه مي كشد.

38. آقاي غفاري در مقدمه ي بررسي تاريخ عاشورا پس از طرح يك سلسله سؤالها از اين قبيل كه آيا عمل ابا عبدالله فرار از بيعت بود يا اجابت دعوت كوفيان و يا قيام و نهضت و ثوره و انقلاب، خود شق سوم را انتخاب مي كند و مدعي مي شود مقدمات و عللي پيدا شده بود كه ايجاب مي كرد امام قيام و اقدام كند و دلايل و قرائني در دست


است كه امام از پيش در فكر نهضت و انقلاب بوده است.

اما جريانهايي در زمان معاويه پيش آمده بود:

الف. از همه مهمتر موروثي كردن خلافت بود كه بزرگترين بدعتها به شمار مي رفت و در واقع جامه ي عمل پوشيدن به آرزوي ديرين ابوسفيان بود كه «تلقفوها تلقف الكرة، اما و الذي يحلف به ابوسفيان لا جنة و لا نار». در مقابل چنين بدعتي سكوت جايز نبود.

ب. وضع شيعيان برخلاف قرارداد صلح امام حسن فوق العاده سخت و غيرقابل تحمل بود. سياست اموي بر ريشه كن كردن اساس تشيع بود. معاويه در يك بخشنامه مي نويسد: «من اتهمتموه بموالاة هؤلاء القوم فنكلوا به و اهدموا داره» [25] در بخشنامه ي ديگري مي نويسد: «انظروا الي من قامت علي البينة انه يحب عليا و اهل بيته فامحوه من الديوان و اسقطوا عطاءه و رزقه» [26] (ابن ابي الحديد، ج 3، ص 15، چاپ مصر).

ج. سب و لعن علي عليه السلام به طور رسمي در خطبه هاي نماز جمعه.

د. عدم قبول شهادت شيعيان و محروميت آنها از حقوق اجتماعي.

ه. قتل اكابر شيعيان از قبيل حجر بن عدي و رشيد هجري به جرم تشيع.

و. اثر سوء تبليغات اموي و قرار دادن معاويه در صف صحابه ي كبار به طوري كه اگر وضع به همين منوال پيش مي رفت روزي مي رسيد كه مردم اسلام را جز آنكه معاويه معرفي كرده نشناسند.

اما جريان اينكه امام حسين از پيش در صدد اقدام بود:

مقدمتا اين بحث بايد طرح شود كه روش حضرت امير و حضرت مجتبي و حضرت سيدالشهداء در حقيقت تابع يك اصل كلي بود و آن اينكه آنها در عين اينكه خود را صاحب بالاستحقاق خلافت مي دانستند هيچ گاه فقط به خاطر غصب خود خلافت قيام نمي كردند و از اصلي كه علي عليه السلام در موقع خلافت عثمان فرمود پيروي مي كردند: «و الله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا علي خاصة» [27] .



پاورقي

[1] [کتاب شهيد جاويد].

[2] ارشاد مفيد، ص 218. و در آن «فلم يبعد» آمده است.

[3] همچنانکه در عصر خود ما مي‏بينيم افرادي به عنوان اعتراض و به خاطر اينکه آتش انقلاب را روشن کنند، خود را آتش مي‏زنند و در حقيقت خود را «آتش گيره» مي‏کنند. هر چند در اسلام اينطور کشته شدن جايز نيست، اما اطمينان به کشته نشدن هم لازم نيست. کار قيس بن مسهر صيداوي و عبدالله بن يقطر از اين قبيل بود.

[4] آل عمران / 26.

[5] شق چهارمي هست و يا مؤيدي براي شقوق سه گانه هست و آن اينکه عرب خصوصا امثال زياد و ابن‏زياد طبعا خشن و خونخوار بودند.

