بازگشت

نهضت حسيني، نهضتي متشابه و چند مقصدي


نهضت امام حسين عليه السلام يك نهضت چند مقصدي و چند جانبه و چند بعدي است، و علت اينكه تفاسير و تعابير مختلفي در مورد اين نهضت شده است محاذي بودن عناصر دخيل در آن است. ما وقتي كه از جنبه ي بعضي عوامل و عناصر به اين نهضت نگاه مي كنيم، مي بينيم صرفا جنبه ي تمرد و عدم تسليم در مقابل قدرتهاي جابره و تقاضاهاي ناصحيح قدرت حاكم وقت دارد. از اين نظر اين نهضت يك نفي، «نه» و عدم تسليم است. همه مي دانيم بعد از مردن معاويه و جانشين شدن يزيد و پس از آنهمه توطئه هايي كه براي اين كار چيدند، يزيد لازم ديد از چند نفر از شخصيتهاي بزرگ جهان اسلام و در رأس آنها وجود مقدس حسين بن علي عليه السلام كسي كه از او خيلي حساب مي برد، بيعت بگيرد تا اين بيعت سبب خاموشي همه ي مردم بشود و در واقع تعهدي از حسين بن علي عليه السلام در مورد خودش بگيرد.

پس از مرگ معاويه، يزيد بلافاصله نامه اي از شام به حاكم مدينه، وليد بن عتبة بن ابي سفيان كه از بني اعمام خودش بود، نوشت و در آن خبر درگذشت معاويه را و اينكه خودش در جاي پدرش نشسته است به او رساند. و در نامه ي جداگانه اي نام چند نفر را نوشت و در رأس آنها حسين بن علي عليه السلام كه حتما بايد از اينها بيعت بگيري. امام


حسين عليه السلام حاضر به بيعت كردن نشد - كه داستانش را شايد مكرر شنيده ايد- و پس از چند روزي كه در مدينه توقف كرد، در حالي كه مي دانست اينها دست بردار نيستند با اهل بيت و خاندانش به سوي حرم امن الهي در مكه (بيت الله الحرام) حركت كرد و به آنجا رفت. در دهه ي آخر ماه رجب بود كه خبر مرگ معاويه به مدينه رسيد و از امام حسين عليه السلام تقاضاي بيعت كردند. شايد در حدود بيست و هفتم ماه رجب بود كه امام حسين عليه السلام به طرف مكه حركت كرد و در سوم ماه شعبان - كه روز ولادت ايشان هم هست - وارد مكه شد و تا هشتم ماه ذي الحجه در مكه اقامت كرد. به هر حال به هيچ وجه حاضر نشد آن تقاضايي را كه از او شده بود تمكين كند. اين (پاسخ منفي دادن) يك گفته است، گفته اي كه به اين نهضت ماهيت مخصوص مي دهد و آن ماهيت نفي و عدم تمكين و تسليم در مقابل تقاضاهاي جابرانه ي قدرت حاكم زمان است.

عنصر ديگري كه در اين نهضت دخالت دارد، عنصر «امر به معروف و نهي از منكر» است كه در كلمات خود حسين بن علي عليه السلام تصريح قاطع به اين مطلب شده است و شواهد و دلايل زيادي دارد. يعني اگر فرضا از او بيعت هم نمي خواستند، باز او سكوت نمي كرد.

عنصر ديگر، عنصر «اتمام حجت» است. در آن روز، جهان اسلام سه مركز بزرگ و مؤثر داشت: مدينه كه دار الهجرة پيغمبر بود، شام كه در دارالخلافه بود و كوفه كه قبلا دارالخلافه ي اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود و بعلاوه شهر جديدي بود كه به وسيله ي سربازان مسلمين در زمان عمر بن الخطاب ساخته شده بود و آن را سربازخانه ي اسلامي مي دانستند و از اين جهت با شام برابري مي كرد. از مردم كوفه يعني از سربازخانه ي جهان اسلام بعد از اينكه اطلاع پيدا مي كنند كه امام حسين حاضر نشده است با يزيد بيعت كند، در حدود هجده هزار نامه مي رسد. نامه ها را به مركز مي فرستند؛ به امام حسين عليه السلام اعلام مي كنند كه اگر شما به كوفه بياييد ما شما را ياري مي كنيم. اينجا امام حسين بر سر دو راهي تاريخ است؛ اگر به تقاضاي اينها پاسخ نگويد، قطعا در مقابل تاريخ محكوم است و تاريخ آينده ي قضاوت خواهد كرد كه زمينه فوق العاده مساعد بود ولي امام حسين از اين فرصت نتوانست استفاده كند يا نخواست يا ترسيد و از اين قبيل حرفها. امام حسين براي اينكه اتمام حجتي با مردمي كه چنين دستي به سوي او دراز كرده اند كرده باشد، به تقاضاي آنها پاسخ مي گويد به تفصيلي كه باز


