بازگشت

خودآگاهي مسلمانان


تاريخ گواهي مي دهد كه پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله)، با هدايت الهي و حمايت علوي توانسته بود امتي تربيت كند كه به جاي دل دادن به شمشير و ديده به قبرها دوختن ـ «حتي زرتم المقابر» (تكاثر:2) ـ و لب به كاسه شراب داشتن، سر به آستان قدسي ساييده و چونان ملايك لب به ذكر تسبيح گشوده و شب را به قيام و قعود گذرانده و روز را در كنار رحمت الهي و به ياد خدا سر كنند.

اما پس از رحلت جانگداز نگين خلقت، جمعي در سقيفه گرد آمده و سكّان هدايت جامعه نبوي را به ناحق در دست گرفته و با كنار گذاشتن نگار رحمت و جان احمد، كاروان امت را از ره كرامت بازداشته و در مسير جهالت قرارداده و ره حاكميت اموي را هموار نمودند و سرانجام، خلافت با لباس سلطنت بر تن ناپاك زاده سفيان فرود آمد و آن زاده كينه چنان وضعيتي را در جامعه اسلامي پديد آورد كه حق پرستان و ره پويان طريقت محمدي در اقليت مطلق قرار گرفته و انسجام و وحدت جاي خود را به از هم گسيختگي و پراكندگي داد. مورّخان، مردم زمان امامت حسين بن علي (عليه السلام)، را به چند دسته تقسيم مي كنند:

دسته اول، كه قسمت عمده مردم را تشكيل مي دادند، كساني بودند كه در مقابل فساد معاويه سكوت اختيار كرده و به پستي و خواري تن داده بودند. نمونه آشكار اين خواري، بيعت با يزيد ـ كه به شراب خواري و سگ بازي شهره بود ـ به عنوان جانشين معاويه بود.

دسته دوم كساني بودند كه منافع خصوصي خود را بر رسالت و امامت ترجيح مي دادند. اين دسته بر خلاف دسته اول، فارغ از ظلم و انحراف بني اميه بودند و آن را احساس نمي كردند.

دسته سوم، ساده لوحاني بودند كه تحت تأثير تبليغات و عوام فريبي هاي معاويه، اعمال و رفتار دستگاه بني اميه را قانوني دانسته، از آن پيروي مي كردند؛ چون مي ديدند ابن هيثم هاي شب زنده دار در مدح و منقبت آنان روايت مي كنند!

دسته چهارم، كساني بودند كه مي پنداشتند امام حسن (عليه السلام) خلافت را به معاويه واگذار كرده و با وي، به دليل اوضاع و احوال پيچيده زمان، سازش نموده است. هرچند مردم كوفه از نزديك در جريان صلح تحميلي بودند، اما مسلمانان ديگر در ساير مناطق از اين موضوع بي خبر بودند.

دسته پنجم، ياران و پيروان واقعي اهل بيت رسول الله (صلي الله عليه وآله) و امام حسين (عليه السلام) بودند كه بسيار اندك بوده و در گوشه و كنار سرزمين هاي اسلامي مي زيستند و هنگام نهضت و قيام اباعبدالله (عليه السلام) توان لبيك گفتن را نداشته اند؛ زيرا كوفه تحت كنترل شديد نظاميان عبيدالله فرماندار يزيد بود.

به هر حال، وضعيت جامعه اسلامي به گونه اي بود كه امام حسين (عليه السلام) به همراه ياران باوفايش مظلومانه در سرزمين طف به شهادت رسيدند و در اين ميان حتي بني اسد كه در نزديكي كربلا زندگي مي كردند نيز از ياري فرزند زهرا (عليها السلام) دريغ نمودند.

اما اين وضعيت پس از شهادت شهداي نينوا به يك باره دگرگون گرديد و عاشورا امواجي پرتلاطم ايجاد كرد كه ابتدا بني اسد و سپس كوفه را در نورديد و در شام غلغله عجيبي به پا كرد. و در اين راستا، سخنان علي گونه زينب (عليها السلام) به هنگام ورود اسرا به دروازه كوفه و خطابه بنيان كن سيدالساجدين (عليه السلام) در مجلس يزيد در شام، نقش برجسته اي داشت.

