بازگشت

سياست عوض مي شود


يزيد سياست خود را عوض مي كند، اين صحنه هاي پي درپي، در افكار مردم نفوذ كرده ممكن است توسعه نارضايتي، كار را به جاهاي خطرناك بكشاند، با نرمش و ملايمت، با محبت و عطوفت به بازماندگان حسين مي توانيم از خطر جلوگيري كنيم.

دستور تازه اي صادر شد، تمام قيد و بندها، محدوديت ها كنار رفت، زنان و دختران حسين مورد احترام قرار گرفتند، از خواهر بزرگ حسين تجليل شد، در گريه و عزاداري آزادند، علي بن الحسين كه يادگار اوست مورد نوازش قرار گرفت، انتخاب محل زندگي به اختيار حضرتش واگذار شد، او برگشتن به مدينه را ترجيح داد، قرار شد پس از چند روزي كه رفع خستگي و ناراحتي بشود وسايل حركت آماده گردد، از طريق احترام، علي بن الحسين را در مجلس رسمي شركت مي داد، گاهي همراه خود به مسجد مي برد، در همين روزها توقف در شام جمعه اي پيش آمد كه طبق آداب و رسوم روز، شخص يزيد كه خود را خليفه مي داند بايد به مسجد بيايد، علي بن الحسين عليه السلام را هم به مسجد آورد، جمعيت انبوهي براي نماز جمعه حاضر شده اند، سخنگو بالاي منبر رفت، بر حسب برنامه اي كه از زمان معاويه اجرا مي شد شروع كرد از يزيد و اجدادش تعريف فراوان كرده و بعد از علي و فرزندانش انتقاد سخت، و كم كم به مناسبت بحث روز اشاره به حادثه كربلا، و با چيره دستي مخصوص، تملق


و چاپلوسي از بني اميه را به حد اعلا رساند.

برخلاف انتظار يزيد، برخلاف انتظار سخنگو و مردم، برخلاف شرايط محلي مجلس، يك وقت علي بن الحسين عليه السلام همين مرد اسير و ناتوان فرياد زد: واي بر تو اي خطيب! خجالت بكش، رضاي مردم را با سخط و غضب الهي معامله كرده اي؟! خاموش باش اي گوينده جهنمي، آتش، جايگاه تو باد با اين سخنانت.

بعد بلافاصله رو كرد به يزيد و فرمود: بگذار تا من بالاي اين چوبها [1] رفته و كلماتي بگويم كه هم رضاي خدا در آن بوده، و هم براي مجلس ثوابي داشته باشد.

يزيد، مؤدبانه گفت: نه خير، نمي شود شما بنشينيد.

اطرافيان متوجه شده گفتند: امير! اجازه بده برود منبر، ببينيم چه مي گويد؟! يزيد گفت: اينها اگر دستشان به جايي رسيده و زبانشان به سخن باز گردد، حتما عليه ما گفتگو خواهند كرد.

اطرافيان گفتند: اين جوان ضعيف را چه قدرتي است كه بتواند عليه شما، آن هم در چنين مجلسي بحث كند، بگذاريد برود منبر ببينيم چه مي گويد؟!.

يزيد گفت: شما اينها را خوب نمي شناسيد! اينها از خاندان پيغمبر و از


اهل علم و وحي اند، و كمتر كسي مثل آنها از علم برخوردار است.

بالأخره با اصرار اطرافيان كه من فكر مي كنم از جريان مجلس يزيد و سخنان متين زينب سرچشمه داشت موافقت كرده، و علي بن الحسين عليه السلام بالاي منبر پس از حمد و ثنا چنين گفت:

شنوندگان مجلس! پروردگار جهان شش چيز به ما عنايت فرموده، و ما را به هفت چيز برتري بخشيده است، او به ما دانش، و بردباري، و بزرگي، و فصاحت، و شجاعت و محبوبيت اجتماعي را مرحمت فرموده است.

خداوند اين امتيازات را به ما داده است كه از ما است، پيغمبر برگزيده الهي، از ما است صديق بزرگ، از ما است جعفر طيار، از ما است اسد الله و اسد رسوله (علي)، از ما است دو سبط اين امت (حسن و حسين).

