بازگشت

روش رهبري يا سيره


كتاب و سنت، قانون است. شك نيست كه رهبر مليتي كه آن ملت از يك مكتب پيروي مي كند، اولين چيزي كه بايد بدان متعهد و ملتزم باشد، دستورات آن مكتب است و بايد به آنها احترام بگزارد. دستورات مكتب در كجا بيان شده؟ در كتاب و سنت. ولي كتاب و سنت، قانون است و طرز اجرا و پياده كردن مي خواهد. روش اجرا و روش حركت دادن مردم بر اساس كتاب و سنت را «سيره»مي گويند. «سيره» در زبان عربي به اصطلاح علماي ادب بر وزن فعلة است. در زبان عربي، يك فعلة داريم و يك


فعلة. در الفيه ي ابن مالك آمده است:



و فعلة لمرة كجلسة

و فعلة لهيئة كجلسة



عرب اگر چيزي را بر وزن فعله گفت يعني عملي را يك بار انجام دادن، و اگر بر وزن فعله گفت يعني عملي را به گونه اي خاص انجام دادن. يعني در لفظ فعله، گونه ي خاص خوابيده است. كلمه ي «سيره» از ماده ي «سير» است. سير يعني حركت، ولي سيره يعني حركت به گونه ي خاص، حركت به روش خاص.

رهبر كسي است كه مردم را به دنبال خودش حركت مي دهد. حال ممكن است يك رهبر هم پيدا بشود كه مردم را ساكن نگاه دارد؛ او ديگر رهبر نيست. همه ي رهبران، امتها و ملتها را به حركت در مي آورند، ولي بحث در نحوه و گونه ي حركت، شكل و تاكتيك حركت است.

پيغمبر اكرم شؤون و مناصب مختلفي از جانب خدا دارد. او نبي و رسول است، يعني پيام خدا را مي رساند. پيغمبر از آن نظر كه پيام خدا را مي رساند، جز يك پيام رسان چيز ديگري نيست. آيه ي قرآن بر قلب مباركش نازل مي شود، بر مردم تلاوت مي كند (هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم اياته) [1] يك شأن پيامبر، شأن يك مبلغ و شأن يك معلم است. دستورات خدا را به مردم ابلاغ مي كند و به آنها آنچه را كه نمي دانند تعليم مي كند. فقها و مبلغان امت، وارث اين شأن پيغمبرند؛ يعني فقيه اگر خودش را جانشين پيغمبر مي داند، فقط در اين خصلت است. او مي گويد پيغمبر احكامي از ناحيه ي خدا آورده و من مي خواهم ببينم آنها چيست تا براي مردم كه هيچ نمي دانند، بيان كنم.

شأن ديگر پيامبر كه آن هم شأن الهي است و خدا بايد معين كند، اين است: مردم در مسائل حقوقي با يكديگر اختلاف پيدا مي كنند، يا در مسائل جزايي و جنايي ميان مردم مشاجره واقع مي شود و كار به داوري مي كشد. بايد علاوه بر قانون، افرادي باشند كه در ميان مردم داوري كنند، يعني خصومات را قطع و فصل كنند.اين شأن را مي گويند: «قضاء» كه ما معمولا مي گوييم: «قضاوت». شأن قضاء يعني قاضي بودن يكي از مقدسترين شؤون است. از نظر اسلام، قاضي بايد فقيه و مجتهد و نيز عادل مسلم العدالة باشد. يكي از حرامترين كارها اين است كه انسان شغل قضاء را داشته


باشد در حالي كه صلاحيت شرعي ندارد. پيغمبر يا امام فرمود: قضاء مقامي است كه در آن نمي نشيند مگر وصي (يعني امام) يا كسي كه امام او را معين كرده است. [2] اين هم از شؤون پيغمبر است. پيامبر تنها پيام رسان خدا نبود، بلكه كسي بود كه خدا به او حق داده بود كه در اختلافات و مشاجرات، بر اساس اصول قضايي ميان مردم قضاوت كند: «فلا و ربك لا يؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما.» [3] .

شأن سوم پيغمبر، رهبري امت است. پيغمبر در همان حال كه پيغمبر است، امام هم هست. امام پيغمبر نيست ولي پيغمبر امام هست. بسياري خيال مي كنند كه پيغمبري، هميشه از امامت جداست. امامت يعني رهبري، و امام يعني رهبر. پيامبران وقتي كه درجه شان خيلي بالا مي رود، هم پيغمبرند و هم امام. در زمان پيغمبر علي هم بود؛ چه كسي امت را رهبري و امامت مي كرد؟ خود پيغمبر اكرم.

خداي متعال به امام و رهبر از آن جهت كه امام و رهبر است اختياراتي داده است. بلاتشبيه (البته در تشبيه مناقشه نيست) همان طور كه در بعضي كشورها رئيس جمهور از كنگره اختياراتي مي گيرد، خدا براي رهبري امت، به رهبر امت يك سلسله اختيارات داده است (زيرا قانون را در شرايط مختلف اجرا و پياده كردن، كار هر كس نيست). ديگر پيغمبر اكرم اگر مي خواهد كسي را انتخاب كند، مثلا بعد از فتح مكه براي آنجا حاكم معين كند و يا براي فلان لشكر امير تعيين كند، لازم نيست كه جبرئيل بگويد يا رسول الله! شما فلان شخص را انتخاب كن. اين، ديگر در اختيار خود پيغمبر است كه به حكم اختيارات زيادي كه رهبر دارد، اين كار را انجام مي دهد و البته نبايد از كادر قانون خارج شود. [4] اين امر مثل تاكتيكها و استراتژيهايي است كه فرماندهان لشكرها به كار مي برند كه به ابتكار خود آنها بستگي دارد. مثلا در وقتي كه متفقين با دول محور در مصر (اسكندريه، العلمين) مي جنگيدند و آيزنهاور فرمانده متفقين بود، البته مقرراتي بود كه او نبايد از آنها تجاوز مي كرد، ولي بسياري از قضايا به ابتكار او بستگي داشت؛ او بايد ابتكار به خرج مي داد تا پيروز مي شد. دشمن هم عينا همين


حالت را داشت.

