بازگشت

حسين تصميم مي گيرد


به نظر ما آخرين فكري كه تصميم حسيني را يكسره كرد، اين بحث بود، حسين با خود مي گويد: اگر در مدينه بمانم و با دستگاه يزيد موافقت كنم، به نوبه ي خود براي از بين رفتن اسلام اقدام كرده و شريك جرم خواهم بود، اگر بقال و حمال نمي فهمد، اگر پيشه ور و برزگر درك نمي كند، اگر بازرگان و بازاري توجه ندارد، من كه مي دانم دولت جبار يزيد با اين برنامه ي سياه، اسلام و مسلمين را به كجا مي برد، نه تنها موافقت، بلكه سكوت و خاموشي من خطرناك بوده و هيئت حاكمه شام از فرصت استاده كرده و نقشه هاي شيطاني خود را به اجرا خواهد گذاشت، اگر توده ي مردم از اين نقشه ها خبر ندارند، اگر طبقات دوم و سوم اجتماع در بي اطلاعي بسر مي برند، اگر فكر و فرهنگ عمومي را استعمار كرده، و مردم را در جهل نگه داشته اند، من كه بخوبي مي دانم، و از اوضاع مطلعم، چگونه موافقت كرده، يا سكوت كنم؟!.

من چاره اي ندارم جز مخالفت، راهي نيست جز سرپيچي. حتما بايد سكوت را بشكنم، قطعا بايد دست به مبارزه بزنم، موافقت يا سكوت، با اين شرايط كنوني به هيچ وجه معني ندارد. از طرف ديگر بديهي است دستگاه حكومت يزيد، آرام نمي نشيند تا من براي مخالفين ميدان باز كنم، هيئت حاكمه ي شام در ميان مخالفين به من بيشتر نظر دارد، و از من مراقبت و كنترل زيادي خواهد كرد، اگر اينجا


بمانم و دست به مبارزه بزنم حتما مرا محاصره خواهند كرد و پس از اصرار، مرا خواهند كشت.

كشته شدن من مهم نيست، آنچه مهم است نتيجه ي كار است، اگر من اينجا كشته شوم، اگر در يك محيط كوچك، و بدون اطلاع مسلمين به قتل برسم دستگاههاي تبليغاتي وسيع يزيد، هر طور كه مي خواهد مرا معرفي كرده، و با مغلطه كاريهاي مخصوصي به خودشان خون مرا پايمال نموده، و موضوع اصلي را از نظر مردم گم مي كنند و با قيافه ي حق به جانب گرفتن، به حكومت بي دردسر خود ادامه خواهند داد.

شهادت و كشته شدن، آنقدرها اهميت ندارد، آنچه بيش از شهادت حايز اهميت است نتيجه اي است كه از او مي توان گرفت، كشته دادن، و كشته شدن در صورتي عقلايي است و مي شود به حساب خدا و دين گذاشت كه نتيجه بخش بوده و اثري داشته باشد. اگر من اينجا در مدينه بمانم و قبل از اطلاع مسلمين از اينجا به مبارزه شروع كنم حتما كشته خواهم شد و هيئت حاكمه مرا طبق خواسته هاي خود به دنياي اسلام معرفي كرده، بلكه دشمن و مخالف پيشرفت اسلام نشان خواهد داد.

به اين ترتيب، ماندن من در مدينه معني ندارد، و من حتما بايد مدينه را ترك كنم، حالا كه راه منحصر است و چاره اي ندارم جز ترك گفتن مدينه، هرچه زودتر بهتر.

از مدينه بايد بروم، اما به كجا بروم؟ چگونه بروم؟ من كه نمي توانم با


يزيد و دستگاهش كنار بيايم، من خود را مسئول مي دانم، من در اين شرايط، قيام و مبارزه را لازم مي شناسم، ولي مبارزه و مخالفت با تنهايي معني ندارد.

