بازگشت

فلسفه ي دستور ائمه ي اطهار


عرض كرديم كه ائمه ي اطهار حتي به روايت از پيغمبر اكرم گفتند كه اين

[حادثه]بايد زنده بماند، فراموش نشود، مردم بنشينند و بگريند. چرا چنين گفتند؟ هدف آنها از


اين دستور چه بوده است؟ اينجا هم باز يك هدف واقعي است و يك هدف مسخ شده: يك بار آمديم گفتيم اين فقط به خاطر اين است كه تسلي خاطري براي حضرت زهرا سلام الله عليها باشد. ايشان با اينكه در بهشت هستند، با اينكه همراه فرزند بزرگوارشان هستند و خود امام حسين هم فرمود: «و هي مجموعة له في حضيرة القدس» و در روز اول فرمود: «و ما اولهني الي اسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف» من آرزو دارم كشته شوم چون به پدرم، به جدم و به مادرم ملحق مي شوم، با اينكه امام حسين ملحق به مادرش هست، مع ذلك حضرت زهرا در بهشت نشسته دائما بي تابي مي كند و ما مردم بي سر و پا بايد بياييم يك مقدار گريه كنيم كه حضرت زهرا تسلي خاطر پيدا كند. آيا شما توهيني بالاتر از اين براي حضرت زهرا پيدا مي كنيد؟ گفتند ائمه كه دستور دادند گريه كنيد، هدف از اين دستور اين بوده كه حضرت زهرا تسلي خاطر پيدا كند.

ديگر، گفتند [علت دستور ائمه عليهم السلام] چيز ديگري است. امام حسين بي تقصير در كربلا به دست يك عده مردم تجاوزكار كشته شد، پس اين تأثرآور است، بايد متأثر بود. من هم قبول دارم، امام حسين بي تقصير كشته شد. من هم قبول دارم، امام حسين به دست يك عده مردم ظالم متجاوز كشته شد. اما همين؟ يك آدم بي تقصير به دست يك عده مردم متجاوز كشته شد؟ روزي هزار نفر آدم بي تقصير به دست آدمهاي باتقصير كشته مي شوند. روزي هزار نفر آدم در دنيا به اصطلاح نفله مي شوند. تأثرآور هم هست، اما آيا اين نفله شدنها ارزش دارد كه قرنهاي زياد، ده قرن، بيست قرن، سي قرن ادامه پيدا كند؟ دائما ما بنشينيم و اظهار تأثر كنيم كه حيف! حسين بن علي نفله شد! خونش هدر رفت! بي تقصير كشته شد! به دست يك عده افراد متجاوز كشته شد! حسين بن علي بي تقصير كشته شد، به دست افراد متجاوز كشته شد، اما چه كسي گفته حسين بن علي نفله شده است؟ چه كسي گفته خون حسين بن علي هدر رفت؟ اگر در دنيا انساني شما پيدا كنيد كه نگذاشت يك قطره ي خونش هدر برود حسين بن علي است. اگر كسي در دنيا پيدا كنيد كه نگذاشت شخصيتش يك ذره هدر برود، حسين بن علي است! مردي كه براي قطره قطره خون خودش آنچنان ارزش قائل شد كه اگر ثروتهاي دنيا را كه براي او مصرف مي شود تا دامنه ي قيامت حساب كنيم؛ بشر براي هر قطره خونش ميلياردها ميليارد تومان پول خرج كرده است؛ آدمي كه كشته شدنش سبب شد كه نام او پايه ي كاخ ستمكاران را، يك قرن، دو قرن، سه قرن، ده قرن، بيست قرن بلرزاند، اين آدم نفله شد؟! هدر رفت؟! ما حالا غصه بخوريم كه حسين بن علي


نفله شد؟! تو نفله شدي بيچاره ي نادان! من و تو نفله هستيم، من و تو عمرمان هدر رفت. حسين بن علي نفله شد؟! كه ما بياييم غصه ي نفله شدن او را بخوريم؟! غصه براي خودت بخور! تو به حسين بن علي توهين مي كني كه مي گويي نفله شد. حسين بن علي كسي است كه [به او] گفتند: «ان لك درجة عند الله لن تنالها الا بالشهادة.» [1] پس وقتي حسين بن علي آرزوي شهادت مي كرد آرزوي نفله شدن را مي كرد كه بعد من و شما بياييم اظهار تأثر كنيم كه نفله شد، هدر رفت؟! خير، آنها كه آمدند توصيه كردند كه بايد عزاي حسين بن علي زنده بماند، چون او يك مكتب به وجود آورد، مي خواستند مكتبش زنده بماند، براي اينكه در دنيا شما هرگز يك مكتب عملي كه نمونه ي مكتب حسين بن علي باشد پيدا نمي كنيد. اگر شما نمونه اي مانند نمونه ي حسين بن علي پيدا كرديد آنوقت بگوييد چرا ما هر سال بايد ياد حسين بن علي را تجديد كنيم؟ آنچه كه در حسين بن علي در اين حادثه ي عاشورا و در آن ابتلاء و مصيبت پيدا شد از توحيد، از جلوه ي ايمان، از جلوه ي خداشناسي، از ايمان كامل به جهان ديگر، از رضا، از تسليم، از صبر، از استقامت، از مردانگي، از طمأنينه ي نفس، از ثبات، از عزت نفس، از كرامت نفس، از آزادي خواهي و آزادي طلبي، از اينكه در فكر انسانها باشد، از اينكه در خدمت انسانها باشد، اگر شما نمونه اي در دنيا پيدا كرديد، آنوقت بگوييد چرا ما نام حسين بن علي را زنده كنيم. بديل و مثله ندارد.

