بازگشت

كسب تكليف و اجراي دستور


ابن زياد جريان كربلا را براي يزيد نوشته، و درباره ي اسيران كسب تكليف كرد، و طي يك نامه، فرمانداري مدينه را هم از اوضاع مطلع ساخت، از شام پس از تقدير و تشكر دستور داده شده بود كه اسيران را به همين صورت به همراهي سرهاي كشتگان بفرستيد.

اما در مدينه عكس العمل تأثرآوري داشت، چنان صداي گريه و زاري از محله ي قريش و خاندان پيغمبر برخاست كه كم كم شهر را تحت تأثير گذاشت، و هر كس خبر شهادت حسيني را مي شنيد، بر مسببين لعن و نفرين فرستاده و به چشم نفرت به دستگاه حكومت يزيد نگاه مي كردند.

در يك جلسه ي رسمي كه جمعي از بزرگان نشسته بودند، يكي از افراد رو كرد به عبدالله بن جعفر و گفت: راستي، به شما تسليت مي گويم، شنيده ام بچه هاي شما هم آنجا كشته شده اند، اين پيش آمد را بايد از چشم حسين ببينيد.

عبدالله بن جعفر، تا اين جمله را شنيد سخت در غضب شده، و با نهايت تندي و خشونت يك تو دهني به گوينده زده، و بعد گفت: من افتخار مي كنم كه اگر خود نبودم تا در ركابش كشته شوم بچه هاي من بوده اند، به خدا سوگند اگر مي دانستم كار به اينجاها مي كشد من هم به او مي پيوستم.

آري نه تنها عبدالله بن جعفر، شايد هيچ كس فكر نمي كرد اين دستگاه


ستمگر، دامن ظلم و جنايت را تا اينجا بكشد، همه فكر مي كردند كه اين مبارزه ي سنگين و خطرناك است، اما تا اينجاها پيش بيني نمي شد.

به دستور ابن زياد، قافله ي اسيران از كوفه به عزم شام حركت داده شد، مردي كه مأمور رساندن آنها بود بسيار تند و خشن بوده و دست كمي از مأمور رساندن آنها بود بسيار تند و خشن بوده و دست كمي از مأمور حمل سرهاي شهيدان نداشت، تندي و خشونت آنان تنها دليل بود كه علي بن الحسين عليه السلام كه مرد قافله حساب مي شد، در تمام طول راه، حتي يك كلمه هم با آنها حرف نزد.

دربار شام به انتظار رسيدن اين قافله كه پيك فتح و پيروزي حساب مي شد دقيقه شماري مي كرد، پايتخت، در عيش و نشاط مخصوصي فرورفته بود، همه اين پيروزي را به فال نيك گرفته، موفقيت خليفه و پادشاه خود را خواستار بودند، اگر يك نفر غريبه وارد شهر مي شد به خوبي احساس مي كرد كه گويا مردم يك جشن ملي سرپا كرده و عيد رسمي دارند.

اين انتظار به پايان رسيد و قافله ي اسيران به همراهي سرهاي شهيدان از دروازه ساعات در ميان هزاران تماشاچي كه به استقبال آمده بودند وارد شد!!.

اين قافله به شهر رسيد، و در ميان انبوه جمعيت كوچه و خيابانها را يكي پس از ديگري پشت سر گذاشته و تا پاي دارالخلافه و كنار ديوار بلند كاخ حكومت يزيد بدرقه شد.

شهر دمشق جشن داشت و انتظار دربار به پايان رسيد.