بشيربن خزيم اسدي، درباره خطابه عقيله بني هاشم مي گويد: «آن روز [ورود اسرا به كوفه] زينب دختر علي، توجه مرا به خود جلب كرد؛ زيرا به خدا قسم زني باحياتر و سخنران تر از او نديده بودم. گويي زبان علي بود كه در كام او قرار داشت، همين كه با اشاره اي از مردم خواست ساكت شوند، نفس ها در سينه ها حبس شد و زنگ هاي كاروان از حركت باز ايستاد. سپس فرمود: "... اي مردم كوفه، اي گروه نادرست و فريبكار و پست، اشكتان خشك نشود ناله تان آرام نگيرد... مي دانيد چه جگري از رسول خدا شكافتيد و چه پيماني شكستيد و چه حرمتي از او دريديد، مصيبتي است سخت، بزرگ، بد، كج، پيچيده، شوم كه راه چاره در آن بسته شده است. و در عظمت همچون گستره زمين و آسمان است..." راوي مي گويد: به خدا سوگند آن روز مردم را ديدم حيران و سرگردان مي گريستند و از حيرت انگشت به دندان مي گزيدند. پيرمردي كه در كنارم ايستاده بود، آن قدر گريه مي كرد كه ريشش تَر شده بود و مي گفت: پدر و مادرم به فداي شما، پيران شما بهترين پيران، جوانانتان بهترين جوانان و زنانتان بهترين زنان و نسل شما بهترين نسل هاست، نه خوار مي گردد و نه شكست پذير است.»

آري، با سخنان آتشين زينب كبري، كه گويي از حلقوم علي (عليه السلام) مي غريد، مردم خفته كوفه، كه غرق در دنياي تاريك خود گشته و انباشت ثروت و دنياگرايي ديدگانش را از حقيقت پوشانده بود، به يكباره خود را در مقابل سر بريده اي ديده اند كه روزي به دور او حلقه مي زدند و در پناه او روزگار سر مي كردند.

اوج فريادگري عاشوراييان در مجلس شام، اتفاق افتاد؛ آن جايي كه يزيد به مناسبت فتح و پيروزي از سران و نمايندگان دولت هاي خارجي دعوت نموده بود تا در جشن شادي با او شريك باشند؛ در آن مجلس، سيدالساجدين (عليه السلام) خطبه اي خواند كه استوانه و پايه هاي حكومت بني اميه را لرزاند. حضرت سجاد (عليه السلام) از درون كاخ ظلمت، طنين دلنواز كلام شهيدان نينوا را به جهانيان رساند. چه خوب و زيبا فرمود خداي بزرگ كه «يولج النهار في الليل.» (حديد: 6) در آن تاريكي شام، نور حقيقت از زبان امام زين العابدين تابيد.

در كتاب نفس المهوم آمده است: يزيد در آن مجلس دستور داد منبر و خطيبي آورند تا از حسين و علي نكوهش كند و كارهاي آنان را به مردم گزارش دهد. خطيب بالاي منبر رفت. حمد خدا كرد و بسيار از علي و حسين (عليهما السلام) بد گفت و در مدح معاويه و يزيد طول داد و براي آنان هر كار نيكي را برشمرد تا علي بن الحسين بر او بانگ زد: اي خطيب! واي بر تو كه رضاي خلق را به سخط خالق خريدي و جايت دوزخ است. سپس رو به يزيد كرد و گفت: اجازه مي دهي من هم سخن گويم كه پسند خدا باشد و براي حاضران موجب اجر گردد؟ يزيد سرباز زد، مردم گفتند: به او اذن بده بالاي منبر رود، شايد ما از او چيزي بشنويم!، يزيد گفت: اگر او به منبر برود، مرا و آل سفيان را رسوا كند و به زير آيد. به او گفتند: اين بيمار چه تواند گفت؟ جواب داد: اين مرد از خانداني است كه علم را از كودكي با شير مكيده اند. به او اصرار كردند تا اجازه داد. آن حضرت بالاي منبر رفت. خدا را حمد و ستايش كرد و خطبه اي خواند كه ديده ها گريان شد و دل ها لرزان.

