بازگشت

داستان


امام صادق عليه السلام فرمود: شخص نيكوكاري از دنيا رفت و او را به خاك سپردند، در عالم قبر [مأموران الهي] او را نشاندند، يكي از مأموران به او گفت: ما مي خواهيم صد تازيانه از عذاب الهي را بر تو بزنيم.

مرد نيكوكار گفت: طاقت ندارم.

مأمور گفت: نود و نه تازيانه مي زنيم.

او جواب داد: طاقت ندارم.

مأموران الهي [به خاطر اينكه آن شخص، مرد نيكوكاري بود] عدد را عدد كم كردند.

او مكرّر در جواب مي گفت: طاقت ندارم.


مأموران گفتند: يك تازيانه به تو مي زنيم و ديگر هيچ راهي وجود ندارد. حتماً بايد اين تازيانه را بخوري.

او پرسيد: به خاطر چه گناهي اين تازيانه را مي زنيد؟

مأموران در پاسخ گفتند: «لِاَنَّكَ صَلَّيْتَ يَوْماً بِغَيرِ وُضُوءٍ وَ مَرَرتَ عَلي ضَعيفٍ فَلَم تَنصُرهُ؛ [1] زيرا تو يك روز بدون وضو نماز خواندي و از كنار مظلوم ضعيفي گذشتي، ولي او را ياري نكردي. همان يك تازيانه را زدند، قبر او پر از آتش شد.


پاورقي

[1] عقاب الاعمال ص 506.