شنيده ايم، در اينجا اين نهضت، ماهيت و شكل و بعد رنگ ديگري به خود مي گيرد. يكي ديگر از اين جنبه هاي اين جنبش، جنبه ي تبليغي آن است؛ يعني اين نهضت در عين اينكه امر به معروف و نهي از منكر است و در عين اينكه اتمام حجت است [و در عين اينكه عدم تمكين در مقابل تقاضاي جابرانه ي قدرت حاكم زمان است] يك تبليغ و پيام رساني است، يك معرفي و شناساندن اسلام است.

معني تبليغ

براي اينكه بحث خودمان را شروع كنيم، بايد معني «تبليغ» را درست توضيح بدهيم و مخصوصا فرق آن را با امر به معروف و نهي از منكر بيان كنيم تا معلوم بشود كه عنصر تبليغ در نهضت حسيني غير از عنصر امر به معروف و نهي از منكر در اين نهضت است. «تبليغ» كلمه اي است كه در قرآن مجيد زياد استعمال شده است. در قرآن كريم از پيغمبران خدا به عنوان مبلغان رسالات الهي ياد شده است. البته منحصر به پيغمبران نيست. مثلا قرآن از زبان پيغمبران نقل مي كند كه: «يا قوم لقد ابلغتكم رسالة ربي و نصحت لكم و لكن لا تحبون الناصحين» [1] يا درباره ي پيغمبران مي گويد: «ما علي الرسول الا البلاغ» [2] غرض اين است كه كلمه ي «بلاغ»، «تبليغ»، «يبلغون» و آنچه كه مربوط به اين ماده است، در قرآن مجيد زياد استعال شده است. معني اين كلمه چيست؟ بدبختانه اين كلمه در عرف امروز سرنوشت شومي يعني معني منحوس و منفوري پيدا كرده، به طوري كه امروز در عرف ما فارسي زبان ها تبليغ يعني راست و دروغ جور كردن و در واقع فريبكاري و اغفال براي به خورد مردم دادن يك كالا؛ مفهوم اغفال به خودش گرفته است و لذا گاهي كه كسي درباره ي موضوعي صحبت مي كند، وقتي مي خواهد بگويد اينها اساسي ندارد مي گويد: آقا اينها همه تبليغات است، همه دروغ و فريبكاري است. بدين جهت، گاهي مي بينيم بعضي با استعمال اين كلمه در مورد امور ديني موافق نيستند. ولي من در يك جلسه ي ديگر اين مطلب را به رفقا گفتم كه اگر كلمه اي معني صحيحي دارد و آن معني صحيح در استعمالات قرآن مجيد و نهج البلاغه آمده است، ما نبايد به جرم اينكه معني تحريفي پيدا كرده است آن كلمه را مجازات كنيم بلكه بايد


هميشه معني صحيحش را به مردم بگوييم.

تبليغ با وصول و با ايصال معني نزديك دارد. در زبان عربي در خيلي موارد، ظرافتها و لطافتهايي است كه اينها را ما مثلا در زبان فارسي خودمان - با اينكه زبان شيرين و وسيعي است - نمي بينيم. ما در زبان عربي كلمه ي «ايصال» داريم، كلمه ي «ابلاغ» هم داريم. معني «ايصال» چيست؟ مثلا اگر بگوييم پارچه اي را ايصال كردم، يعني آن را رساندم. «ابلاغ» در فارسي يعني چه؟ اگر بگوييم فلان چيز را ابلاغ كردم، باز مي گوييم يعني رساندم. در فارسي در مورد هر دوي اينها كلمه ي «رسيدن» و «رساندن» به كار برده مي شود، ولي در زبان عربي «ايصال» را به جاي «ابلاغ» نمي شود به كار برد و «ابلاغ» را هم به جاي «ايصال» نمي توان به كار برد. «ايصال» معمولا در مورد رساندن چيزي به دست كسي يا در حوزه ي كسي است، يعني در مورد امور جسماني و مادي به كار مي رود. اگر كسي بخواهد پاكتي را به شخص ديگري برساند، در اينجا كلمه ي «ايصال» را به كار مي برند. يا اگر كسي پيش شما امانتي دارد (امانت مادي) و شما اين امانت را به او برسانيد، اينجا مي گويند امانت را به صاحبش ايصال كرد.

