بازگشت

عامل دعوت مردم كوفه


اما عاملي كه مؤثر در نهضت حسيني بود، تنها اين قضيه نبود، عامل ديگري هم در اينجا وجود داشت كه باز ماهيت نهضت حسيني از آن نظر ماهيت عكس العملي است ولي عكس العمل مثبت نه منفي.

معاويه از دنيا مي رود. مردم كوفه اي كه در بيست سال قبل از اين حادثه، لااقل پنج سال علي عليه السلام در اين شهر زندگي كرده است و هنوز آثار تعليم و تربيت علي بكلي از ميان نرفته است [1] ، تا معاويه مي ميرد، به خود مي آيند، دور همديگر جمع مي شوند كه اكنون از فرصت بايد استفاده كرد، نبايد گذاشت كه فرصت به پسرش يزيد برسد، ما حسين بن علي داريم، امام بر حق ما حسين بن علي است، ما الآن بايد آماده باشيم و او را دعوت كنيم كه به كوفه بيايد و او را كمك بدهيم و لااقل قطبي در اينجا در ابتدا به وجود مي آوريم، بعد هم خلافت را خلافت اسلامي بكنيم.

اينجا يك دعوت است از طرف مردمي كه مدعي هستند ما از سر و جان و دل آماده ايم، درختهاي ما ميوه داده است. مقصود از اين جمله نه اين است كه فصل بهار است. بعضي اين جور خيال مي كنند كه درختها سبز شده و ميوه داده است يعني آقا! الآن اينجا فصل ميوه است، بياييد اينجا مثلا شكم ميوه اي بخوريد! نه، اين مثل است؛ مي خواهد بگويد كه درختهاي انسانها سرسبزند و اين باغ اجتماع آماده است براي اينكه شما در آن قدم بگذاريد.

كوفه اصلا اردوگاه نبوده است. از اول هم به عنوان يك اردوگاه تأسيس شد. اين شهر در زمان خليفه عمر بن الخطاب ساخته شد؛ قبلا «حيره» اين شهر را سعد وقاص ساخت. همان مسلماني كه سرباز بودند، و در واقع همان اردو، در آنجا براي خود خانه ساختند و لهذا از يك نظر قويترين شهرهاي عالم بود. مردم اين شهر از امام حسين دعوت مي كنند. نه يك نفر، نه دو نفر، نه هزار نفر، نه پنج هزار نفر، و نه ده هزار نفر بلكه حدود هجده هزار نامه مي رسد كه بعضي از نامه ها را چند نفر و بعضي ديگر را شايد صد نفر امضا كرده بودند كه در مجموع شايد حدود صد هزار نفر به او نامه نوشته اند.


اينجا عكس العمل امام چه بايد باشد؟ حجت بر او تمام شده است. عكس العمل، مثبت و ماهيت عملش ماهيت تعاون است؛ يعني مسلماناني قيام كرده اند، امام بايد به كمك آنها بشتابد. اينجا ديگر عكس العمل امام ماهيت منفي و تقوا ندارد، ماهيت مثبت دارد. كاري از ناحيه ي ديگران آغاز شده است، امام حسين بايد به دعوت آنها پاسخ مثبت بدهد. اينجا وظيفه چيست؟ در آنجا وظيفه «نه» گفتن بود. از نظر بيعت، امام حسين فقط بايد بگويد: نه، و خودش را پاك نگه دارد و نيالايد. و لهذا اگر امام حسين پيشنهاد ابن عباس را عمل مي كرد و مي رفت در كوهستانهاي يمن زندگي مي كرد كه لشكريان يزيد به او دست نمي يافتند، از عهده ي وظيفه ي اولش برآمده بود؛ چون بيعت مي خواستند، نمي خواست بيعت كند؛ آنها مي گفتند: بيعت كن، مي گفت: نه. از نظر تقاضاي بيعت و از نظر احساس تقوا در امام حسين و از نظر اينكه بايد پاسخ منفي بدهد، با رفتن در كوهستانهاي يمن كه ابن عباس و ديگران پيشنهاد مي كردند، وظيفه اش را انجام داده بود. اما اينجا مسأله مسأله ي دعوت است، يك وظيفه ي جديد است؛ مسلمانها حدود هجده هزار نامه با حدود صد هزار نفر امضا داده اند. اينجا اتمام حجت است.

