بازگشت

وظيفه ي امام از نظر هر يك از اين عوامل


هر يك از اين عوامل، يك نوع تكليف و وظيفه براي امام حسين ايجاب مي كرد. (اينكه مي گويم اين نهضت چند ماهيتي است، براي اين است.) از نظر عامل بيعت، امام حسين وظيفه اي ندارد جز زير بار بيعت نرفتن. اگر به پيشنهاد ابن عباس هم عمل مي كرد و در دامنه ي كوهها مي رفت، به اين وظيفه اش عمل كرده بود. از نظر انجام اين وظيفه، امام حسين تكليفش اين نبود كه يك نفر ديگر را هم با خودش به همكاري دعوت كند. از من بيعت خواسته اند، من نمي كنم، خواسته اند دامن شرافت مرا آلوده كنند، من نمي كنم. از نظر عامل دعوت مردم كوفه، وظيفه اش اين است كه به آنها پاسخ مثبت بدهد چرا كه اتمام حجت شده است.

يكي از آقايان سؤال كرده است كه اين اتمام حجت در مقابل تاريخ، به چه شكل مي شود؟ پس مسأله ي امامت چه مي شود؟ نه،مسأله ي امامت به اين معني نيست كه امام ديگر تكليف و وظيفه ي شرعي نداشته باشد، اتمام حجت درباره اش معني نداشته باشد. علي عليه السلام در خطبه ي شقشقيه مي فرمايد:

لو لا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علي العلماء ان لا يقاروا علي كظة ظالم و لا سغب مظلوم لالقيت حبلها علي غاربها و لسقيت


اخرها بكأس اولها. [1] .

راجع به زمان خلافت خودش مي گويد: اگر نبود مردم حضور پيدا كرده بودند و حضور مردم حجت را بر من تمام كرده بود، و اگر نبود خدا از علما و دانايان پيمان گرفته است كه آنجا كه مردم تقسيم مي شوند به سيراني كه پر سير خورده اند و گرسنگان گرسنه، عليه اين وضع نامطلوب به سود گرسنگان و عليه پرخورها قيام كنند، خلافت را قبول نمي كردم. من از نظر شخص خودم علاقه اي به اين كار نداشتم، ولي اين وظايف و مسؤوليتها به عهده ي من گذاشته شده بود.

امام حسين هم اين جور است. اصلا امام كه امام است، الگو و پيشواست. ما از عمل امام مي توانيم بفهميم كه وظايف را چگونه بايد تشخيص داد و چگونه بايد عمل كرد.

از نظر عامل دعوت مردم كوفه، امام حسين وظيفه دارد به سوي كوفه بيايد تا وقتي كه آنها سر قولشان هستند. از آن ساعتي كه آنها جار زدند، زير قولشان زدند و شكست خوردند و رفتند، ديگر امام حسين از اين نظر وظيفه اي ندارد. وقتي مسأله ي به دست گرفتن زمام حكومت، از ناحيه ي آنها منتفي مي شود، امام حسين هم ديگر وظيفه اي ندارد. ولي كار امام حسين كه منحصر به اين نبوده است. عامل دعوت مردم كوفه يك عامل موقت بود، يعني عاملي بود كه از پانزدهم رمضان آغاز شد؛ مرتب نامه ها متبادل مي شد و اين امر ادامه داشت تا وقتي كه امام به نزديكي كوفه يعني به مرزهاي عراق و عربستان سعودي رسيدند. بعد كه با حر بن يزيد رياحي ملاقات كرد و آن خبرها از جمله خبر قتل مسلم رسيد، ديگر موضوع دعوت مردم كوفه منتفي شد و از اين نظر امام وظيفه اي نداشت. و لهذا امام وقتي كه با مردم كوفه صحبت مي كند و مخاطبش مردم كوفه هستند نه يزيد و حكومت وقت، به آن شيعيان سست عنصر مي گويد: مرا دعوت كرديد، من آمدم. نمي خواهيد، برمي گردم. شما مرا دعوت كرديد، دعوت شما براي من وظيفه ايجاب كرد، اما حالا كه پشيمان شديد، من برمي گردم. آيا اين يعني ديگر بيعت هم مي كنم؟ ابدا. آن، عامل و مسأله ي ديگري است، چنانكه خودش گفت: اگر در تمام روي زمين يك نقطه وجود نداشته باشد كه مرا جا بدهد (نه


تنها شما مرا جا ندهيد) باز هم بيعت نمي كنم.

از نظر عامل امر به معروف و نهي از منكر كه از اين نظر امام حسين ديگر مدافع نيست، متعاون نيست، بلكه يك مهاجم است، يك ثائر و يك انقلابي است چطور؟ نه، از آن نظر حسابش سر جاي خودش است.


پاورقي

[1] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي سوم.