عشق و كوري
«حب الشي ء يعمي و يصم» طبق اين اصل مسلم رواني و قانون ثابت علمي، محبت و علاقه ي شديد نسبت به يك چيز، چشم آدمي را از ديدن
زشتي هاي آن، نابينا كرده و گوش انسان را از شنيدن انتقادات مربوط به آن، ناشنوا مي كند.
آري، ليلي هر چه هم نازيبا باشد اما از دريچه چشم مجنون در درجه اعلاي زيبايي قرار دارد.
حكومت ري گرچه گران است و به قيمت كشته شدن حسين ممكن است به دست آيد، اما به نظر پسر سعد ارزان است، فرمانداري يك انسان گرچه با پا گذاردن روي شرافت و وجدان به دست مي آيد اما از دريچه چشم پسر سعد مانعي ندارد، حكومت و رياست محبوب او است، او همه چيز را براي رياست مي خواهد نه رياست را براي همه چيز.
با اين اصل رواني و علمي آن شب را سرگرم فكر و انديشه شد، گرچه مي خواست استدلال كند و زشتي هاي اين كار را ببيند، بله قربانهاي اطرافيان به هنگام فرمانروايي جلو چشمش رژه مي رفتند، گاهي پاي حساب و كتاب قيامت را پيش مي كشيده، اما صيت و صوت رياست ري، پيشتر پيش مي آمد.
اين جلوه ها، اين محبوبيت ها كار خود را كرده و كم كم پرده ضخيمي جلو چشمش كشيده شد، آنچنان پرده اي كه جز حكومت ري چيز ديگري نمي ديد:
ءأترك ملك الري و الري منيتي
ام ارجع مأثوما بقتل حسين
آيا واگذارم ملك ري را؟ او منتهي آرزوي من است، يا آنكه بروم
كربلا و با كشتن حسين، گنه كار برگردم!.
يك انساني كه در اولين برخورد مي گفت: مرا معاف داريد؛ كم كم نرم شده و با يك وسوسه شيطاني در سراشيبي سقوط قرار گرفت.
عمر بن سعد مي گفت: كربلا مي رويم و به هر قيمتي هست كار را به صلح و مسالمت برگزار كرده و به حكومت ري هم رسيده ايم. او فكر نمي كرد كه در اين سراشيبي هاي لغزنده ممكن است كار به جايي بكشد كه نه قدرت توقف و نه راه بازگشت باشد، بلكه هر چه بيشتر پيش مي رود بايد سريعتر راه سقوط و جهنم و بدبختي را طي كرد.
او فقط با اين فكر كه صددرصد موفق خواهم شد و حتما كار به جنگ نمي كشد راه كربلا را قبول كرد.
فردا صبح، ابن زياد پس از موافقت پسر سعد، منبر تندي عليه حسين رفته و مردم را سخت تحريك كرده، و با وعده عطاي فراوان و تقسيم درهم و دينار، جمع كثيري را زير پرچم عمر بن سعد، آماده به جنگ كرده و طولي نكشيد كه وي با چهار هزار نفر راه كربلا را پيش گرفت [1] .
ابن زياد با اجراء همين برنامه پس از عمر بن سعد، شبث بن ربعي و محمد بن اشعث كندي... را يكي پس از ديگري با لشكري مجهز، به سوي كربلا فرستاد.
كمترين عددي كه براي لشكريان ابن زياد ياد شده، دوازده هزار نفر است كه به ترتيب ذيل آمدند كربلا:
1- حر بن يزيد رياحي: هزار نفر.
2- عمر بن سعد وقاص: چهار هزار نفر.
3- عبدالله تميمي: هزار نفر.
4- شبث بن ربعي: هزار نفر.
5- محمد بن اشعث كندي: هزار نفر.
6- شمر بن ذي الجوشن: چهار هزار نفر.
عمر بن سعد آمد كربلا، پيش از هر كار پيامي فرستاد براي حسين بن علي عليه السلام كه منظور شما از اين مسافرت چيست؟.
حسين بن علي عليه السلام متن جريان را جواب فرمود: مردم كوفه از من دعوت كرده اند و من هم اجابت نموده ام. هم اكنون اگر پشيمانيد راه ديگري در پيش دارم [2] .
عمر بن سعد بسيار خوشحال و به نظر خود موفق شده نامه اي به عقيده ي خودش مصلحت آميز، كه راست و دروغ را به هم آميخته بود، براي كوفه فرستاد.
ابن زياد نامه را باز كرد، نوشته است: خداي بزرگ، آتش فتنه را خاموش كرد، اباعبدالله حاضر است مثل ديگر مسلمانها گوشه اي رفته و آزاد زندگي كند، و در صورت لزوم دست شما يا يزيد را به رسم بيعت خواهد فشرد.
گو اينكه ابن زياد خرسند شده، گفت: اين نامه ي نصيحت آميز مشفقي است.
اما يكي از حاشيه نشين ها (شمر) كه معمولا كاسه از آش گرمتر مي شوند، صدا زد: آقاي ابن زياد! اين چه فرمايشي است؟! حسين در قلمرو حكومت شما، زير نظر شما و در اختيار شما باشد، و بدون بيعت بگذارد و بگذرد، بدون ترديد اگر حسين عليه السلام بيعت نكرده، عراق را ترك گويد مشكل بزرگتر شده و براي شما هم دردسر بيشتري درست
خواهد شد، عمر بن سعد يك فرد مأمور بيش نيست، او را براي حل مسئله فرستاده ايد نه براي نصيحت و موعظه، به نظر من حسين، بايد با شما يا با شخص يزيد ملاقات كرده دست بيعت دراز كند، آن وقت هر كجا مي خواهد، برود.