امام حسين از اول حركتش معلوم بود كه مردم كوفه را آماده نمي بيند، مردم سست عنصر و مرعوب شده اي مي داند. در عين حال جواب تاريخ را چه بدهد؟ قطعا اگر امام حسين به مردم كوفه اعتنا نمي كرد همين ما كه امروز اينجا نشسته ايم مي گفتيم: چرا امام حسين جواب مثبت نداد؟

ابوسلمه ي خلال كه به او مي گفتند وزير آل محمد در دوره ي بني العباس، وقتي كه ميانه اش با خليفه ي عباسي بهم خورد كه طولي هم نكشيد كه كشته شد، فورا دو نامه نوشت: يكي به امام جعفرصادق و يكي به عبدالله محض و هر دو را در آن واحد دعوت كرد، گفت من و ابومسلم كه تا حالا براي اينها كار مي كرديم، از اين ساعت مي خواهيم براي شما كار كنيم؛ بياييد با ما همكاري كنيد، ما اينها را از بين مي بريم. اولا وقتي براي دو نفر نامه مي نويسد، علامت اين اتست كه خلوص ندارد. ثانيا بعد از اينكه رابطه اش با خليفه ي عباسي بهم خورده، چنين نامه اي نوشته است. وقتي نامه به امام جعفرصادق عليه السلام رسيد امام نامه را خواند، بعد در جلو چشم حامل نامه آن را مقابل آتش گرفت و سوزاند. آن شخص پرسيد: جواب نامه چيست؟ فرمود: جواب نامه همين است. هنوز او برنگشته بود كه ابوسلمه را كشتند. و هنوز مي بينيم خيلي افراد سؤال مي كنند كه چرا


امام جعفرصادق به دعوت ابوسلمه ي خلال جواب مثبت نداد و جواب منفي داد؟ در صورتي كه ابوسلمه ي خلال اولا يك نفر بود، ثانيا خلوص نيت نداشت، و ثالثا هنگامي كه نامه نوشت كه كار از كار گذشته بود و خليفه ي عباسي هم فهميده بود كه اين ديگر با او صداقت ندارد و لهذا چند روز بعد او را كشت.

اگر هجده هزار نامه ي مردم كوفه به مدينه و مكه (و بخصوص مكه) نزد امام حسين رفته بود و ايشان جواب مثبت نمي داد، تاريخ، امام حسين را ملامت مي كرد كه اگر رفته بود، ريشه ي يزيد و يزديها كنده شده بود و از بين رفته بود؛ كوفه اردوگاه مسلمين با آن مردم شجاع، كوفه اي كه پنج سال علي عليه السلام در آن زندگي كرده است و هنوز تعليمات علي و يتيمهايي كه علي بزرگ كرده و بيوه هايي كه علي از آنها سرپرستي كرده است زنده هستند و هنوز صداي علي در گوش مردم اين شهر است، امام حسين جبن به خرج داد و ترسيد كه به آنجا نرفت، اگر مي رفت در دنياي اسلام انقلاب مي شد. اين است كه اينجا تكليف اين گونه ايجاب مي كند كه همينكه آنها مي گويند ما آماده ايم، امام مي گويد من آماده هستيم.

از اين نظر وظيفه ي امام حسين چيست؟ مردم كوفه مرا دعوت كرده اند. مي روم به كوفه. مردم كوفه بيعتشان را با مسلم نقض كردند، من برمي گردم، مي روم سر جاي خودم، مي روم مدينه يا جاي ديگر تا آنجا هر كاري بخواهند بكنند؛ يعني از نظر اين عامل كه يك عكس العمل مثبت در مقابل يك دعوت است. وظيفه ي امام حسين، دادن جواب مثبت است تا وقتي كه دعوت كنندگان ثابتند. وقتي كه آنها جا زدند، ديگر امام حسين وظيفه اي از آن نظر ندارد و نداشت.


پاورقي

[1] البته خيلي تصفيه شده‏اند. بسياري از سران بزرگان و مردان اين مردم: حجر بن عدي‏ها، عمرو بن حمق خزاعي‏ها، رشيد هجري‏ها و ميثم تمارها را از ميان برده‏اند براي اينکه شهر را از انديشه و فکر علي، از احساسات به نفع علي خالي کنند. ولي هنوز اثر اين تعليمات هست.