[6] [و من تصميم جنگ با تو و خلاف بر تو را ندارم.] ولي آقاي غفاري در صفحه‏ي 14 مقدمه‏ي بررسي تاريخ عاشورا را مي‏نويسد که امام در جواب نامه‏ي معاويه نوشت: «من ترک نبرد با تو را تقصير مي‏شمرم و خود را در سکوت و عدم قيام عليه تو مسؤول خدا مي‏دانم». جمع دو مطلب به اين است که امام انتظار فرصت مي‏کشيده است. در صفحه‏ي 73 کتاب بررسي تاريخ عاشورا آمده است که معاويه هنگام خروج امام حسن عليه‏السلام از کوفه به مدينه پس از صلح، نوشت که تو بايد اول به جنگ «فروة بن نوفل» خارجي بروي، سپس بروي به مدينه. امام در جواب نوشت: «لو اثرت ان قاتل احدا من اهل القبلة لبدأت بقتالک فاني ترکتک لصلاح الامة و حقن دمائها» ([و اگر من ترجيح دهم که با يکي از اهل قبله بجنگم به جنگ با تو دست مي‏زنم، زيرا من به خاطر صلاح امت و حفظ خون آنها دست از تو بازداشته‏ام.]). با توجه به اينکه احيانا قتال اهل قبله واجب مي‏شود، معلوم مي‏شود صلح امام حسن صلح مسلح بوده است، و از اينجا وحدت مشي حسني و حسيني روشن مي‏شود.

[7] [اي پسر عباس نظر تو چيست درباره‏ي قومي که دخترزاده‏ي رسول خدا را از وطن و کاشانه و قرارگاه و زادگاهش و از حرم و مجاورت قبر و مسجد و موضع هجرت پيامبرش رانده و مرعوب و ترسان رهايش ساخته‏اند که نه جايي دارد و نه به وطني پناه مي‏برد، و با اين کار مي‏خواهند او را بکشند و خونش را بريزند.].

[8] [و هر چه را فراموش کنم هرگز فراموش نمي‏کنم که تو حسين بن علي را از حرم رسول‏الله به سوي حرم خدا بيرون راندي. و مرداني را برانگيختي تا او را ترور کنند، و او را به حرکت از حرم خدا به طرف کوفه ناچار ساختي.].

[9] [اگر شتاب نکنم دستگير مي‏شوم.].

[10] در سرمايه‏ي سخن مي‏گويد: «عمرو بن سعيد با لشکري مأمور اين کار [يعني کشتن امام] شده بود.».

[11] [و ما خانداني به سرپرستي اين حکومت شايسته‏تريم از اين مدعيان دروغين و کساني که در ميان شما به جور و دشمني رفتار مي‏کنند.].

[12] [و اگر اين کار را نکرديد و آمدن مرا خوش نداريد و از ورود من بر شما خشمگينيد، به همان جايي که از آنجا به سويتان حرکت نموده‏ام بازمي‏گردم.].

[13] [و اما اگر مرا نمي‏خواهيد بازمي‏گردم.].

[14] [اي مردم! حال که مرا نمي‏خواهيد، رهايم کنيد تا به پناهگاه خودم در زمين بازگردم.].

[15] [آيا از من نمي‏پذيريد آنچه را که رسول خدا از مشرکان مي‏پذيرند، که هرگاه يکي از آنان تسليم مي‏شد حضرت مي‏پذيرفت، گفتند: نه.].

[16] [اگر قطا (نام پرنده‏اي است) را به حال خود نهند مي‏خوابد.].

[17] [واي بر شما! چرا آنگاه که شمشيرها در نيام و دها آرام بود و هنوز عزم جدي گرفته نشده بود ما را رها نکرديد؟].

[18] علاوه بر نقل ابن‏اعثم کوفي و صدوق، ابن‏اثير نيز در جلد 3 صفحه‏ي 277 مي‏گويد امام در جواب... فرمود: خوابي ديده‏ام که آن را نقل نخواهم کرد. و چنانکه مي‏دانيم روايات ائمه آن رانقل کرده‏اند. در مقتل ابومخنف نيز مي‏گويد:

