بازگشت

عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد


جلسه ي خصوصي هم به پايان رسيد، شهر كوفه وضع شگفت انگيزي داشت، مردم به كلي حيرت زده و گويا عقل و شعور خويش را از دست داده بودند، تبليغات قبلي ابن زياد، كلمات زينب و ام كلثوم و علي بن الحسين عليه السلام، جريان جلسه ي عمومي فرمانداري كه دهن به دهن در تمام خانه ها مي گشت، همه و همه مردم را متحير كرده كه راستي به قول زيد ابن ارقم خود را بنده و اسير ابن زياد كرده ايم؟! اين چه كار زشتي بود؟! اين چه گناه بزرگي بود؟! اين چه صحنه اي بود پيش آمد؟! ما چه مردمي هستيم، ما خود حسين عليه السلام را دعوت كرديم، ما خود با مسلم نماينده ي او بيعت نموديم، ما خود تسليم ابن زياد شديم، ما خود كربلا رفتيم، و حالا متوجه مي شويم كه چه مردم ضعيف و بي اراده اي بوده و به قول دختر علي، ريسمان ايمان را رشته و بعد از هم گسستيم.

اين افكار و نظير آن در مغز بيشتر افراد رفت و آمد داشته و گاهي هم بر زبانها مي گذشت.

ابن زياد، براي آنكه تسلط خود را حفظ كرده و جلو اين گونه مطالب را گرفته و نگذارد تبليغات مخالف اثر زيادي ببخشد، دستور داد مردم بيايند مسجد و مطالب لازمي را بشنوند.


روز بعد، مردم، همان مردم گيج و سرگردان، همان مردم متحير، همان مردمي كه ديروز آن كلمات را از اسيران شنيده بودند، همان مردمي كه آن گفتگوها را در مجلس ابن زياد، ديده و شنيده بودند، به مسجد آمدند.

مسجد پر از جمعيت شد، ابن زياد با اسكورت مخصوص به خود كه مركب از شرطه ها، و فرماندهان كربلا، و جمعي از رجال بود وارد شده.

ابن زياد خود را آماده ي سخن گفتن كرده، و بالاي منبر پس از حمد و ثنا فصلي در تعريف معاويه و پسرش يزيد سخن راند و بعد گفت: شكر خدا كه حق و اهل حق را آشكار كرد و اميرالمؤمنين يزيد را فتح و پيروزي داده و دوستانش را نصرت بخشيد و...

ابن زياد از اين قبيل مطالب گفت و گفت تا رسيد به اينجا كه: شكر خداي را كه دروغگو فرزند دروغگو را كشت...