بازگشت

برويم كوفه و برگرديم


چناچه گفته شد ابن زياد با سياست شيطاني خود كوفه را تسليم كرده و پس از كشته شدن مسلم و هاني، بقيه رجال و اسيران قبايل تسليم صرف بوده و يك آرامش و سكوت مخصوصي بر كوفه حكومت مي كرد، اين سكوت و آرامش بسيار رقت بار بود، هر كس دنبال كار خود مي رفت اما كمترين اثري از نشاط و خرسندي در قيافه ها ديده نمي شد، مخصوصا حكومت نظامي وسيعي كه بر تمام شئون زندگي مردم بويژه دروازه ها و مرزها تسلط داشت با روح آزادي خواهي طبيعي تطبيق نمي كرد.

ابن زياد تازه كوفه را آرام كرده و بر اوضاع مسلط شده بوده كه نامه اي از يزيد رسيده و پس از تشويق، دستوراتي درباره حسين داده شده بود.

حالا بايد از حسين جلوگيري كرده، و به اصطلاح، خطر بزرگتر را از سر حكومت يزيد دفع كرد، حالا بايد از عمل اصلي و ريشه انقلاب عليه بني اميه جلوگيري نمود، آيا با حسين هم مي شود به همان خشونتي كه با نايبش رفتار شد، رفتار كنيم؟ آيا حسين را هم با سياست تندي و خشونت مي توان كوبيد؟ يا دوباره او بايد با احتياط و ملايمت رفتار كرد؟! در اين افكار و سرگرم پيدا كردن راهي بود كه نامه رسان وارد شد: از فرمانداري


مدينه نامه اي رسيده است.

وليد نوشته است: آقاي ابن زياد! من اطلاع يافته ام كه حسين عليه السلام به طرف عراق آمده است، كاملا مواظب باشيد، خيلي دقت كنيد مبادا در اين كار، خود را گرفتار كني، مراقب باش كه با يك لغزش مختصري دنيا و آخرت خود را به باد داده و اگر به حسين عليه السلام جسارتي بشود از چشم شما ديده و مطمئن باش در دو جهان به زشتي ياد خواهي شد.

اين نامه نصيحت آميزي بود كه همكار محترم نوشته است، از يك وابسته به هيئت حاكمه و حتي فاميل بني اميه، رسيده است، اما در برابر نامه ي شخص يزيد تأثيري ندارد، يزيد تشويق كرده است و به طور كلي اختياراتي هم داده و از ما خواسته است تا جلو اين فتنه را بگيريم.

ابن زياد اين نامه ها را با هم مقايسه مي كرد و در اطراف مطالب آنها مي انديشيد كه نامه ي سومي رسيد، حر نوشته است: حسين عليه السلام در كربلا فرود آمده و من مراقب او بوده و تكليف ما را روشن كنيد.

ابن زياد بهتر از هر كس مي داند كه مردم كوفه به اين سادگي ها حاضر به جنگ با حسين عليه السلام نشده، و اصولا جنگ با او كار خطرناكي است.

بديهي است كه جلوگيري از حسين، يك مرد محبوب و مورد علاقه همه، كار آساني نيست.

از طرف ديگر اگر سهل انگاري شده، و در اين باره اقدامي نكنيم،


طولي نمي كشد كه حسين به كوفه نزديك، و طبعا مورد استقبال و احترام قرار گرفته، و تمام زحمات ما از بين رفته و كوفه و عراق از چنگ ما و يزيد بيرون خواهد رفت.

از نامه ي حر هم معلوم مي شود وي تحت نظر ما بوده و تا حدودي در اختيار ما است.

با اين وضع چه بايد كرد؟ هر دو طرف مسئله مشكل و سنگين است، آيا حسيني كه تقريبا در اختيار ما است مي شود آزاد گذاشته و درباره اش اقدامي نكرد؟.

اگر وضع حسيني به گوش دنياي اسلام برسد، از گوشه و كنار اقداماتي شده، و بطور حتم خطر بزرگتري پيش مي آيد، حسين را هم براي هميشه نمي شود تحت نظر نگه داشت، چاره اي نيست، بايد جمعي را به سوي او فرستاد، اگر موافقت كرده و تسليم شد چه بهتر و الا جز جنگ و كشتن چاره ي ديگري نيست.