در درجه ي اول مجبورم نظر خود را به اطلاع دنياي روز برسانم، چاره ندارم جز آنكه مسلمين را خبردار كنم، اگر فردا در پيشگاه خدا جمعيتي از مسلمانها گفتند: خداوندا! ما خبر نداشتيم تا با حسين همراهي كرده، دستگاه جبار را در هم فروريزيم؛ من چه بگويم!! من اول بايد مردم را خبر كرده، اجتماع را در جريان بگذارم، تا تكليف روشن شود، پس از اطلاع مردم، با موافقت و همكاري، يك تكليف، و با تنهايي تكليف ديگري دارم.

بنابراين، وظيفه كنوني من، بيدار كردن مردم، و اطلاع دادن به مسلمانها است، متأسفانه براي اينكار وسيله ندارم.

در دنيايي كه من زندگي مي كنم، راديو و تلويزيوني نيست، جرائد و مجلاتي وجود ندارد، چاپ و مطبعه اي نيست، اگر هم باشد از اختيار ما بيرون است، ناچار بايد از وسائل روز استفاده كرد. اگر من با اين وسائل كند كنوني، بخواهم كار كنم به زودي دستگاه متوجه شده، مرا دستگير، و در همين محيط كوچك مبارزه را در حال جنين، سقط مي كنند.

قبل از آنكه دنياي اسلام خبردار شود حساب مرا تصفيه خواهند كرد، من بايد وسيله اي پيدا كنم كه بتوانم دنياي اسلامي روز را خبردار كرده،


پيش از آنكه دستگاه يزيد، مرا در محاصره بگذارد حرفم را به مردم برسانم.

اين ماه، ماه رجب است، تا ماه ذي حجه درست چهار ماه مانده، در ايام حج مردم از تمام نقاط مملكت به مكه خواهند آمد، آنجا مي توانم حرف خود را زده، و قيام را شروع كنم، اگر مبارزه و قيام از مكه شروع شود، تمام جهان اسلام خبردار مي گردد، ديگر به آساني نمي شود مطلب را گم كرده، مغلطه كاري كنند، سخن گفتن در مكه مخصوصا در مسائل سياسي، مخصوصا از جنبه مخالف با حكومت وقت را داشته باشد سخن گفتن با دنياي اسلام است در اين شرايط عاليترين وسيله تبليغي، فقط خطابه و منبر رفتن در مكه است، تنها متوجه كردن حجاج به هر ترتيبي كه شد كافي است كه جهان اسلامي در جريان مسئله قرار گيرد.

به اين دليل حتما بايد به مكه بروم، هيچ يك از شهرستانهاي اسلامي اين خاصيت را ندارد، گذشته از آنكه مكه حرم خدا و جاي محترمي است كه در شرايط خاصي مي توان متحصن شد، اين خاصيتها در هيچ يك از نقاط مختلف مملكت وجود ندارد، قطعا بايد به مكه بروم، امروز و فردا بايد آماده حركت شد، پيش از آنكه فرمانداري و ادارات وابسته به آن از تصميم من مطلع شوند، بايد مدينه را ترك بگويم.

آيا تنها بروم! يا زن و بچه را همراه ببرم! فعلا كه تا مكه بايد بروم، عائله را همراه مي برم.

اين مسافرت، به اين ترتيب، مخفي نمي ماند، منتشر مي شود، مردم


چون و چرا مي كنند، از علل اين حركت خواهند پرسيد، و كم و بيش معلوم مي شود گفتگوي ما با فرماندار توافق نداشته، با انتشار اين مطالب دستگاه چه عكس العملي نشان خواهد داد؟ البته بايد كساني هم از نزديكان خصوصي ما اينجا بمانند، و جريان روز را به اطلاع من برسانند.