وقتي خطبه امام رسيد به اينجا كه، انا ابن علي المرتضي، انا بن محمد المصطفي، انا بن فاطمة الزهرا، انا ابن سدرة المنتهي انا ابن شجرة طوبي...، فرياد مردم به گريه و ناله بلند شد و يزيد ترسيد آشوب شود، دستور اذان داد. امام از شهادت به رسول الله استفاده نمود فرمود آيا او جد توست يا من...

اين جا بود كه مردم از بي خبري مطلق درآمده و دانستند كه علي شهيد محراب است و حسين، فرزند حيدر.

از اين رو، لب به فرياد و اعتراض گشودند و يزيد را شماتت كردند. خطابه امام موجب رسوايي آل سفيان گرديد تا جايي كه سفير روم نيز به يزيد اعتراض كرده و وي را مورد مذمت قرار داد. در كتاب لهوف آمده است: «از علي بن الحسين (عليه السلام) روايت شده كه چون سر حسين (عليه السلام) را نزد يزيد آوردند، همواره مجالس مي گساري تشكيل مي داد، سرمقدس آن حضرت را مقابل خود مي گذاشت. يكي از روزها فرستاده پادشاه روم، كه از اشراف و بزرگان آن سامان بود، به مجلس يزيد آمد و گفت: اي پادشاه عرب اين سر از كيست؟ يزيد گفت: تو را با اين سر چه كار؟ گفت: من وقتي كه نزد پادشاه خود برمي گردم از من خواهد پرسيد كه در اين جا چه ديده ام، از اين رو دوست دارم داستان اين سر و صاحب آن را براي او بازگو كنم تا در شادي و سرور با تو شريك باشد.

يزيد گفت: اين سر حسين بن علي بن ابيطالب است. رومي پرسيد: مادرش كيست؟ گفت: فاطمه دختر رسول خدا (صلي الله عليه وآله). نصراني گفت: اُف بر تو و دين تو! دين من بهتر از دين شماست؛ زيرا پدر من از نبيره هاي داود پيامبر بود. ميان من و او پدران بسياري فاصله هستند و نصراني ها مرا بزرگ مي شمارند و خاك پاي مرا به تبرك برمي دارند؛ زيرا من يكي از اولاد داود هستم. ولي شما فرزند دختر پيامبر (صلي الله عليه وآله) خود را مي كشيد در صورتي كه بين او و پيامبر شما يك مادر بيش تر فاصله نيست. اين چه ديني است كه شما داريد؟! پس از آن به يزيد گفت: آيا داستان كنيسه حافر را شنيده اي؟

گفت: بگو تا بشنوم. نصراني گفت: بين عمان و چين دريايي است كه عبور از آن يك سال مسافت است. در آن دريا هيچ آبادي وجود ندارد به جز يك شهر كه در وسط آب قرار گرفته و هشتاد فرسنگ در هشتاد فرسنگ وسعت دارد و در روي زمين شهري بزرگ تر از آن نيست و از آن شهر ياقوت و كافور به سرزمين هاي ديگر حمل مي شود و درخت هاي آن جا عود و عنبر است. اين شهر در تصرف نصارا است و هيچ پادشاهي جز پادشاه نصراني ها در آن دست ندارد. در آن جا كنيسه هاي بسياري است و بزرگ ترين آن ها، كنيسه "حافر" است و در محراب آن حقه اي از طلا آويخته شده است. در آن حقه، سُمي است كه مي گويند اين سم مركبي است كه عيسي بر آن سوار شد. اطراف آن حقه را با پارچه هاي حرير آزين بسته اند و در هر سال جماعت زيادي از نصارا از راه هاي دور به زيارت آن كنيسه مي آيند و اطراف آن حقه طواف مي كنند و آن را مي بوسند و حاجات خود را از خداوند مي خواهند. آري، نصارا چنين مي كنند و عقيده آن ها همين است درباره آن سم كه گمان دارند سم الاغي است كه عيسي پيامبر آنان بر او سوار شده، ولي شما پسر پيامبر خود را مي كشيد. لا بارك الله فيكم و لا في دينكم. يزيد گفت: اين نصراني را بكشيد كه مرا در مملكت خود رسوا نكند. نصراني چون احساس كشته شدن نمود، به يزيد گفت: آيا مرا مي كشي؟ گفت: آري.

گفت: پس بدان كه ديشب پيامبر شما را در خواب ديدم. به من فرمود: اي نصراني تو از اهل بهشتي! من از اين بشارت تعجب كردم. اينك مي گويم: "اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله."

