بازگشت

منطق امام حسين منطق شهيد بود


از نظر اينكه امام مهاجم و ثائر و انقلابي بود، منطقش با منطق مدافع و با منطق متعاون فرق مي كند. منطق مدافع، منطق آدمي است كه يك شي گرانبها دارد، دزد مي خواهد آن را از او بگيرد. بسا هست كه اگر كشتي هم بگيرد، دزد را به زمين مي زند. ولي به اين مسائل فكر نمي كند؛ آن را محكم گرفته، در مي رود كه دزد از او نگيرد. كاري ندارد كه حالا زورش كمتر است يا بيشتر. حساب اين است كه مي خواهد آن را از دزد نگه دارد. ولي يك آدم مهاجم نمي خواهد فقط خودش را حفظ كند، مي خواهد او را از بين ببرد ولو به قيمت شهادتش باشد. منطق امر به معروف و نهي از منكر، منطق حسين را منطق شهيد كرد. منطق شهيد ماوراي اين منطقهاست.

منطق شهيد يعني منطق كسي كه براي جامعه ي خودش پيامي دارد و اين پيام را جز با خون با چيز ديگري نمي خواهد بنويسد. خيليها در دنيا حرف و پيام داشتند. در


حفرياتي كه دائما در اطراف و اكناف عالم مي كنند، مي بينند از فلان پادشاه يا رئيس جمهور سنگ نوشته اي در مي آيد به اينكه: منم فلان كس پسر فلان كس، منم كه فلان جا را فتح كردم، منم كه چقدر در دنيا زندگي كردم، چقدر زن گرفتم، چقدر عيش و نوش كردم، چقدر ظلم و ستم كردم. روي سنگ مي نويسند كه محو نمي شود. ولي در عين حال روي همان سنگها مي ماند، مردم فراموش مي كنند، زير خاكها دفن مي شود، بعد از هزاران سال از زير خاكها بيرون مي آيد، تازه در موزه ها مي ماند.

امام حسين پيام خونين خودش را روي صفحه ي لرزان هوا ثبت كرد، ولي چون توأم با خون و رنگ قرمز بود، در دلها حك شد. امروز شما ميليونها افراد از عرب و عجم را مي بينيد كه پيام امام حسين را مي دانند: «اني لا اري الموت الا سعادة و لا الحيوة مع الظالمين الا برما» [1] آنجا كه انسان مي خواهد زندگي كند ننگين، آنجا كه مي خواهد زندگي كند با ظالم و ستمگر، آنجا كه مي خواهد زندگي فقط برايش نان خوردن و آب نوشيدن و خوابيدن و زير بار ذلتها رفتن باشد، مرگ هزاران بار بر اين زندگي ترجيح دارد. اين پيام شهيد است.

امام حسين كه مهاجم است و منطقش منطق شهيد، آن روزي كه پيامش را در صحراي كربلا ثبت مي كرد نه كاغذي بود نه قلمي، همين صفحه ي لرزان هوا بود. ولي همين پيامش روي صفحه ي لرزان هوا، چرا باقي ماند؟ چون فورا منتقل شد روي صفحه ي دلها؛ روي صفحه ي دلها آنچنان حك شد كه ديگر محو شدني نيست.

هر سال كه محرم مي آيد مي بينيم امام حسين از نو طلوع مي كند، از نو زنده مي شود، باز مي گويد: «خط الموت علي ولد ادم مخط القلادة علي جيد الفتاة، و ما اولهني الي اسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف» [2] باز مي بينيم پيام امام حسين است: «الا و ان الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين بين السلة و الذلة، و هيهات منا الذلة، يأبي الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت» [3] در مقابل سي هزار نفر كه مثل دريا دارند موج مي زنند و هر كدام شمشيري به دوش گرفته و نيزه اي در دست دارد، در حالي كه همه ي اصحابش كشته شده اند و تنها خودش است، فرياد مي كشد اين ناكس پسر ناكس، اين حرامزاده ي پسر حرامزاده، يعني اين امير و فرمانده شما، اين عبيدالله بن زياد به من پيغام


