بازگشت

قدرت روحي ابا عبدالله


مخصوصا خود ابا عبدالله كه به ميدان آمد در چه وقتي آمد؟ فكر كنيد، عصر روز عاشورا است. چون تا ظهر شد هنوز عده اي از اصحاب بودند كه نماز هم خواندند. از صبح تا عصر تلاش كرده است، چه تلاشهايي! بدن هر يك از اصحابش را غالبا خودش آورده در خيمه ي شهدا گذاشته است. بدن يارانش را خودش آورده است، به بالين يارانش خودش آمده است، اهل بيتش را خودش تسلي داده است. اينقدر تلاش كرده كه خدا مي داند! گذشته از آن داغهايي كه ديده است. آخرين كسي كه به ميدان مي آيد خودش است. خيال كردند. كه ديگر در يك چنين شرايطي مي توانند با حسين مبارزه كنند. هر كسي كه جلو آمد لحظه اي مهلتش نداد كه فرياد عمرسعد بلند شد، گفت خدا مرگتان بدهد، مادرهايتان به عزايتان بنشينند، به مبارزه ي چه كسي رفته ايد؟!

«هذا ابن قتال العرب» [1] اين، پسر كشنده ي عرب است، پسر علي بن ابي طالب است «و الله لنفس ابيه بين جنبيه» [2] به خدا روح پدرش علي در كالبد اين است، به جنگ اين نرويد. اين علامت شكست بود يا نه؟ سي هزار نفر از جنگ تن به تن كردن با يك مرد تنهاي غريب آن همه مصيبت ديده، آن همه زحمت كشيده و آن همه تلاش كرده ي تشنه ي گرسنه


عقب نشيني مي كنند.

نه تنها در مقابل شمشير ابا عبدالله شكست خوردند، در مقابل منطقش هم شكست خوردند. ابا عبدالله در روز عاشورا قبل از شروع جنگ دو سه بار خطابه انشاء كرد. واقعا خود آن خطابه ها عجيب است. كساني كه اهل سخن هستند مي دانند ممكن نيست در حال عادي انسان بتواند سخني بگويد كه تا حد اعلي اوج بگيرد. بايد روح بشر به اهتزاز بيايد. مخصوصا اگر سخن از نوع مرثيه باشد بايد دل آدم خيلي سوخته باشد تا يك مرثيه ي خوب بگويد. اگر بخواهد غزل بگويد بايد سخت دچار احساسات عشقي باشد تا غزل خوبي بگويد. اگر بخواهد حماسه بگويد، بايد سخت احساسات حماسي داشته باشد تا يك سخن حماسه بگويد.

وقتي آن خطبه هاي ابا عبدالله را مي بينيم، مخصوصا مفصل ترين خطبه اش، همان كه در روز عاشورا آمد از اسب پياده شد، سوار شتر شد، براي اينكه شتر بلندتر است، مي خواست يك جاي مرتفعتري باشد تا صدايش بهتر به جمعيت برسد. فرمود: «تبا لكم ايتها الجماعة و ترحا حين استصرختمونا و الهين فاصرخناكم موجفين» [3] راستي نمونه اي از خطبه هاي علي عليه السلام است. اگر خطبه هاي علي را كنار بگذاريم ديگر خطبه اي به اين پرشوري در دنيا پيدا نمي شود. يك بار و دو بار و سه بار صحبت كرد، عمرسعد بر لشكريان خودش ترسيد كه مبادا نطق حسين اينها را تحت تأثير قرار بدهد. نوبت ديگر ابا عبدالله آمد صحبت كند (ببينيد چقدر نامردي كردند، چقدر روحشان شكست خورده بود!) دستور داد سر و صدا كنيد، دستتان را به دهانتان بزنيد كه كسي صداي حسين را نشنود. آيا اين علامت شكست نيست؟ آيا اين علامت پيروزي حسين نيست؟ آيا اين نبايد براي ما درس باشد كه يك بشر اگر باايمان باشد، اگر موحد باشد، اگر به خدا پيوند داشته باشد، اگر به آن ايمان داشته باشد، اگر نفس مطمئنه باشد، يكتنه سي هزار نفر را از نظر روحي شكست مي دهد؛ آيا اين طور نيست؟ نمونه ي اينها را شما ديگر كجا پيدا مي كنيد؟ شما چه كسي را در دنيا پيدا مي كنيد كه در شرايطي مثل شرايط حسين بن علي قرار بگيرد، دو كلمه از آن خطابه ي حسين بن علي را بتواند بخواند؟ دو كلمه از آن خطابه ي زينب (سلام الله عليها) آن زينب داغ ديده را در دم دروازه ي كوفه بخواند؟ اينها درس است. گفته اند اين عزا را احيا كنيد و زنده نگه