و ذکر عمار في حديثه: ان الحسين عليه‏السلام لما خرج من المدينة أتي قبر رسول‏الله صلي الله عليه و آله فالتزمه و بکي بکاء شديدا و سلم عليه و قال: بأبي أنت و أمي يا رسول‏الله لقد خرجت من جوارک کرها، و فرق بيني و بينک، و اخذت بالأنف قهرا أن ابايع يزيد بن معاوية شارب الخمور و راکب الفجور و ان فعلت کفرت و ان أبيت قتلت علينا انا خارج من جوارک علي الکره مني فعليک مني السلام يا رسول‏الله، ثم عن عليه الکري ساعة فأجزعته أنه رأي رسول‏الله صلي الله عليه و آله في منامه و قد وقف به و سلم عليه و قال: يا بني لقد لحق بي أبوک و أمک و أخوک و هم مجتمعون في دار الحيوان و لکنا مشتاقون اليک فعجل بالقدوم علينا. و اعلم يا بني أن لک في الجنة درجة مغشاة بنور الله فلست تنالها الا بالشهادة، و ما أقرب قدومک علينا ([و عمار در حديث خود گفته: چون حسين عليه‏السلام خواست از مدينه بيرون شود نزد قبر پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و آن را در آغوش گرفت و سخت گريست و بر وي سلام داد و گفت: پدرم و مادرم فدايت باد اي رسول خدا، من از جوار تو بدون رضايت قلب خارج شدم و ميان من و تو جدايي افتاد و براي بيعت با يزيد شارب الخمر و فاجر مجبورم کرده‏اند. اگر بيعت کنم کافر شوم و اگر امتناع ورزم کشته مي‏شوم، و اينکه با اکراه از جوار تو خارج مي‏شوم. پس سلام من بر تو باد اي رسول خدا. سپس خواب بر چشمانش مستولي شد و رؤيايي ديد که به وحشت افتاد، و آن اين بود که پيامبر را در خواب ديد که نزد او آمده و بر وي سلام نموده و فرمود: پسرم پدر و مادر و برادرت به من ملحق شده‏اند و همگي در سراي زندگي دور هم جمع‏اند و همه مشتاق ديدار توئيم، پس به نزد ما بشتاب، پسر جانم بدان که تو را در بهشت درجه‏اي است که به نور خدا پوشيده است و جز با شهادت بدان نرسي، و چقدر ورود تو بر ما نزديک شده است.].).

مرحوم آيتي در صفحه‏ي 79 بررسي تاريخ عاشورا نيز مدعي است که امام در جواب عبدالله بن جعفر که به اتفاق حاکم مکه آمده بود نيز فرمود: جدم را به خواب ديده‏ام. گفتند چه خوابي؟ فرمود: تا زنده‏ام براي کسي نقل نخواهم کرد.

[19] [اي مردم! مرگ چونان گردنبندي به گردن دوشيزگان بر آدميزاد مقرر شده است. وه! چه اشتياقي به ديدار پدرانم دارم بمانند اشتياق يعقوب به ديدار يوسف و مرا قتلگاهي است که بايد ديدارش کنم. گويا به بندهاي غبارآلود بدنم مي‏نگرم که درندگان بيابان قطعه قطعه مي‏کنند، و شکمهاي خود را از آن پر مي‏سازند. خواست ما خاندان خواست خداست، بر بلاي او صبر مي‏کنيم تا پاداش صابران را کاملا به ما دهد. هرگز خويشان و عترت پيامبر از او فاصله نگيرند، و اعضاي او از وي جدا نشوند، و همه‏ي آنها در بهشت گرد او جمعند، که چشم حضرتش به آنان روشن است و وعده‏اش درباره‏ي آنان عملي خواهد شد.].

[20] احزاب / 23.

[21] [مگر جز مرگ چيز ديگري است؟ درود بر مرگ.].

[22] [اي پليد! پسر رسول خدا را کشتي؟! به خدا سوگند هرگز روي بهشت را نخواهي ديد.].

[23] مريم / 96 [آنان که ايمان آورده و عمل شايسته کرده‏اند خداوند دوستي آنان را در دل ديگران اندازد.].

[24] [و به خدا سوگند من اميد دارم که خداوند مرا با خواري شما گرامي دارد.].

[25] [بر هر کس گمان بريد طرفدار اين قوم است سخت گيريد و خانه‏اش را ويران کنيد.].

[26] [بنگريد هر کس ثابت شد دوست علي و خاندان اوست نامش را از دفتر پاک کنيد و حقوق و جيره‏اش را ببريد.].

[27] رجوع شود به يادداشت «عنصر امر به معروف...» شماره‏ي 23.