پيش از هز چيز بايد كسي را پيدا كرد كه موافقت او در روح توده ي مردم اثر بگذارد، اگر يك مرد سرشناس و معروفي قبول كرد كه به جنگ حسين برود بقيه را با پول و وعده مي توان آماده كرد.

دنبال اين فكر، يك يك اشخاص معروف و متنفذ را از جلو چشم خود مي گذارند، ناگهان توقف كرده گفت: پيدا كردم، آن را كه مي خواستم جستم، عمر، پسر سعد وقاص كجاست؟.

گفتند: فرمان حكومت ري را گرفته و راه آن سامان را در پيش دارد،


صدا زد: فورا او را احضار كنيد، اگر بين راه هم هست او را برگردانيد.

عمر احضار شد، ابن زياد خطاب به او گفت: عمر! چرا شما با ما همكاري نمي كنيد؟ شما با اين موقعيت و عظمتي كه داريد چرا به ما كمك نمي دهيد؟ اين مشكلي كه پيش آمده است، به نظر من فقط به دست شما بايد حل شود، من ايمان دارم شما با عقل و تدبير خاص كه داريد اين غائله را به خوبي ختم خواهيد كرد.

- موضوع چيست امير؟.

- چيزي نيست، جريان آمدن حسين است به عراق، شايد شما هم خبر داشته باشيد، او هم اكنون در كربلا پياده شده و تقريبا زير نظر ما است، من هر چه فكر كردم كسي را بهتر از شما پيدا نكرده و به نظر من تنها شما بايد برويد و كار را يكسره كنيد.

پسر سعد خيلي ناراحت شده گفت: معذرت مي خواهم، خواهش مي كنم اين كار را به عهده ي ديگري بگذاريد.

پس از گفتگوهايي، ابن زياد كه نقطه ي ضعف پسر سعد را مي دانست فورا روي آن انگشت گذاشته، استفاده كرد.

او مي داند كه پسر سعد را با پول نمي شود رام كرد، او را با سفره هاي چرب و نرم، و چشم و ابروهاي جالب و جذاب نمي توان تسليم نمود، با تهديد و ارعاب هم نمي شود از او كار كشيد، تنها يك راه دارد، پسر سعد مرد رياست طلب و حكومت خواهي است، او در مكتب تربيتي پدرش با گذراندن آن صحنه هاي سياسي و جنگي بزرگ شده، او را فقط از اين راه


مي توان تسليم كرد.

ناچار صدا زد: آقاي عمر! پس لطفا فرمان ري را رد كنيد، كار حسين هم خيلي اهميت ندارد، به ديگري واگذار خواهيم كرد، ما مي خواستيم به شما احترام كرده از وجودتان استفاده كنيم.

پسر سعد، اسم فرمان راي كه شنيد لغزيده و سست شد و گفت: آقاي ابن زياد! چه زود ناراحت مي شويد اين كار چه ارتباط به فرمان ري دارد.

ابن زياد گفت: ناراحتي ندارد، همين است كه گفتم، جنابعالي فرمان ري را رد كنيد ما هم تكليفمان را مي دانيم.

عمر بن سعد: پس لااقل مهلت بدهيد تا در اطراف موضوع فكر كنم.

ابن زياد: موضوع مهمي نيست كه احتياج به فكر داشته باشد، ما خيلي هم اصرار نداريم شخص جنابعالي برويد كربلا، جدا اگر مايل نيستيد، با رد كردن فرمان ري ما كار را به ديگري واگذار مي كنيم، ما نمي توانيم مهلت بدهيم، هرچه زودتر بايد غائله ختم، و فتنه خاموش شود.

پسر سعد گفت: مهلت و فكر كه مانعي ندارد.

تا بالاخره پس از چانه زدنها قرار شد آن شب را فكر كند و خبر قطعي تصميم خود را فردا صبح اول وقت اداري در اختيار بگذارد.