بازگشت

اشتباه نويسنده ي شهيد جاويد


يكي از اشتباهاتي كه نويسنده ي كتاب شهيد جاويد در اينجا كرده است، به نظر من اين است كه براي عامل دعوت مردم كوفه ارزش بيش از حد قائل شده است، گويي خيال كرده است كه عامل اساسي و اصلي اين است كه البته اينها اجتهاد و استنباط است.

خوب، يك كسي استنباط مي كند، اشتباه مي كند. اشتباه كرده است. غير از اين، من چيزي نمي خواهم بگويم. يك اجتهاد اشتباه بوده است. خير، در ميان اين عاملها اتفاقا كوچكترين آنها از نظر تأثير، عامل دعوت مردم كوفه است و الا اگر عامل اساسي اين مي بود، آن وقتي كه به امام خبر رسيد كه زمنيه ي كوفه ديگر منتفي شد، امام مي بايست دست از آن حرفهاي ديگرش هم برمي داشت و مي گفت بسيار خوب، حالا كه اين طور شد، پس ما بيعت مي كنيم، ديگر دم از امر به معروف و نهي از منكر هم نمي زنيم. اتفاقا قضيه برعكس است. داغترين خطبه هاي امام حسين، شورانگيزترين و پرهيجان ترين سخنان امام حسين، بعد از شكست كوفه است.

اينجاست كه نشان مي دهد كه امام حسين تا چه اندازه روي عامل امر به معروف و نهي از منكر تكيه دارد و اوست كه به اين دلت و حكومت فاسد هجوم آورده است. از نظر اين عامل، امام حسين مهاجم به حكومت فاسد وقت است، ثائر و انقلابي است. بين راه دارد مي آيد، چشمش مي افتد به دو نفر كه از طرف كوفه مي آيند، مي ايستد تا با آنها صحبت كند. آنها مي فهمند كه امام حسين است، راهشان را كج مي كنند. امام هم مي فهمد كه آنها دلشان نمي خواهد حرفي بزنند، راه خودش را ادامه مي دهد. يكي از اصحابش كه پشت سر مي آمد، آندو را ديد و با آنها صحبت كرد. آنها قضاياي ناراحت كننده ي كوفه را از شهادت مسلم و هاني براي او نقل كردند، گفتند: و الله ما خجالت كشيديم اين خبر را به امام حسين بدهيم. آن مرد بعد كه به امام ملحق شد، وارد منزلي كه امام در آن نشسته بود شد. گفت: من خبري دارم، هر طور كه اجازه مي فرماييد بگويم. اگر اجازه مي فرماييد اينجا عرض كنم، اينجا عرض مي كنم. اگر نه،


مي خواهيد من به طور خصوصي عرض كنم، به طور خصوصي عرض مي كنم. فرمود: بگو، من از اصحاب خودم چيزي را مستور ندارم، با هم يكرنگ هستيم. قضيه را نقل كرد كه آن دو نفري كه ديروز شما مي خواستيد با آنها ملاقات كنيد ولي آنها راهشان را كج كردند، من با آنها صحبت كردم، گفتند قضيه از اين قرار است: كوفه سقوط كرد، مسلم و هاني كشته شدند. تا اين جمله را شنيد، اول اشك از چشمانش جاري شد. حالا ببينيد چه آيه اي را مي خواند: «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من فضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا» [1] (اصلا در قرآن آيه اي مناسبتر براي چنين موقعي پيدا نمي كنيد) بعضي از مؤمنين به پيماني كه با خداي خويش بستند وفا كردند. از اينهايي كه وفا كننده ي به پيمان خويش هستند، بعضي از آنها گذشتند و رفتند شهيد شدند و عده ي ديگر هم انتظار مي كشند تا نوبت آنها بشود. يعني ما فقط براي كوفه نيامديم. كوفه سقوط كرد كه كرد. حركت ما كه فقط معلول دعوت مردم كوفه نبوده است. اين، يكي از عوامل بود كه براي ما اين وظيفه را ايجاب مي كرد كه عجالتا از مكه به طرف كوفه بياييم. ما وظيفه ي بزرگتر و سنگين تري داريم مسلم به پيمان خود وفا كرد و كارش گذشت، پايان يافت، شهيد شد؛ آن سرنوشت مسلم را ما هم پيدا كنيم.


پاورقي

[1] احزاب / 23.