پس از آن، سرمقدس حسين (عليه السلام) را برداشت و به سينه چسبانيد و آن را مي بوسيد و مي گريست تا كشته شد.»

باري، با شهادت سالار شهيدان و يارانش، خفتگان بيدار گشته و عوام فريبي هاي دستگاه بني اميه آشكار گرديدند. مردمي كه بر اثر تبليغات و عوام فريبي معاويه روزگار مي گذراندند، از جهالتوگمراهي رهايي يافتهومتوجه شدند كه از چه چشمه زلالي بي بهره بودند.

بنابراين، يكي از پيامدهاي اجتماعي عاشورا، بيداري جامعه اسلامي و انساني مي باشد. شناخت و آگاهي از ارزش ها و واقعيت ها از اركان اصلي تشكّل اجتماعي است. حكّام ستمگر و زورمندان، همواره تلاش مي كنند تا مردم را از ارزش ها و واقعيت ها دور نگه داشته و با گمراه ساختن آنان همچنان بر ظلم و بيدادگري خود ادامه دهند.

استاد مصباح در اين باره مي نويسد: بي شك يك نظام سياسي ظالم و فاسد نمي تواند با شكنجه، كشتار، سركوبي، تطميع و تهديد براي هميشه پا برجا و برقرار بماند، لذا ستمگران، تبهكاران و خودكامگان براي تضمين ثبات و دوام قدرت و حكومت خود چاره اي جز دخل و تصرف در باورهاي مردم و تغيير جهان بيني ها و ارزش گذارهاي آنان و ترويج و اشاعه افكار نظري و عملي اي كه بتواند ضامن بقاي حاكميت و اقتدارشان باشد، ندارند.»

بر اين اساس، معاويه در طول چهل سال سلطنت خود تا آن جا كه توانست عليه اهل بيت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) تبليغات منفي نموده و حتي سعي داشت نام پيامبراكرم را از مأذنه ها پايين كشد و فرهنگ جاهليت را حاكم كند. اما هر آنچه را كه معاويه طي حاكميتش به دست آورد، حسين بن علي (عليه السلام) با قيامش در عاشوراي 61 هجري باطل نمود و سيدالساجدين در مركز سلطنت اموي، بني اميه را رسوا و مردم فريب خورده و گمراه شام و ساير بلاد را آگاه و بيدار نمود و عظمت و منزلت عترت رسول الله (صلي الله عليه وآله) را نمايان ساخت. از آن پس، جامعه اسلامي متوجه شد كه بني اميه جز دشمني با اسلام، نيت ديگري ندارند.

در كتاب ثورة الحسين آمده است: «از پس اين حادثه دلخراش [عاشورا]، جامعه دريافت كه حق با اهل بيت پيامبر است و دولت مخالف آنان نه تنها به اصول و ارزش هاي اسلامي پاي بند نيست، بلكه رژيمي سفّاك و مستبد است كه مي خواهد جامعه اسلامي را به جاهليت نخستين برگرداند.»

ابن خلدون نيز مي نويسد: «موجي از تنفر عليه دستگاه حكومتي و عاملان آن ها ايجاد شد و شيعيان به خود آمدند و از اين كه فرزند پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) را ياري نكرده بودند، به شدت پشيمان شدند و به تدريج موج بيداري سراسر جامعه اسلامي را فرا گرفت و زمينه نهضت توّابين، قيام حرّه و ساير قيام ها فراهم گشت.»

شهيد مطهري در اين زمينه مي نويسد: «اموي ها شخصيت ملت مسلمان را له كرده و كوبيده بودند و ديگر كسي از آن احساس هاي اسلامي در خودش نمي ديد. اما همين كوفه بعد از مدت سه سال انقلاب كرد و پنج هزار توّاب از همين كوفه پيدا شد و سر قبر حسين بن علي (عليه السلام) رفتند و در آن جا عزاداري كردند و به درگاه الهي از تقصيري كه كرده بودند توبه كردند و گفتند: ما تا انتقام خون حسين بن علي (عليه السلام) را نگيريم از پاي نمي نشينيم و عمل كردند و قتله كربلا را همين ها كشتند و شروع اين نهضت ازهمان عصرعاشورا و از روز دوازدهم محرم بود.»