داريد كه اين نكته ها را بفهميد و دريابيد، براي اينكه عظمت حسين را درك كنيد، براي اينكه اشكي اگر مي ريزيد، از روي معرفت باشد. معرفت حسين شما را بالا مي برد، شما را انسان مي كند، شما را آزادمرد مي كند، شما را اهل حق و حقيقت مي كند، اهل عدالت مي كند، يك مسلمان واقعي مي كند. مكتب حسين، مكتب انسانسازي است نه مكتب گنهكارسازي. حسين سنگر عمل صالح است نه سنگر گناهكاري.

پس اين است فلسفه ي اين كه گفته اند عزاي حسين بن علي را زنده نگه داريد. ببينيد چه مصيبتي براي حسين بن علي پيش نيامد، چه سختي پيش نيامد، چه بلا و گرفتاري پيش نيامد؟ ببينيد در مقابل همه ي اينها آيا حسين بن علي سرفراز بيرون آمد يا نه؟ پس شما هم يك ذره ي شيعه ي او باشيد، يك ذره پير او باشيد. توحيد را ببينيد! ايمان به معاد و آخرت را ببينيد! در صبح روز عاشورا جمله اي گفت كه در آن وقت شايد انسان باور نكند كه اين جمله چقدر از روي حقيقت گفته شده است. نوشته اند همين كه نماز صبح را با اصحاب خودش خواند، رو به اصحاب خودش كرد و فرمود: اصحاب من! آماده باشيد. مردن جز يك پلي نيست كه شما را از دنيايي به دنياي ديگر عبور مي دهد، از يك دنياي بسيار سخت به يك دنياي بسيار عالي و شريف و لطيف. اين سخنش بود، اما عملش را ببينيد. اين را كه حسين بن علي نگفته است، ديگران گفته اند، حضار گفته اند، كساني كه وقايع نگار بوده اند گفته اند. حتي حميد بن مسلم كه وقايع نگار عمرسعد است اين قضيه را گفته است. مي گويد من تعجب مي كنم از حسين بن علي كه هر چه شهادتش نزديكتر و كار بر او سخت تر مي شد چهره اش برافروخته تر مي شد. مثل آدمي كه به وصل دارد نزديك مي شود. كأنه خوشحالتر مي شود. حتي يك جمله اي دارد، مي گويد آن لحظات آخر كه من به سراغ حسين بن علي عليه السلام رفتم، وقتي رسيدم كه آن لعين ازل و ابد سر مقدسش را از بدن جدا كرده بود. چشمم كه افتاد، آن بشاشت و روشني چهره اش آنچنان مرا گرفت كه كشته شدنش را فراموش كردم: «لقد شغلني نور وجهه عن الفكرة في قتله» [4] آيا شما براي اين نمونه پيدا مي كنيد؟ اگر نمونه پيدا كرديد، بعد به جاي عزاي حسيني عزاي او را مي گيريم، به جاي ياد حسين از او ياد مي كنيم.

نوشته اند ابا عبدالله در حملات خودش نقطه اي را در ميدان مركز قرار داده بود.
مركز حملاتش آنجا بود. مخصوصا نقطه اي را امام انتخاب كرده بود كه نزديك خيام حرم باشد و از خيام حرم خيلي دور نباشد، به دو منظور. يك منظور اين كه مي دانست كه اينها چقدر نامرد و غير انسانند. اينها همين مقدار حميت ندارند كه لااقل بگويند كه ما با حسين طرف هستيم، پس متعرضص خيمه ها نشويم. مي خواست تا جان در بدن دارد، تا اين رگ گردنش مي جنبد، كسي متعرض خيام حرمش نشود. حمله مي كرد، از جلو او فرار مي كردند، ولي زياد تعقيب نمي كرد؛ برمي گشت مبادا خيام حرمش مورد تعرض قرار بگيرد. ديگر اينكه مي خواست تا زنده است اهل بيتش بدانند كه او زنده است. نقطه اي را مركز قرار داده بود كه صداي حضرت مي رسيد. وقتي كه برمي گشت، در آن نقطه مي ايستاد، فرياد مي كرد: «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم». وقتي كه اين فرياد حسين بلند مي شد اهل بيت سكونت خاطري پيدا مي كردند، مي گفتند آقا هنوز زنده است. امام به اهل بيت فرموده بود تا من زنده هستم هرگز از خيمه ها بيرون نياييد. اين حرفها را باور نكنيد كه اينها دم به دم بيرون مي دويدند، ابدا! دستور آقا بود كه تا من زنده هستم در خيمه ها باشيد، حرف سستي از دهان شما بيرون نيايد كه اجر شما ضايع مي شود. مطمئن باشيد عاقبت شما خير است، نجات پيدا مي كنيد و خداوند دشمنان شما را عذاب خواهد كرد، به زودي هم عذاب خواهد كرد. اينها را به آنها فرموده بود. آنها اجازه نداشتند و بيرون هم نمي آمدند. غيرت حسين بن علي اجازه نمي داد. غيرت و عفت خود آنها اجازه نمي داد كه بيرون بيايند، بيرون هم نمي آمدند. صداي آقا را كه مي شنيدند: «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم» يك اطمينان خاطري پيدا مي كردند. چون آقا وداع كرده بودند و يك بار يا دو بار ديگر هم بعد از وداع آمده بودند و خبر گرفته بودند، اين بود كه اهل بيت امام هنوز انتظار آمدن امام را داشتند.