داده است كه حسين مخير است ميان يكي از دو كار: يا شمشير يا ذلت، حسين و تحمل ذلت؟! «هيهات منا الذلة» ما كجا و ذلت كجا؟ خداي ما براي ما نمي پسندد (اين پيام شهيد است) خداي من براي من ذلت نمي پسندد؛ پيامبر من براي من ذلت نمي پسندد؛ مؤمنين جهان، نهادها و ذاتهاي پاك (تا روز قيامت، مردم خواهند آمد و در اين موضوع سخن خواهند گفت)، مؤمنيني كه بعدها مي آيند، هيچ كدامشان نمي پسندند كه حسينشان تن به ذلت بدهد. من تن به ذلت بدهم؟! من در دامن علي بزرگ شده ام، من در دامن زهرا بزرگ شده ام، من از پستان زهرا شير خورده ام؛ ما تن به ذلت بدهيم؟!

روزي كه از مدينه حركت كردم مهاجم بود. در آن وصيتنامه اي كه به برادرش محمد بن حنفيه مي نويسد، مي گويد: اني لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي، اريد ان امر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيرة جدي و ابي» [4] مردم دنيا بدانيد كه من يك آدم جاه طلب، مقام طلب، اخلالگر، مفسد و ظالم نيستم، من چنين هدفهايي ندارم. قيام من قيام اصلاح طلبي است. قيام و خروج كردم براي اينكه مي خواهم امت جدم خودم را اصلاح كنم. من مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر بكنم. در نامه به محمد بن حنفيه نه نامي از بيعت خواستن است، نه نامي از دعوت مردم كوفه، و اصلا هنوز مسأله مردم كوفه مطرح نبود.

در اين منطق يعني منطق هجوم، منطق شهيد، منطق توسعه و گسترش دادن انقلاب، امام حسين كارهايي كرده است كه جز با اين منطق با منطق ديگري قابل توجيه نيست، چطور؟ اگر منطقش فقط منطق دفاع مي بود، شب عاشورا كه اصحابش را مرخص مي كند (به دليلي كه عرض كردم) و بيعت را برمي دارد تا آنها آگاهانه كار خودشان را انتخاب كنند، بعد كه آنها انتخاب مي كنند بايد به آنها اجازه ي ماندن ندهد و بيعت مي خواهند، من وظيفه ام اين است كه بيعت نكنم، كشته هم شدم شدم، شما را كه نمي خواهند بكشند، شما چرا اينجا مي مانيد؟ شرعا جايز نيست، برويد.

نه، اين طور نيست. در منطق ثائر و انقلابي، درمنطق كسي كه مهاجم است و مي خواهد پيام خودش را با خون بنويسد، هر چه كه اين موج بيشتر وسعت و گسترش پيدا كند بهتر است، چنانكه وقتي كه ياران و خاندانش اعلام آمادگي مي كنند، به آنها


دعا مي كند كه خدا به همه ي شما خير بدهد، خدا همه ي شما را اجر بدهد، خدا... چرا در شب عاشورا حبيب بن مظاهر اسدي را مي فرستد كه برو در ميان بني اسد، اگر مي شود چند نفر را برايمان بياور؟ مگر بني اسد همه شان چقدر بودند؟ حالا گيرم حبيب رفت از بني اسد صد نفر را آورد. اينها در مقابل آن سي هزار نفر چه نقشي مي توانستند داشته باشند؟ آيا مي توانستند اوضاع را منقلب كنند؟ ابدا. امام حسين مي خواست در اين منطق كه منطق هجوم و منطق شهيد و منطق انقلاب است، دامنه ي اين قضيه گسترش پيدا كند. اينكه خاندانش را هم آورد براي همين بود، چون قسمتي از پيامش را خاندانش بايد برسانند. خود امام حسين كوشش مي كرد حالا كه قضيه به اينجا كشيد شده است، هر چه كه مي شود داغتر بشود، براي اينكه بذري بكارد كه براي هميشه در دنيا ثمر و ميوه بدهد. چه مناظري، چه صحنه هايي در كربلا به وجود آمد كه واقعا عجيب و حيرت انگيز است!


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 44 / ص 381.

[2] مقتل خوارزمي / ج 2 / ص 5.

[3] اللهوف، ص 41.

[4] مقتل الحسين، ص 156.