[دستور آنها] براي اين است كه بلكه پرتوي از روح حسين بن علي در روح ما و شما بتابد. اگر اشكي كه ما براي او مي ريزيم - قبلا عرض كردم - در مسير هماهنگي روح ما باشد، روح ما پرواز كوچكي با روح حسيني بكند، ذره اي از همت او،ذره اي از غيرت او، ذره اي از حريت او، ذره اي از ايمان او، ذره اي از تقواي او، ذره اي از توحيد او در ما بتابد و چنين اشكي از چشم ما جاري شود، آن اشك هر چه دلتان بخواهد قيمت دارد. اگر گفتند به اندازه ي يك بال مگسش هم يك دنيا ارزش دارد، باور كنيد. اما نه اشكي كه براي نفله شدن حسين باشد، بلكه اشكي كه براي عظمت حسين باشد، براي شخصيت حسين باشد. اشكي كه نشانه اي از هماهنگي كردن و پيروي كردن از حسين بن علي باشد، بله يك بال مگسش هم يك دنيا ارزش دارد. خواستند كه هميشه مردم اين مكتب عملي را ببينند. اولا ببينند خاندان پيغمبر دليل بر صدق و گواه


خود پيغمبر هستند. اگر گفتند فلان مسلمان در جنگي كه مثلا در روم يا ايران كرد آن مقدار شهامت و ايمان نشان داد، آن قدر دليل بر حقانيت پيغمبر نيست كه بگويند فرزند پيغمبر چنين كرد؛ چون مي گويند هميشه خاندان يك نفر، از هر كس ديگر سوءظن و بدگماني اش به او بيشتر است. ولي وقتي كه خاندان پيغمبر را مي بينيم كه در نهايت صفا و ايمان هستند، بهترين گواه بر صدق اين پيغمبر است. هيچ كس مانند علي عليه السلام با پيغمبر نبوده است، با پيغمبر بزرگ شده است، و هيچ كس هم مانند علي مؤمن به اين پيغمبر و فدايي اين پيغمبر نيست. اين خودش ادل دليل بر صدق اين پيغمبر است. حسين فرزند اين پيغمبر است. وقتي كه ايمان خودش را به تعليمات او نشان مي دهد پيغمبر جلوه مي كند و پيغمبر در عالم متجلي مي شود. [مردم مي گويند] ببينيد [اين پيغمبر] چقدر راستگوست كه فرزندش وقتي سر دو راهي قرار مي گيرد: در يك طرف مال و ثروت هست، وعده هست، هزار جور خوشي هست، همه گونه وعده ها به او مي دهند، ولي در آنجا حقيقت و دين از ميان رفته است، مظلومها زياد هستند، ثروتهاي ملتها همه در اختيار يك افراد خاصي قرار گرفته است؛ آن طرف ديگر را نگاه مي كنند، در آنجا كشته شدن هست، شهيد شدن جوانان هست، اسير شدن زن و فرزند هست، تشنگي هست، تير و شمشير هست، ولي حق زنده شد، حقيقت زنده شد، عدالت زنده شد، اسلام زنده شد؛ مي بينند فرزند پيغمبر اين راه را در پيش مي گيرد. از اينجا مي فهمند اين پيغمبر چقدر راستگو بود!

آن چيزهايي كه بشر هميشه به زبان مي آورد ولي در عمل كمتر ديده مي شود، در وجود حسين ديده مي شود؛ چطور؟ روح بشر اين مقدار شكست ناپذير باشد؟ سبحان الله! بشر به كجا مي رسد، روح بشر چقدر شكست ناپذير مي شود كه بدنش قطعه قطعه مي شود، جوانانش جلوي چشمش قلم قلم مي شوند، در منتها درجه تشنه مي شود كه حتي به آسمان كه نگاه مي كند به نظرش تيره و تار است. خاندانش را مي بيند كه الآن دارند اسير مي شوند. هر چه دارد از دست داده است، ولي يك چيز براي او باقي مانده و آن روحش است. روحش هرگز شكست نمي خورد، يك ذره شكست نمي خورد. شما يك چنين صحنه ي نمايشي از فضائل انسانيت، در غير كربلا سراغ داريد كه آنوقت بگوييم به جاي كربلا از آن حادثه ياد كنيد؟

پس چنين حادثه اي را بايد زنده نگه داشت. حادثه اي كه يك جمعيت هفتاد و دو نفري، از نظر روحي يك جمعيت سي هزار نفري را شكست دادند. چطور شكست


دادند؟ اولا با اينكه اينها در اقليت بودند و كشته شدنشان قطعي بود، يك نفر از اينها به دشمن ملحق نشد، اما از آن سي هزار نفر به اينها ملحق شدند، يكي از سردارانشان حر بن يزيد رياحي و سي نفر ديگر. اين دليل بر اين است كه از نظر روحي اينها برده اند و آنها باخته اند. عمرسعد در كربلا كارهايي كرده است كه دليل بر شكست روحي خودش است. تاريخ را بخوانيد. چرا در كربلا اينها از جنگ تن به تن پرهيز داشتند؟ اول حاضر شدند. طبق معمولي كه در آن دوره ها بوده است، قبل از اينكه به اصطلاح جنگ مقلوبه بشود و يا تيراندازي بشود، مثل اينكه يك نوع زورآزمايي بوده است، يك نفر از اين طرف مي رود، يك نفر از آن طرف مي آيد. چند نفر كه آمدند با اصحاب حسين مبارزه كردند، اينقدر به اينها نيروي روحي دادند كه عمرسعد دستور داد جنگ تن به تن ديگر موقوف!


پاورقي

[1] نفايس الاخبار، ص 21، به نقل از ابن شهر آشوب.