اسبهاي عربي براي ميدان جنگ تربيت مي شدند. اسب حيوان تربيت پذيري است. اينها وقتي كه صاحبشان كشته مي شد عكس العملهاي خاصي از خودشان نشان مي دادند. اهل بيت ابا عبدالله در داخل خيمه هستند، همين طور منتظر ببينند كي صداي آقا را مي شنوند يا شايد يك بار ديگر جمال آقا را زيارت مي كنند كه يك وقت صدا همهمه ي اسب ابا عبدالله بلند شد. آمدند در خيمه. خيال كردند آقا آمده اند. يك وقت ديدند اين اسب آمده است ولي در حالي كه زين او واژگون است. اينجاست كه اولاد ابا عبدالله، خاندان ابا عبدالله فرياد واحسينا و وامحمدا را بلند كردند. دور اين اسب را


گرفتند. نوحه سرايي طبيعت بشر است. انسان وقتي مي خواهد درد دل خودش را بگويد به صورت نوحه سرايي مي گويد؛ آسمان را مخاطب قرار مي دهد، زمين را مخاطب قرار مي دهد، درختي را مخاطب قرار مي دهد، خودش را مخاطب قرار مي دهد، انسان ديگري را مخاطب قرار مي دهد، حيواني را مخاطب قرار مي دهد. هر يك از افراد خاندان ابا عبدالله به نحوي نوحه سرايي را آغاز كردند. آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گريه كردن هم نداريد. من كه از دنيا رفتم البته نوحه سرايي كنيد.

گريه است، انسان وقتي غصه دارد بايد گريه كند تا عقده ي دلش خالي شود. اجازه ي گريه كردن را بعد از اين جريان يافته بودند. در همان حال شروع كردند به گريستن.

نوشته اند حسين بن علي عليه السلام دختركي دارد كه خيلي هم اين دختر را دوست مي داشت؛ سكينه خاتون كه بعد هم يك زن اديبه ي عالمه اي شد و زني بود كه همه ي علما و ادبا براي او اهميت و احترام قائل بودند. ابا عبدالله خيلي اين طفل را دوست مي داشت.

او هم به آقا فوق العاده علاقه مند بود. نوشته اند اين بچه به صورت نوحه سرايي جمله هايي گفت كه دلهاي همه را كباب كرد. به حالت نوحه سرايي اين اسب را مخاطب قرار داده است. مي گويد: «يا جواد ابي هل سقي ابي ام قتل عطشانا؟» اي اسب پدرم، پدر من وقتي كه رفت تشنه بود، آيا پدر من را سيراب كردند يا با لب تشنه شهيد كردند؟ اين در چه وقت بود؟ وقتي است كه ديگر ابا عبدالله از روي اسب به روي زمين افتاده است. اين جنگ با يك تير شروع شد و با يك تير خاتمه پيدا كرد. پيش از ظهر عاشورا كه شد، بعد از آن اتمام حجتهاي امام، عمرسعد كسي بود كه تيري به كمان كرد و فرستاد به... [5] .



پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 45 / ص 50.

[2] همان، ج 44 / ص 390، با اندکي اختلاف.

[3] اللهوف، ص 41.

[4] همان، ص 53، با اندکي اختلاف.

[5] [چند ثانيه‏اي نوار افتادگي دارد.].