حال ببينيم معني جمله ي عبدالرحمن بن عوف و همچنين پاسخ علي عليه السلام چيست. عبدالرحمن بن علي عليه السلام گفت: تو بايد متعهد شوي كه قانون، كتاب الله و سنت رسول الله باشد ولي روش رهبري همان روش رهبري شيخين باشد. اگر علي عليه السلام روش شيخين را مي پذيرفت، در اين صورت مثلا چنانچه عمر پيش خود خيال مي كرد كه حق دارد متعه را كه پيغمبر تحليل كرده است تحريم كند، علي عليه السلام بايد مي گفت من هم مي گويم حرام است؛ و يا در مورد بيت المال كه عمر تدريجا آن را از تقسيم بالسويه ي زمان پيغمبر خارج كرد و تبعيض روا داشت، بايد متعهد مي شد كه بعد از اين، به همين ترتيب عمل مي كند؛ و بايد بدعتهايي را كه عمر در زمان خودش به عنوان اينكه من رهبرم و رهبر حق دارد چنين و چنان بكند به وجود آورده بود، مي پذيرفت. مي خواستند علي عليه السلام را در كادر رهبري ابوبكر و عمر محدود كنند و اين براي علي امكان نداشت، چرا كه در اين صورت او هم بايد - العياذ بالله - مثل عثمان براي خودش تيپي درست كند و بعد مطابق دل خودش هر كاري كه خواست بكند و هر كس را هم كه اعتراضي كرد كتك بزند، فتقش را پاره كند. علي كه مي خواهد بر اساس كتاب الله و سنت پيغمبرعمل كند، نمي تواند روش رهبري آن دو نفر را بپذيرد.لذا گفت: من روش رهبري آنها را نمي پذيرم. به خاطر اين يك كلمه، حاضر نشد با عبدالرحمن بن عوف بيعت كند.

پس معلوم شد كه مسأله ي روش رهبري با مسأله ي كتاب و سنت متفاوت است. كتاب و سنت يعني خود قانون. روش رهبري به متن قانون مربوط نيست؛ به كيفيت رهبري مردم، به اختياراتي كه يك رهبر دارد و به تصميماتي كه رهبر اتخاذ مي كند مربوط مي شود.

حال معني آن جمله ي امام حسين عليه السلام كه در وصيتنامه ي خود به محمد بن حنفيه مي نويسد: «اريد ان امر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيرة جدي و ابي» روشن مي شود.

در آن زمان در دنياي اسلام گذشته از امر به معروف و نهي از منكر، مسأله ي ديگري وجود داشت و آن اينكه: اكنون سال 60 هجري است. از سال يازدهم هجري تا كنون، حدود پنجاه سال است كه پيامبر از ميان مردم رفته است. در چهار سال و چند ماه از اين پنجاه سال يعني از سال 36 تا سال 41، علي بن ابيطالب رهبري كرده است


كه در آن مدت، رهبري به روش پيغمبر بازگشت كرده است. تازه آن هم به اين صورت بوده كه چون ابوبكر و عمر و عثمان سنتهايي را به وجود آورده بودند، علي عليه السلام در بسياري از موارد اصلا قدرت پيدا نكرد كه روش پيغمبر را اجرا كند. وقتي در مقام اجرا برآمد، خود مردم عليه او قيام كردند. گفت: فلان نمازي كه شما به اين شكل مي خوانيد (نمازهاي شبهاي ماه رمضان كه به جماعت مي خواندند) بدعت است، نخوانيد. گفتند: سي سال، از زمان عمر رايج است. واعمرا! واعمرا! واعمرا! جاي عمر خالي، عمر كجاست كه سنتش دارد از بين مي رود. خواست شريح قاضي را بركنار كند، گفتند: تو مي خواهي كسي را كه از بيست سال پيش، از زمان عمر، قاضي محترم كوفه بوده است بركنار كني؟! بنابراين پنجاه سال بر امت اسلام گذشته است كه علاوه بر مسأله ي كتاب الله و سنت رسول الله، روش رهبري تغيير كرده و عوض شده است.

سخن امام حسين كه فرمود: «اسير بسيرة جدي و ابي» مي خواهم سيره ام سيره ي جد و پدرم باشد، يعني نه سيره ي ابوبكر، نه سيره ي عمر. نه سيره ي عثمان و نه سيره ي هيچ كس ديگر. اين است كه در حادثه ي عاشورا، ما در امام حسين عليه السلام جلوه هايي مي بينيم كه نشان مي دهد علاوه بر مسأله ي امر به معروف و نهي از منكر و مسأله ي امتناع از بيعت و مسأله ي اجابت دعت مردم كوفه، كار ديگري هم هست و آن اين است كه مي خواست سيره ي جدش را زنده كند.


پاورقي

[1] جمعه / 2.

[2] من لا يحضره الفقيه، ج 3 / ص 5.

[3] نساء / 65.

[4] [براي مطالعه‏ي بيشتر در اين زمينه به کتابهاي ولاءها و ولايتها و امامت و رهبري اثر استاد شهيد مراجعه شود.].