بازگشت

شخصيتهاي بزرگ در زمانهاي بعد بهتر شناخته مي شوند


براي اين موضوع عرض كردم كه مثالهاي زيادي هست. در ميان همه ي طبقات همين طور است. همين حافظ - كه مثالش را ذكر كردم - آيا در زمان خودش، همين شهرتي را كه در زمان ما دارد، داشت؟ نه. در زمان خودش كسي ديوانش را هم جمع نكرد خودش هم به خاطر روح عرفاني خاصي كه داشت، با اينكه به او مي گفتند، علاقه اي به جمع آوري آن نداشت. حافظ يك مرد عالم است؛ يعني اول يك عالم است، دوم يك شاعر، و از اين جهت با سعدي يا فردوسي فرق مي كند. اينها شاعر هستند و مثلا سي چهل هزار بيعت شعر گفته اند، كارشان شاعري بوده. حافظ كارش شاعري نبوده، يك مرد عالم و مدرس و محقق بوده است. بعد از مرگش، رفيقش كه ديوانش را جمع كرده، اهم آن كتابهايي را كه او تدريس مي كرده ذكر نموده است. مفسر و حافظ قرآن بوده، تفسير قرآن مي گفته، كارش اين بوده، خودش هم در يك جا مي گويد:



زحافظان جهان كس چو بنده جمع نكرد

لطائف حكمي با نكات قرآني



در جاي ديگر مي گويد:



نديدم خوشتر از شعر تو حافظ

به قرآني كه اندر سينه داري




و نيز در جاي ديگر مي گويد:



عشقت رسد به فريادگر خود به سان حافظ

قرآن زبر بخواني با چارده روايت



يعني نه فقط قرآن را بلد بوده و از حفظ بوده، بلكه آن را با قرائتهاي هفتگانه مي خوانده و از حفظ بوده است كه اين آيه را عاصم اين جور قرائت كرده، كسايي اين طور قرائت كرده و..

ملا صدراي شيرازي كه امروز تازه بعد از حدود سيصد و پنجاه ساله كه از مرگش مي گذرد (مرگش در سال 1050 هجري قمري بوده و الآن 1398 است) دارد شناخته مي شود. تا صد و پنجاه سال بعد از مرگش اصلا در حوزه هاي علميه هم كتابهايش تدريس نمي شد. فقط يك عده شاگرد داشت. كم كم كه حكماي بعد از او آمدند، به ارزش افكارش پي بردند و افكار او به تدريج افكار امثال بوعلي را عقب زد و پيش افتاد. دنياي مغرب زمين هم تازه اكنون دارد با افكار اين مرد آشنا مي شود.

اين، معناي اين است كه اشخاص خيلي بزرگ افرادي هستند كه در زمان خودشان موجي، جنجالي آنچنانكه شايسته ي خود آنهاست ايجاد نمي كنند ولي در زمانهاي بعد تدريجا مثل گنجي كه از زير خاك بيرون بيايد، بيرون مي آيند و شناخته مي شوند.

مثال ديگر سيد جمال است. الآن در جهان لااقل هفته اي يك مقاله درباره ي سيد جمال الدين اسدآبادي نوشته مي شود. كشورهاي اسلامي هم به او افتخار مي كنند.

ايرانيها مي گويند سيد جمال مال ماست، افغانيها مي گويند مال ماست، تركها مي گويند مال ماست چون در تركيه مرده است. آخرش افغانها پيروز شدند، رفتند استخوانهاي سيد جمال را از تركيه به افغاستان بردند؛ در صورتي كه سيد جمال خودش را نه به ايران مي بست، نه به افغان، نه به ترك و نه به عرب (البته ظاهرا ايراني بوده) نه به مصر مي بست و نه به جاي ديگر. مصريها افتخار مي كنند كه بله، سيد جمال آمد به كشور ما و قدرش را شناختند و در اينجا بود كه علمايي مثل محمد عبده به او گرايش پيدا كردند و او توانست يك حزب تشكيل بدهد و اصلا اوج گرفتن سيد جمال از اينجا بود، پس ما از همه به سيد جمال نزديكتر هستيم. ولي در زمان خودش به هر جا كه مي رفت، او را طرد مي كردند. به ايران خود ما كه آمد، با چه وضع نكبت باري او را تبعيد كردند! مدتها در حضرت عبدالعظيم متحصن بود. در زمستان خيلي سردي كه برف بسيار


سنگيني هم آمده بود، ريختند و او را از بست خارج كردند، سوار قاطر كردند و مثل جدش زين العابدين پاهايش را به شكم قاطر بستند و در آن هواي سرد او را از طريق غرب ايران (همدان و كرمانشاه) از مرز خارج كردند. حتي يك نفر هم چيزي نگفت. حالا هر كسي افتخار مي كند كه من درباره ي سيد جمال مقاله اي خواندم.

سيد جمال در زمان خودش شناخته نشد. البته در مصر عده اي روشنفكر دورش را گرفتند ولي بعدها انگليسيها او را تبعيد كردند. مدتها در هند و مدتها در نجف بود. اصلا چهار سال ابتداي حيات علمي اين مرد در نجف بوده است. فرهنگ سيد جمال، فرهنگ اسلامي است (و اهميت او هم به همين است) يعني تحصيلات عاليه اش تحصيلات عاليه ي اسلامي است در نجف در درس استاد الفقهاء، شيخ مرتضي انصاري كه در زهد و تقوا و علم و تحقيق مرد فوق العاده اي بود، شركت داشته و اخلاق و فلسفه و عرفان را نزد مرد بزرگ ديگري به نام آخوند ملا حسينقلي همداني خوانده است. كم كم آن محيط را كه در آن وقت تعلق به عثماني داشت، تحمل نمي كرد و استادانش به او گفتند بهتر اين است كه تو مهاجرت كني و بروي دنبال ايده هايي كه داري.

الآن كه حساب مي كنم، مي بينم نهضتهايي كه بعد از ديگري در جهان اسلام پيدا شد، مرهون زحمات او بود (بعضي از قسمتهاي اين مطلب، هنوز درست رسيدگي نشده است.) يعني تخمهايي كه او كاشت، يكي از آنها هم در زمان خودش ثمر ندارد، ولي بعد ازمرگش همه ي آنها ثمر دادند. نهضتهايي كه بعد در مصر شد، نهضتهايي كه در هند شد، نهضت مشروطيت و حتي نهضت تنباكو در ايران از ثمرات تلاشهاي اوست. و از جمله مطالبي كه در شرح حال او ننوشته اند اين است كه نهضت استقلال عراق - كه بعد از مشروطيت روي داد - مديون اوست، چون اكنون ما در تاريخ كشف مي كنيم كه كساني كه اين نهضت را رهبري مي كرده اند، از دوستان سيد جمال بوده اند.

اين است كه مي گوييم مردان خيلي بزرگ هر مقدار هم كه در زمانشان شناخته بشوند، شناخته نمي شوند. در زمانهاي بعد، بهتر شناخته مي شوند و ارزششان بهتر درك مي شوند.