بازگشت

تفاوت نگذاشتن ميان مردم در تبليغ


يكي ديگر از خصوصايت بسيار بارز سبك تبليغي پيغمبران - كه شايد در مورد رسول اكرم بيشتر آمده است - مسأله ي تفاوت نگذاشتن ميان مردم در تبليغ اسلام است. دو راه جاهليت بود. يكي زندگي طبقاتي عجيبي بر آن جامعه حكومت مي كرد. گويي اصلا فقرا آدم نبودند، چه رسد به غلامان و بردگان. آنها كه اشراف و اعيان و به تعبير قرآن «ملأ» بودند، خودشان را صاحب و مستحق همه چيز مي دانستند و آنها كه هيچ چيز نداشتند مستحق چيزي نمي شدند. حتي حرفشان هم اين بود، نه اينكه بگويند ما در دنيا همه چيز داريم و شما چيزي نداريد ولي در آخرت ممكن است خلاف اين باشد، بلكه مي گفتند دنيا خودش دليل آخرت است؛ اينكه ما در دنيا همه چيز داريم دليل بر اين است كه ما محبوب و عزيز خدا هستيم، خدا ما را عزيز خود دانسته و همه چيز به ما داده است، پس آخرت هم همين طور است، شما در آخرت هم همين طور هستيد؛ آن كه در دنيا بدبخت است، در آخرت هم بدبخت است. به پيغمبر مي گفتند: يا رسول الله! آيا مي داني عيب كار تو چيست؟ مي داني چرا ما حاضر نيستيم رسالت تو را


بپذيريم؟ براي اينكه تو آدمهاي پست و اراذل را اطراف خودت جمع كرده اي. اينها را جارو كن بريز دور. آن وقت ما اعيان و اشراف مي آييم دور و برت. قرآن مي گويد به اينها بگو: «و ما انا بطارد المؤمنين» [1] من كسي را كه ايمان داشته باشد، به جرم اينكه غلام است، برده است فقير است طرد نمي كنم. «و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغدوة العشي يريدون وجهه» [2] اين اشخاص را هرگز از خودت دور نكن، اشراف بروند گم شوند، اگر مي خواهند اسلام اختيار كنند بايد آدم شوند.

شنيده ايد كه يكي از همين شخصيتها كه مسلمان شده بود، در مجلس رسول خدا نشسته بود (سنت و سيره ي رسول اكرم اين بود كه اولا در مجلس بالا و پايين قرار نمي دادند؛ معمولا حلقه وار و دايره وار مي نشستند تا مجلس بالا و پايين نداشته باشد. ثانيا نهي مي كردند كه در هنگام ورود ايشان كسي جلوي پايشان بلند شود؛ مي گفتند اين، سنت اعاجم است، سنت ايرانيهاست. و نيز مي فرمود: هر كس كه وارد شد، در جايي كه خالي است بنشيند، نه اينكه افراد مجبور باشند جا خالي كنند تا كسي بالا بنشيند، اسلام چنين چيزي ندارد.) يكي از مسلمانان فقير و ژنده پوش وارد شد.كنار آن شخص كه به اصطلاح اشراف بود جايي خالي بود. آن مرد همان جا نشست. همينكه نشست، او روي عادت جاهليت فورا خودش را جمع كرد و كنار كشيد. رسول اكرم متوجه شد. رو كرد به او كه چرا چنين كاري كردي؟! ترسيدي كه چيزي از ثروتت به او بچسبد؟ نه يا رسول الله. ترسيدي چيزي از فقر او بتو بچسبد؟ نه يا رسول الله. پس چرا چنين كردي؟ اشتباه كردم، غلط كردم، به جريمه ي اينكه چنين اشتباهي مرتكب شدم الآن در مجلس شما نيمي از دارايي خودم را به همين برادر مسلمانم بخشيدم. به آن برادر مؤمن گفتند: آن را تحويل بگير. گفت: نمي گيرم. گفتند: تو كه نداري، چرا نمي گيري؟ گفت: براي اينكه مي ترسم بگيرم و روزي دماغي مثل دماغ اين شخص پيدا كنم.


پاورقي

[1] شعراء / 114.

[2] انعام / 52.