ولي ابلاغ، در مورد رساندن يك فكر و يا يك پيام است، يعني در مورد رساندن چيزي به فكر و روح و ضمير و قلب كسي به كار مي رود. و لهذا محتواي ابلاغ نمي تواند يك امر مادي و جسماني باشد، حتما يك امر معنوي و روحي است، يك فكر و يك احساس است و به عبارت ديگر معمولا ابلاغ را در مورد پيامها و سلامها و امثال اينها به كار مي برند، مي گويند: ابلاغ پيام كرد، ابلاغ سلام كرد. وقتي كه ابلاغ پيام مي كند يعني فكري را، پيغامي را به ديگران مي رساند، و هنگامي كه ابلاغ سلام مي كند، ابلاغ احساسات مي كند، ابلاغ عشق مي كند. در مورد چنين چيزهايي كلمه ي «تبليغ» و «ابلاغ» به كار مي رود، و قرآن كريم اين كلمه را در مورد رسالات كه عبارت است از پيامها به كار برده است.

پس تبليغ يعني رساندن يك پيام از كسي به كس ديگر. كلمه ي «پيامبر» و «پيغامبر» كه در زبان فارسي كه در زبان فارسي آمده است، ترجمه ي كلمه ي «رسول» است كه به معني مبلغ رسالت مي باشد. كلمه ي «رسالت» از كلماتي است كه سرنوشت خوبي پيدا كرده است. البته ما فارسي زبان ها (و تا اندازه اي عربي زبان ها) به چيزهايي «رساله» مي گوييم كه با آن مفهومي كه «رسالت» در قرآن دارد متفاوت است. معمولا جزوه ها و نوشته هاي كوچك را كه حجمشان به اندازه ي يك كتاب نيست «رساله» مي گويند و حال آنكه


موضوع آن رساله به پيامي ارتباط ندارد. مثلا فرض كنيد كسي كتابچه اي مي نويسد درباره ي ريشه ي فلان لغت، درباره ي دستور زبان فارسي يا دستور زبان عربي؛ مي گويند فلاني در فلان موضوع رساله اي نوشته است. در حالي كه اين اسم با آن موضوع (مثلا ريشه ي لغت) جور در نمي آيد. «رساله» در جايي بايد به كار مرود كه پيامي در كار باشد، اما كسي كه يك مسأله ي علمي يا ادبي را حل كرده است پيامي براي كسي نياورده است، در اين مورد استعمال اين كلمه درست نيست. ولي اخيرا كلمه ي «رسالت» را در لفظ فارسي به كار مي برند و مثلا مي گويند: فلاني رسالتي در جامعه ي خودش دارد؛ يعني امروز در مورد كسي كه احساس مي كند براي جامعه خودش و در جامعه ي خودش وظيفه اي دارد كه بايد آن را انجام بدهد، مي گويند او رسالتي دارد. اين تعبير و آن تعبيري كه در قرآن براي كلمه ي «رسالت» آمده است، اگر يكي نباشد خيلي به هم نزديكند و به عبارت ديگر اين مفهوم به مفهوم «رسالت» در قرآن بسيار نزديك است. قرآن مي فرمايد: «الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله» [3] آنان كه پيامهاي الهي را به مردم مي رسانند و جز از خدا از احدي بيم ندارند. اين، شرط بزرگي براي پيام رسان است كه بعدها اگر موفق شديم، ان شاء الله درباره اش بحث مي كنيم.


پاورقي

[1] اعراف / 79.

[2] مائده / 99.

[3] احزاب / 39.