مردم! خويشتن را براي كساني كه مرا نمي شناسند معرفي مي كنم، منم فرزند مكه و مني، منم فرزند زمزم و صفا، منم فرزند كسي كه زكوة در عباي خود كرده براي فقرا مي برد، منم فرزند بهترين كسي كه لباس احرام به تن پوشيده و سعي و طواف نمود و لبيك گفته و حج بجا آورد، منم فرزند كسي كه از مسجد الحرام تا مسجد اقصي برده شده و به معراج رفت، منم فرزند كسي كه جبرئيل او را تا سدرة المنتهي برده...

منم فرزند محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم، منم فرزند علي مرتضي كه با كفار در ميدان ها جنگيد تا گفتند لا اله الا الله، منم فرزند كسي كه در ركاب رسول جنگيد تا شمشيرش شكسته و شمشير ديگري


به نام ذوالفقار به او عنايت شد، آن كسي كه در اسلام دو هجرت كرد (حبشه و مدينه)...

منم فرزند فاطمه خير نساء العالمين...

آنقدر از حسب و نسب خود گفته و از فضايل رسول خدا و علي مرتضي و فاطمه زهرا (ع) ذكر كرد كه مجلس را كاملا به خود متوجه كرده و قيافه ي شنودگان در هم پيچيده شد، و همه با تأثر مخصوصي به او نگاه كرده و اشك مي ريختند [2] .

يزيد احساس كرد كه ممكن است فتنه اي به وجود بيايد، از طرف ديگر ظهر هم نزديك شده بود، صدا زد: مؤذن كجاست؟ اذان بگويد.

صداي الله اكبر بلند شد و كلمات علي بن الحسين قطع، اشهد ان لا اله الا الله تمام شد، علي بن الحسين فرمود: آري، خداي از همه چيز بزرگتر بوده و سر تا پاي وجود من به يگانگيش گواه است.

همين كه مؤذن گفت: اشهد ان محمدا رسول الله، علي بن الحسين عليه السلام رو كرد به يزيد و با صداي بلند فرمود: يزيد! بگو ببينم، اين


محمد جد من است يا جد تو؟ اگر بگويي جد تو است حتما دروغ گفته اي و اگر او جد من است، پس چرا فرزندش را كشته و عترتش را اسير كرده اي؟ پس چرا پدرم حسين را شهيد كرده اي و زن و بچه اش را به اسم اسيري به اينجا كشيده اي؟!...اذان تمام شد، علي بن الحسين هم از منبر به زير آمد و يزيد نماز را به سرعت برگزار كرده و به دارالخلافه بازگشت.

يزيد به خوبي احساس كرد كه ماندن اين اسيران به هيچ وجه صلاح او نبوده، و آنان به هر صورت حرف بزنند، راه بروند، با مردم گفتگو كنند، به ضرر او تمام شده و ممكن است با توسعه ي نارضايتي كم كم مشكل ديگري پيش بيايد؛ بازماندگان حسين از هر فرصتي استفاده كرده و بر عليه ما تبليغ مي كنند، خشونت و تندي هم با اين شرايط صحيح نيست، ما جبران قتل حسين را به اين زودي ها نمي توانيم بكنيم تا چه رسد به كارهاي ديگر.

بالاخره روي همين احساس، كاملا سياست يزيد عوض شده و قيافه ي محبت و دوستي به خود گرفت، و صريحا در جلسات رسمي گناه را به گردن ابن زياد و پسر مرجانه مي انداخت، در صورتي كه نامه ي او را به ابن زياد ديديد.

بشير را فراخوانده و دستور وسايل حركت را فراهم، و سفارش كرد كه آنان را با نهايت توجه و احترام به مدينه برساند.



پاورقي

[1] منبري را که خطيب جهنمي بالاي آن از ستمگران تعريف کند جز چوب نمي‏توان خواند.

[2] بديهي است در اسلام خودفروشي يا افتخار به حسب و نسب معني ندارد، امام (ع) اينجا نه خودفروشي کرده و نه به حسب و نسب افتخار مي‏کند بلکه با معرفي خود و ذکر اين مطالب، تبليغات شوم و ريشه‏دار معاويه و يزيد را که در طول سالها بر عليه علي و پسران علي شده بود، در مسجد دمشق قلب فرمانروايي بني‏اميه بالاي همان منبري که آن تبليغات سوء مي‏شد با استفاده از اين فرصت ابطال مي‏کند.