ابن زياد تحت تأثير قرار گرفته گفت: صحيح است، حق با شماست يابن ذي الجوشن شما خود آخرين مأموريت را قبول كرده مي روي كربلا و با يك ملاقات كار را يكسره مي كني، اگر عمر بن سعد حاضر است، چه بهتر و الا حق داري گردن او را زده و خود رياست كل را به عهده گرفته، كار حسين را تمام مي كني، يا جنگ يا بيعت، راست مي گويي يابن ذي الجوشن عمر بن سعد اصولا دلش مي خواست برود كربلا، بعدا هم كه قبول كرده معلوم مي شود با حسين ملايمت مي كند، من داده ام آب را به روي آنها ببندند و اجازه ندهند يك قطره آب بردارند، در صورتي كه به من نوشته اند همراهيان حسين آب برده اند يا چاه كنده اند، من به او نوشته ام بر حسين سخت بگيرد، دوستان ما نوشته اند عمر بن سعد شبها با حسين جلسه مي گيرند، با اين وضع تكليف همين است، شما خودت مي روي و كار را يكسره كرده ما را از گرفتاري خلاص مي كني.
شمر بن الجوشن لعنه الله، با اين فرمان به رياست يك ستون چهار هزار نفري حركت كرده و بعد از ظهر روز نهم محرم سنه 61 هجري وارد كربلا شد.
پاورقي
[1] اينجا لازم ميدانم عين مطالب ابنزياد را که آن روز براي مردم گفته و آنان را به جنگ امام حسين (ع) فرستاده چون مختصر است بدون کم و زياد ترجمه کنم: پس از حمد و ثنا گفت: مردم! شما قهرا تحت سرپرستي آلابوسفيان قرار گرفتيد؛ ديديد که اين خاندان همانطور که شما دلتان ميخواست، بودند، و هم اکنون که نوبت يزيد رسيده شما اخلاق پسنديده او را ميدانيد و راه و رسم نيکش را ميشناسيد، چقدر با رعيت خوشرفتار بوده، و چه بذل و بخششها دارد، تمام راهها در زمان او امن و امان بوده، به راحتي رفت و آمد ميکنيد، در زمان پدرش معاويه هم اين امنيت پرارزش وجود داشت، حالا يزيد پس از او همه را احترام ميگذارد، مستمندان را پول زيادي ميدهد، روزيهاي شما را زياد کرده، و فعلا به من دستور داده است سهم شماها را زيادتر کنم و شما را به جنگ دشمن حسين بفرستم پس حرف او را بشنويد و فرمانش را اطاعت کنيد. (بحار، ج 10، ص 189، چاپ قديم).
شما بهتر ميدانيد که در آن موقع رضايت مردم از دستگاه تا چه اندازه بوده وضع راهها و مسأله امنيت چگونه، و حکومت نظامي تا کجا تسلط داشت و مردم در چه فشار اقتصادي زندگي ميکردند، در عين حال، ابنزياد با اين صراحت اينهمه منت خشک بر سر مردم کوفه گذاشت، و اين ملت بدبخت را با همين حرفهاي بياساس و عوام فريبانه فريب داده به جنگ حسين فرستاد «کل يوم عاشورا و کل ارض کربلا» نگارنده.
[2] شما فکر ميکنيد، اگر موافقت ميکردند و حسين بن علي (ع) از کربلا برميگشت دست بيعت داده و از مبارزه خود بطور کلي چشم پوشيد؟! ما که اينطور فکر نميکنيم.
حسين بن علي (ع) ميبيند حالا که نقشههاي شيطاني آنها پيش دستي کرده و حضرتش را در محاصره گذارده و تمام روابط را قطع نموده و نميگذارند دوستانش اطلاع پيدا کنند، اگر موافقت شود از اينجا برگشته و نقشه مبارزه را به صورت ديگري ريخته و کار از سر بگيرد؛ نه آنکه از اينجا مستقيما به کوفه يا شام رفته و دست ابنزياد را به رسم بيعت بفشرد؛ يا در جاي ديگري رفته و ساکت و آرام بنشيند، بديهي است هيچ کدام با روح حسيني و هدف مقدسش تطبيق نميکند؛ اين همان حسين است که در جواب کوفيها در آن سخنراني طولاني ميفرمايد: «والله لا أعطيکم بيدي اعطاء الذليل و لا أقر لکم اقرار العبيد...» به خدا سوگند دست خود را چون فرومايگان به شما نخواهم داد و چون بندگان بياراده به نفع شما اقرار نخواهم کرد؛ مردي که با اين صراحت حق را ميگويد ممکن است طبق انتظار دوستان بنياميه دست بيعت دراز کند؟! لا والله.
اين همان حسين است که در آخرين نامه خود به مردم کوفه که توسط قيس فرستاد، مينويسد: مردم کوفه! شما ميدانيد که بنياميه چه فسادها روي زمين راه انداخته، و چقدر احکام خدا را تعطيل کرده، و حلال را حرام و حرام را حلال نمودهاند، مردم کوفه! شما ميدانيد که من به اين امر سزاوارترم... تا آخر نامه؛ آيا اين حسين با اين سبک فکر اگر برميگشت، پيش پا مينشست و از مبارزه چشم ميپوشيد؟! لا والله.
ابنزياد بهتر حضرتش را ميشناسد که ميگويد: الان وقد علقت مخالبنا به يرجو النجاة ولات حين مناص؛ حالا که پنجه ما به دامنش فرورفته اميد نجات دارد، وه! چه اميد نابجايي، شمر هم دست کمي از ابنزياد نداشت که ميگفت: اگر حسين بيعت نکند خطر بزرگتر ميشود.