به همين دليل حضرتش تصميم خود را در خانه بين نزديكان طرح كرد و بدين مضمون فرمود:

من چاره اي ندارم جز آنكه مدينه را ترك كنم، فعلا عازم مكه هستم، اين مسافرت طوري نيست كه بتوانم شما را اينجا بگذارم رو به آينده نامعلومي مي روم، در مكه كه بحمد الله خانه شخصي داريم و ايام زيارتي هم نزديك است، چه بهتر با كوچ و بن حركت كرده همگي رو به مكه مي رويم، به زودي آماده شويد. اين تصميم در بين اعضاء خانواده طرح شد، در عين آنكه مخفي و پنهاني بود، اعضاء فاميل و بني هاشم متوجه شده، به ملاقات حضرتش آمدند و از علل اين مسافرت سخن گفته، بعضي مخالف و بعضي موافق نظر مي دادند.

در ميان ملاقاتيان دو نفر بودند كه گفتگوشان طول كشيد و تصميم حضرت در سرنوشتشان اثر مستقيم گذارد:

اول: محمد بن حنفيه، بزرگترين برادران حضرت كه پس از ملاقات و آن گفتگوي مفصل، چون خواست در ركاب برادر باشد، حضرتش فرمود: شما بايد اينجا بماني و جريان روز را به من برساني، تنها كسي كه


به نظر من صلاحيت دارد اين وظيفه حساس و خطرناك را به عهده گرفته، و يك خبرگزار بيدار و لايقي باشد كه با رعايت تمام خصوصيات بتواند عكس العمل دستگاه هاي شام در مدينه، و همينطور افكار توده مردم را آنطور كه هست به من برساند، جز شما كسي نيست، شما حتما بايد در مدينه بماني.

دوم: زينب كبري، بزرگترين خواهران حضرت، همسر عبدالله بن جعفر وقتي احساس كرد، حركت حسيني قطعي است، و هيچكس نمي تواند حضرتش را از اين تصميم باز دارد، در حالي كه گريه گلويش را مي فشرد، گفت: برادر عزيزم! حسين! من اينجا تنها به شما دلگرم بودم، پس از جد و پدر و مادر و برادرم، تنها يادگار شمايي، جدايي من از شما براي من خيلي گران است، آيا من بايد اينجا بمانم و در نگراني و ناراحتي به آينده شما فكر كنم؟ آيا من مي توانم در خدمت شما باشم؟!.

- نه خواهرم، نه، شما شوهر داري، بچه داري، خانه و زندگي داري، شوهرت مردي بزرگوار و سرشناس و معروف است، اختيار شما با من نيست، عبدالله بن جعفر صاحب اختيار شما است، موضوع را شما خود با او در ميان بگذار، اما من، چاره ندارم، حتما بايد بروم.

عبدالله بن جعفر با حركت زينب موافقت كرد، نه تنها او بلكه دو فرزند خويش را هم همراه مادر فرستاد.

حسين بن علي عليه السلام در كمتر از سي ساعت تصميم خود را به اجرا گذارد، و حضرتش در گير و دار حركت بود كه به عرض مبارك


رساندند: فرماندار، ديگر مخالفين را هم احضار كرده، و گفتگوهايي رد و بدل شده، و در شب گذشته ابن زبير مخفيانه به طرف مكه حركت كرده است، و حتي از طرف دستگاه او را تعقيب نموده و چون بيراهه رفته بود، وي را نيافته برگشتند.

شايد چند ساعتي بيشتر به حركت حضرت نمانده بود كه براي آخرين بار به زيارت قبر جد، و مادر، و برادرش مي رفت، مروان در كوچه به حضرتش رسيده گفت: مي خواهم شما را نصيحتي بكنم، به نظر من صلاح دنيا و آخرت شما در اين است كه با يزيد بيعت كنيد و خود و ديگران را در زحمت نيندازي؛ حضرت به اضافه پرخاشي كه در عمارت فرمانداري، جلو فرماندار به او زده بود، فقط فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام»؛ اگر مروان آن روز نتوانست كاملا منظور حضرت را درك كند بعدها ديگران فهميدند؛ آقاي مروان! اگر من با دستگاه منحرف يزيد موافقت كنم، ديگر اثري از اسلام نخواهد ماند، مخالفت با يزيد گرچه گران تمام شود اما عاقبت، از خدا و به خدا بازگشت خواهيم داشت.