بازگشت

عدم آگاهي و آمادگي مردم


يكي از اصول الهي و ديني، اصل اتمام حجّت است. قرآن كريم مي فرمايد: «رُسلاً مبشرين و منذرين لئلاّ يكون للنّاس علي اللّه حُجّةٌ بعد الرّسل» [1] پيامبراني كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند تا بعد از آمدن پيامبران، حجّتي براي مردم بر خدا باقي نماند.

اميرمؤمنان عليه السلام علّت پذيرش حكومت از ناحيه خود را، اين چنين بيان مي دارد:

«لولا حضور الحاضر و قيام الحُجّةِ بوجود النّاصر و ما اخذَ اللّه علي العلماء ان لا يُقارّوا علي كِظّة ظالمٍ و لا سَغَبِ مظلوم لاَلقيتُ حَبْلَها علي غاربها [2] اگر نبود حضور آن جمعيّت بسيار (براي بيعت با من) و ياري نمي دادند كه حجّت تمام شود و نبود عهدي كه خداي تعالي از علما و دانايان گرفته تا بر سيري ظالم و گرسنه ماندن مظلوم آرام نگيرند، ريسمان و مهار شتر خلافت را بر كوهان آن مي انداختم».

يكي از عوامل زمينه ساز نهضت و قيام سيدالشهدا عليه السلام دعوت كوفيان بود؛ اين دعوت موجب شد كه براي حضرت تكليف ديگري، با توجه به اصل اتمام حجّت، ايجاد شود. اگر حضرت دعوت كوفيان را اجابت نمي نمود، آنان مي توانستند احتجاج كنند كه ما حاضر بوديم آن حضرت را ياري كنيم. اما ايشان با ما همراهي نكردند. بدين سان لازم بود، امام به سوي كوفه حركت كند و زمينه را براي ظهور ميزان صداقت آنان در اين امر آماده سازد؛ اما در زمان معاويه حركتي جدّي از سوي مردم انجام نشد و اگر زمينه اي هم وجود داشت، خفقان و استبداد حكومت معاويه، اجازه ابراز آن را نمي داد و در نتيجه از اين جهت، تكليفي براي نهضت و قيام بر دوش حضرت قرار نگرفت.


پاورقي

[1] نساء / 165.

[2] نهج البلاغه، خ 3، ص 52.